لب لعل و خط مشکین چو آنش هست و اینش هست
بنازم دلبر خود را که حسنش آن و این دارد د |
در ازل پرتو حسنت ز تجلی در زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد // ت |
تا ز یادم برده ای از یاد عالم رفته ام هیچ کس جز غم نمی پرسد فراموش ترا ی |
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود گ |
گل در بر و می در کف و معشوقه به کامست سلطان جهانم به چنین روز غلامست! م |
ما شبی دست برداریم و دعایی بکنیم غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم! ل |
لنگر حلم تو ای کشتی توفیق کجاست
که در این بحر کرم غرق گناه آمده ایم ب |
بر در میخانه عشق ای ملک تسبیح گوی
کاندر آن جا طینت آدم مخمر میکنند ف |
فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر
این کار خانه ایست که تغییر میکند ل |
لطف خدا بیشتر از جرم ماست
نکته سربسته چه دانی خموش ط |
طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف
گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف ظ |
ظاهر که به دست ماست شستیم تمام
باطن که به دست تست آنرا تو بشوی ص |
صف نشینان نیکخواه و پیشکاران با ادب
دوستداران صاحب اسراو حریفان دوستکام ط |
طرف چمن و طواف بستان
بی لاله عذار خوش نباشد خ |
خیال حوصله بحر می پزد هیهات
چه هاست در سر این قطره محال اندیش ت |
تنور لاله چنان برفروخت باد بهار
که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد ن |
نازپرود تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد // گ |
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای بر صلیب عشق دارم کرده ای ز |
ز خوف هجرم ایمن کن اگر امید آن داری
که از چشم بداندیشان خدایت در امان دارد // د |
طواف کعبه نخواهم که چهار دیوار است طواف کعبه ی من دیدن رخ یار است ق |
قفس تنگ فلک،جای پرافشانی نیست
یوسفی نیست در این مصر که زندانی نیست // ز |
زنهار از آن عبادت شیرین دلفریب
گویی که پسته تو سخن در شکر گرفت ک |
کوه شکوهت با کدامین قله آیا می توان سنجید
وقتی که یک یک هر کدام از تپه های تو دماوندند؟! ژ |
ژنده پوشی نبود عیب ز خود دور نمای
جامه ای را که در ان رنگ تعلق بینی // ه |
هر دم ز شوق لبت در خون تپیده دلی
هر سو ز دست غمت در پا فتاده سری س |
ساقیا می ده که جز می نشکند پرهیز را
تا زمانی کم کنم این زهد رنگ آمیز را ف |
فرق است از آب خضر که ظلمات جای او است
تا آب ما که منبعش الله اکبر است ب |
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی خ |
خیال خام پلنگ من به سوی ماه پریدن بود
و ماه را ز بلندایش، به روی خاک کشیدن بود پلنگ من -دل مغرورم-پرید و پنجه به خالی زد که عشق-ماه بلند من-ورای دست رسیدن بود // ش |
شکوه تاج سلطانی که بیم جان در او در جست
کلاهی دلکش است اما تبرک سر نمی ارزد ت |
تو پنداری که بدگو رفت وجان برد
حسابش با کرام الکاتبین است م |
مست بگذشتی و از خلوتیان ملکوت بتماشای تو آشوب قیامت برخاست ت |
تا بال و پرم بود ز دامم مرهاندی
امروز رهاندی که مرا بال و پری نیست // ا |
ایدوست دل از جفای دشمن در کش
باروی نکو شراب روشن در کش ن |
نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد
که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد ا |
الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم // ت |
تو نازک طبعی و طاقت نیاری
گرانیهای مشتی دلق پوشان گ |
گل شکفته خداحافظ اگرچه لحظه ی دیدارت
شروع وسوسه ای در من به نام دیدن و چیدن بود // س |
ساروان بار من افتاد خدارا مددی
که امید کرمم همراه این محمل کرد م |
مهمان عزیزی که پی دیدن رویش
همسایه همه سرکشد از بام و در اینجاست // ه |
اکنون ساعت 07:22 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)