|
|
|
پر کن پیاله را که این آب آتشین |
|
توی خونمون به ما میگن فراری |
ناگه غروب كدامین ستاره؟
|
باده نوشی که در او روی و ريائی نبود
روزه يکسو شد و عيد آمد و دلها برخاست! می ز ميخانه بجوش آمد و می بايد خواست! نوبه زهد فروشان گران جان بگذشت! وقت رندی و طرب کردن رندان پيداست! چه ملامت بود آنرا که چنين باده خورد! اين چه عيبست بدين بيخردی وين چه خطاست! باده نوشی که در او روی و ريائی نبود! بهتر از زهد فروشی که در او روی و رياست! ما نه رندان ريائيم و حريفان نفاق! آنکه او عالم سرّست بدينحال گواست! فرض ايزد بگذاريم و بکس بد نکنيم! وآنچه گويند روا نيست نگوئيم رواست! چه شود گر من و او چند قدح باده خوريم! باده از خون رزانست نه از خون شماست! اين چه عيبست کزان عيب خلل خواهد بود! ور بود نيز چه شد مردم بی عيب کجاست! حافظ |
عمری به سر دویدم در جست وجوی یار
سراب عمری به سر دویدم در جست وجوی یار جز دسترس به وصل ویم آرزو نبود دادم در این هوس دل دیوانه را به باد این جست و جو نبود هر سو شتافتم پی آن یار ناشناس گاهی ز شوق خنده زدم گه گریستم بی آنکه خود بدانم ازین گونه بی قرار مشتاق کیستم رویی شکست چون گل رویا و دیده گفت این است آن پری که ز من می نهفت رو خوش یافتم که خوش تر ازین چهره ای نتافت در خواب آرزو هر سو مرا کشید پی خویش دربدر این خوشپسند دیده زیباپرست من شد رهنمای این دل مشتاق بی قرار بگرفت دست من و آن آرزوی گم شده بی نام و بی نشان در دورگاه دیده من جلوه می نمود در وادی خیال مرا مست می دواند وز خویش می ربود از دور می فریفت دل تشنه مرا چون بحر موج می زد و لرزان چو آب بود وانگه که پیش رفتم با شور و التهاب دیدم سراب بود بیچاره من که از پس این جست و جو هنوز می نالد از من این دل شیدا که یار کو ؟ کو آن که جاودانه مرا می دهد فریب ؟ بنما کجاست او ------- استاد ابتهاج |
باده ی خیال |
اکنون ساعت 03:39 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)