شب فراق نداند كه تا سحر چند است
مگر كسي كه به زندان عشق در بند است |
حرفت کو ؟
آن وصل تو باز، آرزو میکندم گفتن به تو راز، آرزو میکندم گ |
گفتم که کی ببخشی بر جان نا توانم
گفت آن زمان که نبود جان در میان جانان ک |
کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیست
در رهگذر کیست که دامی ز بلا نیست پ |
پرده بردار و برهنه گو که من
مینخسپم با صنم با پیرهن گ |
گر برسد ناله سعدی به کوه
کوه بنالد به زبان صدا ز |
ز ابر دست ساقی جسم خشکم لاله زاری شد که در دل هر چه دارد خاک، از باران شود پیدا // م |
میان آتشم و هیچگه نمیسوزم
هماره بر سرم از جور آسمان شرریست ن |
ندیدم یک نفس راحت ز حس ظاهر و باطن چه آسایش در آن کشور که ده فرمانروا دارد؟ // ... |
ز آب چشمه و باران نمیشود خاموش
که آتشی که در اینجاست آتش جگریست م |
اکنون ساعت 04:17 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)