گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست گفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت حافظ منشین بی می و معشوق زمانی کایام گل و یاسمن و عید صیام است ..... |
میان عاشق ومعشوق هیچ حایل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز |
من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش
هرکسی آن درود عاقبت کار که کشت |
بر من ای صاحبدلان رحمی که از غمهای عشق
تا جدا افتاده ام از دل جدا افتاده ام |
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا |
گریه در چشمان من طوفان غم دارد ولی
خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز من |
خدایا تو گردیده ای هیچگاه به دنبال تابوتهای سیاه؟
زچشمان خاموش پاشیده ای به چشم کسی خون، بجای نگاه؟ |
به چشمت خیره گشتم کز دلت آگه شوم اما
چه رازی میتوان خواند از نگاه سرد خاموشی |
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است
من به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است |
جز نقش تو در نظر نیامد مارا جز کوی تو رهگذر نیامد ما را خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت حقا که به چشم در نیامد ما را |
رهی از امید باطل ره آرزو چه پویی؟
که سراب زندگانی به خیال و خواب ماند |
افسوس كه نامه جواني طي شد
و آن تازه بهار زندگاني دي شد وآن مرغطرب كه نام او بود شباب فرياد ندانم كي آمدوكي شد |
در زیر کتابت همه کس نام نویسند
من گمشده عشق توام نام ندارم |
عشق پرواز بلنديست مرا پر بدهيد
به من انديشة از مرز فراتر بدهيد من به دنبال دل گمشدهاي ميگردم يك پريدن به من از بال كبوتر بدهيد |
روزگار اینسان که خواهد بی کس و تنها مرا
سایه هم ترسم نیاید دیگر از دنبال من |
تنها وظیفه تو همی نیست خواب و خاست
زان راه باز گرد که از رهروان تهیست |
به نسیمی همه راه به هم می ریزد
کی دل سنگ ترا آه به هم می ریزد سنگ در برکه می اندازم و می پندارم به همین سنگ زدن ماه به هم می ریزد |
هر چه دادم به او حلالش باد
غير از آن دل كه مفت بخشيدم دل من كودكي سبكسر بود خود ندانم چگونه رامش كرد او كه ميگفت دوستت دارم پس چرا زهر غم به جامش كرد |
از غم خود بپرس کو با دل ما چه می کند
این هم اگر چه شکوه شحنه به شاه کردنست |
امشب به قصه دل من گوش می کنی
فردا مرا چو قصه فراموش می کنی |
روی بنما ومرا گو که زجان دل بر گیر
پیش شمع آتش پروانه به جان گو در گیر |
شمع اگر پروانه را سوزاند خیر از خود ندید
آه عاشق زود گیرد دامن معشوق را |
اگر به مذهب تو خون عاشق است مباح
صلاح ما همه آن است کان تراست صلاح |
بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت
که ز کوی او غباری به من آر توتیا را |
گفتم خموش (آری) و همچون نسیم صبح
لرزان و بی قرار وزیدم به سوی تو اما تو هیچ بودی و دیدم هنوز هم در سینه هیچ نیست بجز آرزوی تو |
میان او که خدا آفریده است ازهیچ
دقیقه ایست که هیچ آفریده نگشاده است |
امشب ز غمت میان خون خواهم خفت
وز بستر عافیت برون خواهم خفت |
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کند یاد |
اي دل ز زمانه رسم احسان مطلب
وز گردش دوران سرو سامان مطلب |
تو باز دعوی پرهیز میکنی سعدی
که دل به کس ندهم کل مدع کذاب |
سعدی به روزگاران مهری نشسته بر دل
بیرون نمی توان کرد الا به روزگاران |
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
|
آن ترک پری چهر که دوش از بر ما رفت
آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت |
در کـارگـه کـوزه گـری بــودم دوش دیـدم دو هزار کـوزه گـويا و خـموش هــر يک به زبان حــال با مـن گفتند کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش |
تو که صد نغمه زبان بودی و دلها همه گوش
چه شنیدی که زبان بستی و خود گوش شدی |
که شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشست
که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست |
هم صحبت ما باش که چون اشک سحرگاه
روشندل و صاحب اثر و پاک ضمیریم |
ما شبی دست بر آریم و دعایی بکنیم
غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم |
باز امشب ای ستاره تابان نیامدی
باز ای سپیده شب هجران نیامدی شمعم شکفته بود که خندد به روی تو افسوس ای شکوفه خندان نیامدی |
ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد دل رمیده ما را رفیق و مونس شد نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد |
اکنون ساعت 04:31 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)