درج محبت بر مهر خود نيست
يا رب مبادا کام رقيبان |
نوبهار است در آن كوش كه خوشدل باشي
که بسی گل بدمد باز تو در گل باشی من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی |
یک همدم باوفا ندیدم جز درد
یک مونس نامزد ندارم جز غم |
من از آن حسن روزافزون كه يوسف داشت دانستم
كه عشق از پرده عصمت برون آرد زليخا را |
آن شد اکنون که ز ابنای عوام انديشم محتسب نيز در اين عيش نهانی دانست |
تحصيل عشق و رندي آسان نمود اول
آخر بسوخت جانم در كسب اين فضايل |
لطيفهايست نهانی که عشق از او خيزد
که نام آن نه لب لعل و خط زنگاريست |
تا به دامن ننشيند ز نسيمش گردي
سيل خيز از نظرم رهگذري نيست كه نيست |
تو پنداری که بدگو رفت و جان برد
حسابش با کرام الکاتبين است |
تاب بنفشه می دهد طره مشکسای تو
پرده غنچه می درد خنده دلگشای تو |
واعظ ما بوی حق نشنید بشنو کاین سخن
در حضورش نیز می گویم نه غیبت میکنم |
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این و دیگرگون نخواهد شد |
در بيابان گر به شوق كعبه خواهي زد قدم
سرزنش ها گر كند خوار مغيلان غم مخور |
روا مدار خدايا كه در حريم وصال
رقيب محرم و حرمان نصيب من باشد |
دل خرابي ميكند دلدار را اگه كنيد
زينهار اي دوستان جان من و جان شما |
الا اي همنشين دل كه يارانت برفت از ياد
مرا روزي مباد آن دم كه بي ياد تو بنشينم |
مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هر دم
جرس فرياد میدارد که بربنديد محملها |
الا اي يوسف مصري كه كردت سلطنت مغرور
پدر را بازپرس آخر كجا شد مهر فرزندي |
يک دل بنما که در ره او
بر چهره نه خال حيرت آمد |
دل از من برد و روي از من نهان كرد
خدا را با كه اين بازي توان كرد |
دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک
جامهای در نيک نامی نيز میبايد دريد |
در ميان آب و آتش همچنان سرگرم توست
این دل زار نزار اشک بارانم چو شمع |
عالم از ناله عشاق مبادا خالی
که خوش آهنگ و فرح بخش هوايی دارد |
دست از طلب ندارم تا كام من برآيد
يا تن رسد به جانان يا جان ز تن برآيد |
دست در حلقه آن زلف دوتا نتوان کرد
تکيه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد |
دل من به دور رويت ز چمن فراق دارد
كه چو سرو پايبند است و چو لاله داغ دارد |
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که اين بازی توان کرد |
درد عشقي كشيده ام كه مپرس
زهر هجري چشيده ام كه مپرس |
سزدم چو ابر بهمن كه بر اين چمن بگريم
طرب آشيان بلل بنگر چه زاغ دارد |
در راه عشق مرحله قرب و بعد نيست
میبينمت عيان و دعا میفرستمت |
تا ز ميخانه و مي نام و نشان خواهد بود
سر ما خاك ره پير مغان خواهد بود |
در مقامی که صدارت به فقيران بخشند
چشم دارم که به جاه از همه افزون باشی |
ياد باد آنكه نهايت نظري با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ی ما پیدا بود |
در شب قدر ار صبوحی کردهام عيبم مکن
سرخوش آمد يار و جامی بر کنار طاق بود |
دل به اميد روي او همدم جان نمي شود
جان به هواي كوي او خدمت تن نمي كند |
دريغ مدت عمرم که بر اميد وصال
به سر رسيد و نيامد به سر زمان فراق |
قسام بهشت و دوزخ آن عقده گشای
ما را نگذارد که درآییم ز پای |
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را |
رفيقان چنان عهد صحبت شکستند
که گويی نبودهست خود آشنايی |
یا رب این کعبه مقصود تماشاگه کیست که مغیلان طریقش گل و نسرین من است |
اکنون ساعت 03:27 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)