ساقی بیار باده و با محتسب بگو
انکار ما مکن که چنین جام جم نداشت |
تو به من خندیدی
و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه ی همسایه سیب را دزدیدم جز حميد مصدق چيزي نتونستم پيدا كنم ر |
رطل گرانم ده ای مرید خرابات
شادی شیخی که خانقاه ندارد م |
ماه را گو منماي ديگر رو، كه با روي تو هست
محفل ما بي نياز، از محفل آراي دگر ش |
شاهد سرمدی تویی وین دل سالخورد من
عشق هزارساله را بر تو گواه می کند // ه |
هان اي دا عبرت بين از ديده ابر كن
هان ايوان مداين را آينه عبرت دان |
نثار روی توهر برگ گل که درچمنست
فدای قد تو هر سروبن که بر لب جوست ک |
کلک مشکین تو روزی که ز ما یاد کند
ببرد اجر دو صد بنده که آزاد کند |
دارد به سحر دعا اثرها دست من و دامن سحرها ه |
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها ز |
زچشم شوخ تو جان کی توان برد
که دائم با کمان اندر کمینست خ |
خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد
خواهان کسی باش که خواهان تو باشد ی |
یا بخت من طریق مروت فروگذاشت
یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد ف |
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس {پپوله} |
سر و چشمی چنین دلکش تو گویی چشم از او بردوز
برو کاین وعظ بیمعنی مرا در سر نمیگیرد ت |
تیمار غریبان اثر ذکر جمیل است جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست؟ ذ |
http://www.halmide.org/modules/Forum...on_twisted.gif
ذره خاکم و در کوی توام جای خوش است ترسم ای دوست که بادی ببرد ناگاهم غ |
غمزه ساقی به یغمای خرد آهخته تیغ
زلف جانان ا زبرای صید دل گسترده دام ل |
لازمه عاشقيست رفتن و ديدن ز دور
ورنه ز نزديك هم فرصت ديدار هست // و |
وان که گیسوی تو را رسم تطاول آموخت
هم تواند کرمش داد من غمگین داد ح |
حاشا که من از جور و جفای تو بنالم بیداد لطیفان همه لطفست و کرامت غ |
غیرتم بین که برآرنده حاجات هنوز
از لبم نام تو هنگام دعا نشنیدست // ک |
کنار آب و پای طبع شعرویاری خوش
معاشر دلبری شیرین و ساقی گلعذاری خوش ش |
شکفته شد گل حمرا و گشت بلبل مست
صدای سر خوشی ای صوفیان باده پرست م |
من بس کنم تو چست شو شب بر سر این بام رو خوش غلغلی در شهر زن ای جان به آواز بلند ع |
عالم از شور و شر عشق خبر هيچ نداشت
فتنه انگيز جهان نرگس جادوي تو بود // ن |
نغز گفت آن بت ترسابچه باده پرست
شادی روی کسی خور که صفایی دارد خ |
خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نه
که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم // ص |
صوفی ز کنج صومعه با پای خم نشست
تا دید محتسب که سبو میکشد به دوش ش |
شمشير کشيدي و بخونم ننشاندي
افسوس که آغاز تو انجام ندارد // س |
سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز
مرده آن است که نامش به نکویی نبرند ه |
هیچ رویی نشود آیینه حجله بخت
مگر آن روی که مالند درآن سم سمند |
هر دمش با من دلسوخته لطفی دگر است
این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد ز |
زاهد از کوچه رندان به سلامت بگذر
تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند ظ |
ظلم ماری است هرکه پروردش
اژدهای شد و فرو بردش // و |
وز گونه شان تبسم شوق وامید را
با ضربه های سنگ و گل وخاک پاک کرد! ط |
طرحــی ز موج بر دل مردابــیــم بـکش
امشب دلم بهانه ی دریا گرفته است // ی |
یک شب خدا را ای خطیب عرش!در خوابم نمی آیی
تا خاک پایت راببوسم فرش زیر منبرت باشم؟ گ |
گرچه رفتی، ز دلم حسرت روی تو نرفت
در این خانه به امید تو باز است هنوز // ر |
رشته صبرم به مقراض غمت ببریده شد
همچنان در آتش مهر تو سوزانم چو شمع ص |
اکنون ساعت 06:13 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)