پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   اشعار زیبا - اشعاری که دوستشان داریم برای تقدیم به عزیزانتان یا برای دل خودتان (http://p30city.net/showthread.php?t=1851)

behnam5555 03-27-2010 08:45 AM


دلم برات تنگ شده.....


اما من ميتونم اين دوري رو تحمل كنم
به فاصله ها فكر نميكنم
ميدوني چرا؟؟
آخه جاي نگاهت رو نگاهم مونده
هنوز عطر دستات رو از دستام ميتونم استشمام كنم
رد احساست روي دلم جا مونده
ميتونم تپشهاي قلبت رو بشمارم
چشماي بيقرارت هنوزم دارن باهام حرف ميزنن
حالا چطور بگم تنهام؟چطور بگم تو نيستي؟چطور بگم با من نيستي؟
آره!خودت ميدوني....
ميدوني كه هميشه با مني
ميدوني كه تو،توي لحظه لحظه هاي من جاري هستي
آخه تو،توي قلب مني
آره!تو قلب من
براي همينه كه هميشه با مني
براي همينه كه حتي يه لحظه هم ازم دور نيستي
براي همينه كه ميتونم دوريت رو تحمل كنم
آخه هر وقت دلم برات تنگ ميشه
هر وقت حس ميكنم ديگه طاقت ندارم
ديگه نميتونم تحمل كنم
دستامو ميذارم رو صورتم و يه نفس عميق ميكشم
دستامو كه بو ميكنم مست ميشم
مست از عطرت.
صداي مهربونت رو ميشنو م
و آخر همه اينه...
به يه چيز ميرسم
به عشق و به تو
آره...
به تو
اونوقت دلتنگيم بر طرف ميشه
اونوقت تو رو نزديكتر از هميشه حس ميكنم
اونوقت ديگه تنها نيستم
حالا من اين تنهايي رو خيلي خيلي دوسش دارم
به اين تنهايي دل بستم
حالا ميدونم كه اين تنهايي خالي نيست
پر از ياد عشقه.. پر از اشكهاي گرم عاشقونه

behnam5555 03-27-2010 08:48 AM



دوباره تنها شده ام،دوباره دلم هواي تو را کرده.

خودکارم را از ابر پر مي کنم و برايت از باران مي نويسم.
به ياد شبي مي افتم که تو را ميان شمع ها ديدم.
دوباره مي خواهم به سوي تو بيايم.تو را کجا مي توان ديد؟
در آواز شب آویزهاي عاشق؟
در چشمان يک عاشق مضطرب؟
در سلام کودکي که تازه واژه را آموخته؟
دلم مي خواهد وقتي باغها بيدارند،براي تو نامه بنويسم.
و تو نامه هايم را بخواني و جواب آنها را به نشاني همه ي
غريبان جهان بفرستي.
اي کاش مي توانستم تنهاييم را براي تو معنا کنم
و از گوشه هاي افق برايت آواز بخوانم.
کاش مي توانستم هميشه از تو بنويسم.
مي ترسم روزي نتوانم بنويسم و دفترهايم خالي بمانند
و حرفهاي ناگفته ام هرگز به دنيا نيايند.
مي ترسم نتوانم بنويسم و کسي ادامه ي سرود قلبم را نشنود.
مي ترسم نتوانم بنويسم وآخرين نامه ام در سکوتي محض بميرد
و تازه ترين شعرم به تو هديه نشود.
دوباره شب،دوباره طپش اين دل بي قرارم.
دوباره سايه ي حرف هاي تو که روي ديوار روبرو مي افتد.
دلم مي خواهد همه ي ديوارها پنجره شوند
و من تو را ميان چشمهايم بنشانم.
دوباره شب .....
دوباره تنهايي و دوباره خودکاري که با همه ي ابر هاي عالم پر نمي شود.
دوباره شب،دوباره ياد تو که اين دل بي قرار را بيدار نگه داشته.
دوباره شب،دوباره تنهايي،دوباره سکوت،دوباره من و يک دنيا خاطره...

behnam5555 03-27-2010 08:49 AM




من صبورم اما.....


به خدا دست خودم نيست اگر می رنجم
يا اگر شادی زيبای تو را به غم غربت چشمان خودم می بندم .
من صبورم اما . . .
چقدر با همه ی عاشقيم محزونم !
و به ياد همه ی خاطره های گل سرخ
مثل يک شبنم افتاده ز غم مغمومم .
من صبورم اما . . .
بی دليل از قفس کهنه ی شب می ترسم
بی دليل از همه ی تيرگی تلخ غروب
و چراغی که تو را ، از شب متروک دلم دور کند. . . می ترسم .
من صبورم اما . . .
آه . . . اين بغض گران صبر نمی داند چيست؟!!!

