بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی ریگ آموی و درشتی راه او زیر پایم پرنیان آید همی |
زهی خجسته زمانی که یار باز آید
به کام غمزدگان غمگسار باز آید |
بهار غمگسار آید که هر کس را به کار آید بهاری کاندرو هر روز می را خواستار آید |
ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست
که به کام دل ما آن شد و این آمد |
درد دل پوشیده مانی تا جگر پر خون شود
به که با دشمن نمایی حال زار خویش را |
بی گفت و گوی زلف تو دل را همی کشد
با زلف دلکش تو که را روی گفت و گوست |
چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی |
حافظ بد است حال پریشان تو ولی
بر بوی زلف یار پریشانیت نکوست |
بر خاک راه یار نهادیم روی خویش
بر روی ما رواست اگر آشنا رود |
با دل روشن در این ظلمت سرا افتاده ام
نور مهتابم که در ویرانه ها افتاده ام سایه پرورد بهشتم از چه گشتم صید خاک ؟ تیره بختی بین کجا بودم کجا افتاده ام |
ز من بنیوش و دل در شاهدی بند
که حسنش بسته زیور نباشد |
شاهدان گر دلبری زین سان کنند زاهدان را رخنه در ایمان کنند |
زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه
رند از ره نیاز به دارالسلام رفت |
ما را به رندی افسانه کردند پیزان جاهل شیخان گمراه |
ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم
با ما منشین اگر نه بد نام شوی |
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه میپنداشتیم |
حافظا باز نما قصه خونابه چشم
که برین چشمه همان آب روان است که بود |
امشب به غصه ی دل من گوش میکنی
فرذا چو قصه مرا فراموش میکنی |
امشب،شب من بوی خوش ماه گرفته
از بس غزلم چشم تو را زمزمه کرده ست |
نگارین روی و شیرین خوی و عنبربوی و سیمین تن
چه خوش بودی در آغوشم اگر یارای آنستی |
چه خوش گفت فردوسی پاکزاد
که رحمت بر آن تربت پاک باد |
روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد |
سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل
بیرون نمی توان کرد الا به روزگاران |
دل که از ناوک مژگان تو در خون می گشت
باز مشتاق کمانخانه ابروی تو بود |
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه در دینم
بیا کز چشم بیمارت هزاران درد برچینم |
بیا که فرقت تو چشم من چنان در بست
که فتح باب وصالت مگر گشاید باز |
هر کو شراب فرقت روزی چشیده باشد
داند که سخت باشد قطع امیدواران |
عشق بازی و جوانی وشراب لعل فام
مجلس انس وحزیف همدم وشرب مدام |
تو که از می جوانی همه سرخوشی چه دانی
که شراب ناامیدی چقدر خمار دارد |
راه دل عشاق زد آن چشم خماری
پیداست از این شیوه که مست است شرابت |
ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
من چشم تو را مانم تو اشک مرا مانی |
اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار طالع بی شفقت بین که در این کار چه کرد؟ |
من آزرده دل را کس گره از کار نگشاید
مگر ای اشک غم امشب تو از دل عقده بگشایی |
پنج وارونه چه معنا دارد؟
خواهر کوچکم از من پرسید! من به او خندیدم ناراحت شد و دل آزرده گفت:دیروز خودم دیدم مهران پسر همسایه پنج وارونه به مینو می داد بغلش کردم و بوسیدم .و با خود گفتم بعدها وقتی باران بی وقفه ی عشق سقف کوتاه دلت را خم کرد بی گمان خواهی فهمید پنج وارونه چه معنا د ارد |
در ره عشق که از سیل بلا نیست گذار
کرده ام خاطر خود را به تمنای تو خوش |
چه شد آن عهد قدیم و چه شد آن یار ندیم
خون کند خاطر من خاطره عهد قدیم |
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را |
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست |
گفتم: صنم پرست مشو با صمد نشین گفتا: به كوی عشق هم این و هم آن كنند |
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید |
اکنون ساعت 07:15 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)