ساقی بیار باده که رمزی بگویمت از سر اختران کهن سیر و ماه نو ت |
تو نیک و بد خود هم از خود بپرس
چرا بایدت دیگری محتسب ن |
نبینی باغبان چون گل بکارد
چه مایه غم خورد تا گل برارد |
دلت به وصل گل ای بلبل صبا خوش باد
که در چمن همه گلبانگ عاشقانه توست ف |
فلک را گهر در صدف چون تو نیست فریدن و جم را خلف چون تو نیست ق |
قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس
که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست م |
مکن عتاب ازین بیش و جور بر دلها
مکن هر آنچه توانی که جای آن داری هـ |
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد
در خرابات بگویید که هشیار کجاست ل |
لب از ترشح می پاک کن برای خدا
که خاطرم بهزاران گنه موسوس شد ق |
قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس
که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست گ |
گر به رنگ عقیقست اشک من چه عجب
که مهر خاتم لعل تو هست همچو عقیق ی |
یا رب این کعبه مقصود تماشاگه کیست
که مغیلان طریقش گل و نسرین من است و |
وکیل قاضیم اندر گذر کمین کردست
بکف قباله دعوی چو مار شیوائی ا |
از آن زمان که بر این آستان نهادم روی
فراز مسند خورشید تکیه گاه من است ز |
زهی حمید خصالی که گاه فکر صواب
ترا رسد که کنی دعوی جهانبانی ب |
به یاد لعل تو و چشم مست میگونت
ز جام غم می لعلی که میخورم خون است ی |
یوسف عزیزم رفت ای برادران رحمی
کز غمش عجب بینم حال پیر کنعانی ک |
کوه اندوه فراقت به چه حالت بکشد
حافظ خسته که از ناله تنش چون نالیست ح |
حالیا خانه برانداز دل ودین من است
تا در آغوش که میخسبد و همخانه کیست م |
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت ع |
عشق در فصل جوانی هوسی پایزی ست
میوه ی عشق به هنگامه ی پیری تازه ست! پ |
پس از چندین شکیبایی شبی یا رب توان دیدن
که شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت چ |
چشم بد دور کز آن تفرقه ات باز آورد طالع نامور و دولت مادر زادت م |
مدامم مست میدارد نسیم جعد گیسویت
خرابم میکند هر دم فریب چشم جادویت خ |
خمی که ابروی شوخ در کمان انداخت بقصد جان من زار ناتوان انداخت آ |
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش // ب |
بی همگان بسر شود بی تو بسر نمیشود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود ر |
روی تو مگر آینه لطف الهیست
حقا که چنین است و در این روی و ریا نیست ح |
حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند
محرمی که که فرستم به تو پیغامی چند // ک |
کار صواب باده پرستیست حافظا برخیز و عزم جزم بکار صواب کن و |
وقتي که در ميان دلدادگان نشستي
دلداده باش و ديگر از دلبري حـذر کن // ت |
تا به جفایت خوشم ترک جفا کرده ای
این روش تازه را تازه بنا کرده ای ر |
راهم شراب لعل زد ای میر عاشقان
خون مرا به چاه زنخدان یار بخش ق |
حرفت کو؟
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید حالیا چشم جهانی نگران من و توست // ف |
فلک را گهر در صدف چون تو نیست فریدن و جم را خلف چون تو نیست ن |
نــازی کـه ز لبـخـنـد گـل یــاس هـویــداســت
زیبائی عشق است که در چشم تو پیداست // م |
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم
اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد و |
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به // ه |
هر دمش با من دلسوخته لطفی دگر است
این گدا بین که چه شایسته انعام افتاد گ |
گويند رمز عشق مگوييد و مشنويد
مشکل حکايتي ست که تقرير مي کنند // ل |
اکنون ساعت 06:30 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)