ابر چشمانم اگر قطره چنین خواهد ریخت
بوالعجب دارم اگر سیل به دریا نرسد |
خیال حوصله بحر میپزد هیهات
چه هاست در سر این قطره محال اندیش |
با چون منی نازک خیال ابرو کشیدن از ملال
زشت است ای وحشی غزال اما چه زیبا میکنی |
ای غم بــگو از دسـت تو آخر کــجا باید شدن در گوشـه میخــانه هــم ما را تــو پیــــدا میکنی |
پير ميخانه چه خوش گفت به دردي كش خويش
كه مگو حال دل سوخته با خامي چند |
ره میخانه و مسجد کدام است که هر دو بر من مسکین حرام است نه در مسجد گذارندم که رند است نه در میخانه کین خمار خام است میان مسجد و میخانه راهی است بجوئید ای عزیزان کین کدام است ... |
اگر چه زنده رود آب حیات است
ولی شیراز ما از اصفهان به من نگفتم جناب حافظ گفته بدل نگیر امیدخان |
عشق آن نیست که یک دل به صد یار دهی
عشق آن است که صد دل به یک یلر دهی |
سلام بر شیراز
به حافظیه به سعدی و قصر دشت سلام به شهر شعر و حکایت و سرگذشت سلام |
چه گویم من ز قصر دشت شیراز بهشتی باشد اندر دشت شیراز |
گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش
میگویم و بعد از من گویند به دورانها |
عشق می ورزو و امیُد که این فن شریف چون هنر های دگر موجب حرمان نشود {پپوله} |
به اميد آن كه شايد برسد به خاك پايت
چه پيام ها سپردم همه سوز دل صبا را |
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور |
عقل بی خویشتن از عشق تو دیدن تا چند
خویشتن بیدل و دل بی سر و سامان دیدن |
روز اول رفت دینم در سر زلفین تو
تا چه خواهد شد درین سودا سرانجامم هنوز |
هنوز با همه دردم امید درمانست
که آخری بود آخر شبان یلدا را |
یاری اندر کس نمی بینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد |
عاشقانی کز نسیم دوست جان میپرورند جمله وقت سوختن چون عود اندر مجمرند فارغند از عالم و از کار عالم روز و شب والهی راهی شگرف و غرق بحری منکرند |
بیار ای باد نوروزی نسیم باغ پیروزی
که بوی عنبرآمیزش به بوی یار ما ماند |
گفتم ای پیر چه بود این که تو کردی آخر گفت کین داغ مرا بر دل و جان یار نهاد من چه کردم چو چنین خواست چنین باید بود گلم آن است که او در ره من خار نهاد |
تا خار غم عشقت آویخته در دامن
کوته نظری باشد رفتن به گلستانها |
از قوت مستیم ز هستیم خبر نیست مستم ز می عشق و چو من مست دگر نیست در جشن می عشق که خون جگرم ریخت نقل من دلسوخته جز خون جگر نیست مستان میعشق درین بادیه رفتند من ماندم و از ماندن من نیز اثر نیست در بادیهی عشق نه نقصان نه کمال است چون من دو جهان خلق اگر هست و اگر نیست |
هر دمش با من دلسوخته لطفی دگر است
این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی زین میان حافظ دلسوخته بدنام افتاد |
دانی که چه خواهم من دلسوخته از تو
خواهم که نخواهم، دگرم هیچ نظر نیست |
من از رندی نخواهم کرد توبه ولو آذیتنی با لهجه والحجر حافظ |
رند عالمسوز را با مصلحتبینی چه کار کار مُلک است آن که تدبیر و تأمل بایدش تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش |
روز بهارست خیز تا به تماشا رویم
تکیه بر ایام نیست تا دگر آید بهار |
عاشق مفلس اگر قلب دلکش کرد نثار
مکنش عیب که بر نقد روان قادر نیست |
نازپرورد تنعم مبرد راه به دوست
عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد |
عاشق و رند و نظر بازم و می گویم فاش تا بدانی که به چندین هنر آراسته ام |
چندین که برشمردم از ماجرای عشقت
اندوه دل نگفتم الا یک از هزاران |
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست هر چه آغاز ندارد نپذیرد انجام |
سايه معشوق اكر افتاد بر عاشق جه شد
ما به او محتاج بوديم او به ما مشتاق بود |
گل برنجید که از راست نرنجیم ولی هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت |
دگرش چو بازبینی غم دل مگوی سعدی
که شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد |
دیشب درآمد آن بت مه روی شب نقاب بر مه کشید چنبر و درشب فکند تاب رخسارش آتش و دل بیچارگان سپند لعل لبش می و جگر خستگان کباب ... |
شب ز آه آتشین بکدم نیاسایم چو شمع
در میان آتش سوزنده جای خواب نیست |
شور از دل یکتای من خسته برآورد هر فتنه و آشوب کز آن زلف دوتا خاست این شمع فروزنده ز ایوان که افروخت وین فتنه نو خاسته آیا ز کجا خاست ... |
یا رب آن شاهوش ماه رخ زهره جبین
در یکتای که و گوهر یک دانه کیست |
اکنون ساعت 06:32 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)