تو گوهر بین و از خرمهره بگذر زطرزی کن نگردد شهره بگذر |
روشن از پرتو نورت نظری نیست که نیست
منت خاک درت بر بصری نیست که نیست |
تنش درست ودلش شاد باد وخاطر خوش
که دست دادش ویاری ناتوانی داد |
تا دامن کفن نکشم زیر پای خاک
باور مکن که دست ز دامن بدارمت |
در زلف چون کمندش ایدل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت |
تويی که بر سر خوبان کشوری چون تاج سزد اگر همه دلبران دهندت باج |
جمالت آفتاب هر نظر باد
ز خوبی روی خوبت خوبتر باد |
دو چشم شوخ تو برهم زده خطا و حبش به چين زلف تو ماچين و هند داده خراج |
جمال صورت و معنی زامن صحت تست
که ظاهرت دژم و باطنت نژند مباد |
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
هر کس که این ندارد حقا که آن ندارد |
دعای جان تو ورد زبان مشتاقان هميشه تا که بود متصل مسا و صباح |
دل بامید صدایی که مگر در تو رسد
ناله ها کرد در این کوه که فرهاد نکرد |
دوتا شد قامتم همچون کمانی ز غم پيوسته چون ابروی فرخ |
خم زلف تو دام کفر و دین است
ز کارستان او یک شمه این است |
تنش درست و دلش شاد باد و خاطر خوش که دست دادش و ياری ناتوانی داد |
دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند
دل غمدیده ما بود که هم برغم زد |
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد |
دلم بجو که قدت همچو سرو دلجوی است
سخن بگو که کلامت لطیف و موزون است |
تا سحر چشم يار چه بازی کند که باز بنياد بر کرشمه جادو نهادهايم |
ما شبی دست براریم و دعایی بکنیم
غم هجران ترا چاره ز جایی بکنیم |
محرم راز دل شيدای خود کس نمیبينم ز خاص و عام را |
ای دل بشارتی دهمت محتسب نماند
وز می جهان پر است و بت می گسارهم |
مطبوعتر ز نقش تو صورت نبست باز طغرانويس ابروی مشکين مثال تو |
وانگهم در داد جامی کز فروغش بر فلک
زهره در رقص آمد و بربط زنان می گفت نوش |
شربتی از لب لعلش نچشيديم و برفت روی مه پيکر او سير نديديم و برفت |
تا شدم حلقه بگوش در میخانه عشق
هردم آید غمی از نو به مبارکبادم |
من حاصل عمر خود ندارم جز غم در عشق زنیک و بد ندارم جز غم |
مگر خضر مبارک پی تواند
که این تنها بدان تنها رساند |
دايم گل اين بستان شاداب نمیماند درياب ضعيفان را در وقت توانايی |
یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد |
دامن کشان همیشد در شرب زرکشيده
صد ماه رو ز رشکش جيب قصب دريده |
همای اوج سعادت به دام ما افتد
اگر تو را گذری بر مقام ما افتد |
از عدالت نبود دور گرش پرسد حال
پادشاهی که به همسايه گدايی دارد |
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست |
تو کز سرای طبیعت نمی روی بیرون
کجا بکوی طریقت گذر توانی کرد |
در سنبلش را آویختم از روی نیاز
گفتم من سودازاده را کار بساز |
زچشم شوخ تو جان کی توان برد
که دائم با کمان اندر کمینست |
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را |
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری
زنهار عرضه ده بر جانان پيام ما |
اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار
طالع بی شفقت بین که درین کار چه کرد |
اکنون ساعت 09:23 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)