چون باده ز غم چه بایدت جوشیدن
با لشگر غم چه بایدت کوشیدن سبز است لبت ساغر از او دور مدار می بر لب سبزه خوش بود نوشیدن |
چه میبینی بگو با من
چقدر راه مانده تا جاده؟ به شیب شهر سرازیرم عطش میزاید این باده .. |
|
گرفتم آتش پنهان خبر نمیداری
نگاه مینکنی آب چشم پیدا را نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی چو دل به عشق دهی دلبران یغما را |
بلای عشق را جز عاشق شیدا نمی داند
به دریا رفته می داند مصیبت های طوفان را |
به ملامت نبرند از دل ما صورت عشق
نقش بر سنگ نبشتست به طوفان نرود عشق را عقل نمیخواست که بیند لیکن هیچ عیار نباشد که به زندان نرود |
من در این جای همان صورت بی جانم و بس
دلم آن جاست که آن دلبر عیار آنجاست صورت |
صورتگر نقاش چین
رو صورت یارم ببین یا صورتی برکش چنین یا ترک تو کن صورتگری شبانگاه |
تو گرم سخن گفتن و از جام نگاهت
من مست چنانم که شنفتن نتوانم شادم به خیال تو چو مهتاب، شبانگاه گر دامن وصل تو گرفتن نتوانم خيال |
چرا هیشکی جواب نداد دوسال پیش بود ... ما با خیال رویت، منزل در آب دیده کردیم تا کسی را، بر ما گذر نباشد هرگز بدین طراوت، سرو و چمن نروید هرگز بدین حلاوت، قند و شکر نباشد زلف |
اکنون ساعت 07:36 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)