ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش ،بی یار مهیا نشود یار کجاست ؟ // ل |
لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام
اگر از جور غم عشق تو دادی طلبیم ش |
شده ام خراب و بد نام و هنوز امیدوارم
که به همت عزیزان برسن به نیک نامی // و |
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند پ |
پیر میخانه چه خوش گفت به دردی کش خویش
که مگو حال دل سوخته با خامی چند // گ |
گل بی رخ یار خوش نباشد
بی باده بهار خوش نباشد ز |
زندگی جز نفسی نیست غنیمت شمرش
نیست امید که همواره نفس برگردد // ت |
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین
کس واقف ما نیست که از دیده چه ها رفت ج |
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را // ف |
فرو رفت از غم عشقت دمم دم می دهی تا کی
دمار از من برآوردی نمی گویی برآورم چ |
چه آسان می نمود اول غم دریا به بوی سود
غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمی ارزد // ق |
قد بلند تو را تا به بر نمی گیرم
درخت کام و مرادم به بر نمی اید ب |
بیا که پرده گلریز هفت خانه چشم
گشیده ام به تحریر کارگاه خیال ر |
رسید باد صبا غنچه در هوا داری ز خود برون شد و بر خود درید پیراهن ن |
نه من به سیلی خود سرخ میکنم رخ و بس
به بزم ما رخی از باده ارغوانی نیست // ی |
یاد باد آنکه ز ما وقت سفر یاد نکرد به وداعی دل غم دیده ی ما شاد نکرد س |
ساقی بیا که شاهد رعنای صوفیان
دیگر به جلوه آمد و آغاز ناز کرد |
حرف یادت رفت
دلم خزانه اسرار بود و دست قضا درش ببست و کلیدش بدلستانی داد ش |
شور شراب عشق تو آن نفسم رود ز سز
کاین سر پرهوس شود خاک در سرای تو // ک |
کجا رای پیران لشکر کشش کجا شیده آن ترک خنجر کشش ت |
تا کی غم دنیای دنی ای دل دانا
حیف است ز خوبی که شود عاشق زشتی ظ |
ظلم ماری است که هر که پروردش
اژدهای شد و فرو خوردش // ج |
جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف میشکند بازارش ب |
بی همگان بسر شود بی تو بسر نمیشود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود ک |
کمند صید بهرامی بیفکن جام جم بردار
که من پیمودم این صحرا نه بهرام است و نه گورش خ |
خدایا رحمی ای منعم که درویش سرکویت
دری دیگر نمی داند رهی دیگر نمی گیرد // ن |
نا کسی گر ز کسی بالا نشیند عیب نیست
جای چشم ابرو نگیرد چون از او بالا تر است ک |
که می بینیم که این دشت مشوش چرا گاهی ندارد خرم و خوش ف |
فکر بهبود خود ای دل ز دری دیگر کن
درد عاشق نشود به به مداوای حکیم ز |
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هرچه دیده بیند دل کند یاد ک |
کوس ناموس تو بر کنگره عرش زنیم
علم عشق تو بر بام سماوات بریم ل |
لب از ترشح می پاک کن برای خدا
که خاطرم بهزاران گنه موسوس شد ت |
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند
با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست ح |
حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد
شایدیت مبارک باد در وقت ای عاشق شیدایی ع |
علم چندان كه بيشتر داني
چون هنر در تو نيست ناداني // ب |
بر لب بحر فنا منتظریم ای ساقی
فرصتی دان که ز لب تا به دهان این همه نیست ع |
عشقت رسد به فرياد گر خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخواني با چارده روايت //ت |
تا کی اندر دام وصل آرم تذروی خوش خرام
در کمینم و انتظار وقت فرصت میکنم ص |
صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم
يا نامه نمي خواني يا راه نمي داني |
یاد باد آن کو به قصد خون ما
عهد را بشکست و پیمان نیز هم س |
اکنون ساعت 06:19 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)