در نظربازی ما بیخبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند |
هر که را در خاک غربت پای در گل ماند ماند
گو دگر در خواب خوش بینی دیار خویش را |
دیدم به خواب دوش که ماهی بر آمدی
کز عکس روی او شب هجران سر آمدی |
من از آن سیاه دارم به غم تو روز روشن
که تو ماهی و تعلق به شب سیاه داری |
کو همه لطف که در روی تو دیدم همه شب وان حدیث چو شکر کز تو شنیدم همه شب گر چه از شمع تو میسوخت چو پروانه دلم گرد شمع رخ خوب تو پریدم همه شب شب به پیش رخ چون ماه تو چادر میبست من چو مه چادر شب میبدریدم همه شب .. |
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را |
شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی ما را
یاد هر قوم مکن تا نروی از یادم |
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم گرد آن شمع طرب می سوختم پروانه وار پای آن سرو روان اشک روانی داشتم |
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم |
چون همه عمر خویش یک مژه زد
همه مغزش ز استخوان برخاست |
عمر را از سر بگیرید ای مسلمانان که یار نیستان را هست کرد و عاشقان را داد داد |
مسلمانان مرا وقتی دلی بود
که با وی گفتمی گر مشکلی بود به گردابی چو میافتادم از غم به تدبیرش امید ساحلی بود |
به امید خدا و ضرب شمشیر آوردم آب شش پیر بهر شیراز |
مرا امید راحت هاست این رنج
من این پای ملخ ندهم به صد گنج |
حیران کن و بی رنج کن ویران کن و پرگنج کن نقد ابد را سنج کن مستان سلامت می کنند |
خردمندا مکن عطار را عیب
اگر زین شوق جانش ناصبور است |
مشین این جا تو با اندیشه خویش اگر مردی برو آن جا که یارست |
کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف
صد هزارش گردن جان زیر طوق غبغب است |
شنیدی طبل برکش زود شمشیر که جان تو غلاف ذوالفقارست |
آن که ناوک بر دل من زیر چشمی میزند
قوت جان حافظش در خنده زیر لب است |
خداوندا به احسانت به حق نور تابانت مگیر آشفته می گویم که دل بی تو پریشانست |
ازین شورم که امشب زد به سر آشفته و سنگین
چه می گویم نمی فهمم چه می خواهم نمی دانم |
اگر خواب آیدم امشب سزای ریش خود بیند به جای مفرش و بالی همه مشت و لگد بیند |
ماهی و مرغ دوش ز افغان من نخفت
وان شوخ دیده بین که سر از خواب برنکرد |
دوش دیدم که ملائک در میخانه ردند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند |
خیر تا از در میخانه گشادی طلبیم
به ره دوست نشینیم ومرادی طلبیم |
ز دریچه های چشمم نظری به ماه داری
چه بلند بختی ای دل که به دوست راه داری به شب سیاه عاشق چکند پری که شمعی است تو فروغ ماه من شو که فروغ ماه داری |
چو عارف را و عاشق را به هر ساعت بود عیدی نباشد منتظر سالی که تا ایام عید آید |
باورم نیست ز بدعهدی ایام هنوز
قصه غصه که در دولت یار آخر شد |
مرا عهدیست با شادی که شادی آن من باشد مرا قولیست با جانان که جانان جان من باشد |
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم |
عجب از وفای جانان که عنایتی نفرمود
نه به نامه ای پیامی نه به خامه ای سلامی |
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست |
تو مو بینی و مجنون پیچش مو
تو ابرو او اشارت های ابرو اگر در دیده مجنون نشینی بغیر از خوبی لیلی نبینی |
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند نکته ها هست بسی محرم اسرار کجاست؟ |
آن که شد محرم دل در حرم یار بماند
وانکه این کار ندانست در امکار بماند |
دل دادمش بمژ ده و خجلت همی برم
زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست |
وین دل که در این قالب من هر شب و روز با من ز برای او به جنگست ز چیست |
اگر آن عهدشکن با سر میثاق آید
جان رفتست که با قالب مشتاق آید همه شبهای جهان روز کند طلعت او گر چو صبحیش نظر بر همه آفاق آید |
رسیدم در بیابانی که عشق از وی پدید آید بیابد پاکی مطلق در او هر چه پلید آید |
اکنون ساعت 04:28 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)