ما همیشه صداهای بلند را می شنویم...
پر رنگها را می بینیم... سختها را می خواهیم... غافل از اینکه... خوبها نرم می آیند... بی رنگ می مانند... و بی صدا می روند |
دنیا هم به خوشبین احتیاج دارد هم به بد بین
خوش بین هواپیما میسازد بد بین چتر نجات ! |
http://p30city.net/sms.gifناپلئون ميگه : حرفي رو بزن كه بتوني بنويسيش ، چيزي رو بنويس كه بتوني امضاش كني و چيزي رو امضا كن كه بتوني پاش وايستي . . . پس : دوستت دارم ، امضا
|
به چیزی که امید نداری ، امید وار تر باش
به چیزی که امید نداری ، امیدوارتر باش "مولا علی" |
قلب انسان مثل کشتی است در دریای متلاطم زندگی پس سکان قلب را به هر ناخدایی که ز راه می رسد نسپار
|
در انجام كارهاي خوب مثل باران باش، بر سر خوب و بد ببار.
|
جان چه قابل که فدای قدم دوست کنم این متاعی است که هربی سرو پایی دارد |
مادر
ارزشمندترين چيزهای زندگي معمولا ديده نمي شوند ويا لمس نمي گردند، بلکه در دل حس مي شوند.
پس از 21 سال زندگي مشترک همسرم از من خواست که با زن ديگري براي شام و سينما بيرون بروم. زنم گفت که مرا دوست دارد ولي مطمئن است که اين زن هم مرا دوست دارد و از بيرون رفتن با من لذت خواهد برد. آن زن مادرم بود که 19 سال پيش از اين بيوه شده بود ولي مشغله هاي زندگي و داشتن 3 بچه باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقي و نامنظم به او سر بزنم. آن شب به او زنگ زدم تا براي سينما و شام بيرون برويم. مادرم با نگراني پرسيد که مگر چه شده؟ او از آن دسته افرادي بود که يک تماس تلفني شبانه و يا يک دعوت غير منتظره را نشانه يک خبر بد مي دانست. به او گفتم: به نظرم رسيد بسيار دلپذير خواهد بود که اگر ما دو امشب را با هم باشيم. او پس از کمي تامل گفت که او نيز از اين ايده لذت خواهد برد. آن جمعه پس از کار وقتي براي بردنش مي رفتم کمي عصبي بودم. وقتي رسيدم ديدم که او هم کمي عصبي بود کتش را پوشيده بود و جلوي درب ايستاده بود، موهايش را جمع کرده بود و لباسي را پوشيده بود که در آخرين جشن سالگرد ازدواجش پوشيده بود. با چهره اي روشن همچون فرشتگان به من لبخند زد. وقتي سوار ماشين مي شد گفت که به دوستانش گفته امشب با پسرم براي گردش بيرون مي روم و آنها خيلي تحت تاثير قرار گرفته اند و نمي توانند براي شنيدن ماوقع امشب منتظر بمانند. ما به رستوراني رفتيم که هر چند لوکس نبود ولي بسيار راحت و دنج بود. دستم را چنان گرفته بود که گوئي همسر رئيس جمهور بود. پس از اينکه نشستيم به خواندن منوي رستوران مشغول شدم. هنگام خواندن از بالاي منو نگاهي به چهره مادرم انداختم و ديدم با لبخندي حاکي از يادآوري خاطرات گذشته به من مي نگرد، و به من گفت يادش مي آيد که وقتي من کوچک بودم و با هم به رستوران مي رفتيم او بود که منوي رستوران را مي خواند. من هم در پاسخ گفتم که حالا وقتش رسیده که تو استراحت کني و بگذاري که من اين لطف را در حق تو بکنم. هنگام صرف شام مکالمه قابل قبولي داشتيم، هيچ چيز غير عادي بين ما رد و بدل نشد بلکه صحبتها پيرامون وقايع جاري بود و آنقدر حرف زديم که سينما را از دست داديم. وقتي او را به خانه رساندم گفت که باز هم با من بيرون خواهد رفت به شرط اينکه او مرا دعوت کند و من هم قبول کردم. وقتي به خانه برگشتم همسرم از من پرسيد که آيا شام بيرون با مادرم خوش گذشت؟ من هم در جواب گفتم خيلي بيشتر از آنچه که مي توانستم تصور کنم. چند روز بعد مادرم در اثر يک حمله قلبي شديد درگذشت و همه چيز بسيار سريعتر از آن واقع شد که بتوانم کاري کنم. کمي بعد پاکتي حاوي کپي رسيدي از رستوراني که با مادرم در آن شب در آنجا غذا خورديم به دستم رسيد. يادداشتي هم بدين مضمون بدان الصاق شده بود: نميدانم که آيا در آنجا خواهم بود يا نه ولي هزينه را براي 2 نفر پرداخت کرده ام يکي براي تو و يکي براي همسرت. و تو هرگز نخواهي فهميد که آن شب براي من چه مفهومي داشته است، دوستت دارم پسرم. در آن هنگام بود که دريافتم چقدر اهميت دارد که به موقع به عزيزانمان بگوئيم که دوستشان داريم و زماني که شايسته آنهاست به آنها اختصاص دهيم. هيچ چيز در زندگي مهمتر از خدا و خانواده نيست. زماني که شايسته عزيزانتان است به آنها اختصاص دهيد زيرا هرگز نمي توان اين امور را به وقت ديگري واگذار نمود . اين متن را براي همه کساني که والديني مسن دارند بفرستيد. به يک کودک، بالغ و يا هرکس با والديني پا به سن گذاشته. امروز بهتر از ديروز و فرداست. |
چشمه
استاد شاگردانش را به یک گردش تفریحی به کوهستان برده بود.بعد از یک پاده روی طولانی همه خسته و تشنه در کنار چشمه ای نشستند و تصمیم گرفتند استراحت کنند.. استاد به هر یک از آنها لیوانی آب داد و از آنها خواست قبل از نوشیدن آب یک مشت نمک درون لیوان بریزند.شاگردان هم همین کار را کردند ولی هیچ یک نتوانستند آب را بنوشند چون خیلی شور شده بود. بعد استاد مشتی نمک را داخل چشمه ریخت و از آنها خواست از آب چشمه بنوشند و همه از آب گوارای چشمه نوشیدند. استاد پرسید: آیا آب چشمه هم شور بود؟همه گفتند آب بسیار خوش طعمی بود. استاد گفت:رنج هایی که در دنیا برای شما در نظر گرفته شده است نیز همسن مشت نمک است نه بیشتر و نه کمتر..این بستگی به شما دارد که لیو.ان آب باشید یا چشمه که بتوانید رنج ها را در خود حل کند.پس سعی کنید چشمه باشید تا بر رنج ها فائق آیید. |
سیاه و سفید
شخصی تعریف می کند: به یاد دارم زمانی که در حال تحصیل بودم با یکی از همکلاسی هایمان بر سر موضوعی بحث شدیدی داشتم و هر یک از ما بر این باور بود که درست می گوید و دیگری در اشتباه است. آموزگارمان تصمیم گرفت که با حل مشکلمان درس خوبی به ما دهد.او ما را در دو طرف میز نشاند و یک لیوان بزرگ سفالی را در وسط میز قرار داد.لیوان به رنگ مشکی بود.بعد از من پرسید :لیوان چه رنگی است و من پاسخ دادم مشکی.سپس از دوستم پرسید و او جواب داد سفید.هر دو با تعجب به هم نگاه کردیم.معلم از ما خواست جایمان را عوض کنیم و هنگامی که در جای دوستم نشستم با تعجب دیدم که لیوان سفید است و دوستم هم گفت که لیوان سیاه است. در واقع دو نیمه لیوان رنگ های متفاوتی داشتند و هر یک از ما در جایگاه خودمان فقط نیمی از لیوان را میبینیم و تصور می کردیم که همه ی لیوان همین رنگ است. معلم به ما یاد داد که برای قضاوت در مورد افکار و عقاید هر کسی باید بتوانیم خودمان را در جای او قرار دهیم و از منظر او به موقعیت نگاه کنیم.آنگاه بفهمیم که آیا درست می گوید یا خیر. |
اکنون ساعت 04:31 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)