behnam5555 03-27-2010 08:52 AM


قهر



نگه دگر بسوی من چه میکنی؟

چو در بر رقیب من نشسته ای

به حیرتم که بعد ازآن فریبها

تو هم پی فریب من نشسته ای


به چشم خویش دیدم آن شب ای خدا

که جام خود به جام دیگری زدی

چو فال حافظ آن میانه باز شد

تو فال خود به نام دیگری زدی


برو...برو... بسوی او مرا چه غم

تو آفتابی...او زمین ... من آسمان

بر او بتاب زانکه من نشسته ام

به ناز روی شانه ی ستارگان


بر او بتاب زانکه گریه میکند

در این میانه قلب من به حال او

کمال عشق باشد این گذشتها

دل تو مال من،تن تو مال او


تو که مرا به پرده ها کشیده ای

چگونه ره نبرده ای به حال من؟

گذشتم از تن تو زانکه در جهان

تنی نبود مقصد نیاز من


اگر بسوی تو اینچنین دویده ام

به عشق عاشقم نه بر وصال تو

به ظلمت شبان بی فروغ من

خیال عشق خوشتر از خیال تو


کنون که درکنار او نشسته ای

تو و شراب و دولت وصال او

گذشته رفت و این فسانه کهنه شد

تن توماند و عشق بی زوال او

Setare 03-27-2010 05:39 PM

من تمنا کردم که تو با من باشی
تو به من گفتی: هرگز هرگز
پاسخی سخت و درشت
و مرا غصه ی این هرگز کشت

Setare 03-27-2010 05:40 PM

هرگز دوباره باز نخواهی گشت
و من تمام شب
این کوچه باغ دهکده را
با گام هایی خسته طوافی دوباره خواهم کرد
و شکوه تو را تا صبح
تا طلوع سحر با ستاره خواهم کرد

Setare 03-27-2010 05:55 PM

تا با غم عشق تو مرا کار افتاد
بیچاره دلم در غم بسیار افتاد....
بسیار فتاده بود اندر غم عشق
اما نه چنین زار که این بار افتاد...

behnam5555 03-28-2010 08:07 AM

آن کابوس و....
 
آن کابوسو

افکارم آبستن شعریست

واژه هایش
آبستن غم
می چکد
شوری پلکهایم
بر قامت تابوت دفتر شعرم
گونه هایم
شرمسار از رخ شعر
هستم ،
من – شعر
دیر زمانیست
بود
هستم ،
شعر – من
من بودم در آغوش شعری
مردی را بوسه وار می پرستیدم
من بودم و آن طفل شعری ناخواسته
آن کابوس و آن مرد و آن هوس
آن شعر یتیم
دیده گانم سرود اشک می سرایند و من
بی پروا
طفل شعرم را نوازش می کنم
نگاهم می گرید به حال طفل شعری که در دامان مادری
جای پستان مادری
دهانی گشاده زیر پاهای چشمی گسترده است
تکانی می خورم
منم وآن طفل شعری نورسته ناخواسته
منم وآن شعر یتیم
ساهي

behnam5555 03-28-2010 08:16 AM

کوچه
 


کوچه


بی تو، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم ،

همه تن چشم شد م، خیره به دنبال تو گشتم ،

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجود م،

شدم آن عا شق دیوانه که بودم .

در نهانخانه جانم ، گل یاد تو ، درخشید

باغ صد خاطره خندید ،

عطر صد خاطره پیچید:

یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم

پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.

تو ،

همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت.

من همه ،محو تماشای نگاهت .

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشه ماه فرو ریخته در آب

شاخه ها دست بر آورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید :تو به من گفتی :

- ( از این عشق حذر کن) !

لحظه ی چند بر این آب نظر کن ،

آب ،آیینه عشق گذران است،

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است؛

باش فردا ،که دلت با دگران است!

تا فراموش کنی ،چندی از این شهر سفر کن!

با تو گفتم : (حذر از عشق ! – ندانم)

سفر از پیش تو ، هرگز نتوانم ،
نتوانم!
روز اول،که دل من به تمنای تو پر زد

چون کبوتر ، لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم...)

باز گفتم که:( توصیادی ومن آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم ،نتوانم !)

اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب ،ناله تلخی زد و بگریخت ...

اشک در چشم تو لرزید

ماه برعشق تو خندید

یادم آید که :دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم.

نگسستم، نرمیدم.

رفت در ظلمت غم،آن شب و شب های دگر هم،

نه گرفتی دگر از عالم آزرده خبر هم ،

نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم ...

بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
!

فریدون مشیری

behnam5555 03-28-2010 08:21 AM

رز آبی
 


رز آبی



ترنم آسمان چشمان دریا ییت غوغاست
زیرابرهای سیاه کمانی
جوی آبیست جاری
اقاقیا-ارکیده- رز
کویر کوچک باغچه
همگی تشنه یک جرعه آب از شبنم دیده
شکفتن غنچه رز
همراه شکفتن نگاهت تماشایی ست
این رود روان می رود تا ...
تا روان مرا آبیاری کند
تا اقاقیا –ارکیده –رز
کویر کوچک باغچه دل
تشنه نمانند
شکفتن غنچه رز روییایی ست زنده
رز آبی می شکفد
با شکفتن رز آبی
دریایی از عشق هویدا می شود .
ساهي


اکنون ساعت 09:47 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)