یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور م |
مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم آه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند // ر |
رضا به داده بده وز جبین گره بگشای که بر من و تو در اختیار نگشادست ج |
جانا، حدیث شوقت در داستان نگنجد رمزی ز راز عشقت در صد بیان نگنجد // گ |
گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود
بار بربست و به گردش نرسیدیم و برفت ص |
صبا وقت سحر، گویی، ز کوی یار میآید که بوی او شفای جان هر بیمار میآید // ت |
تو را من چشم در راهم
به سعي ام تا ز دل يك ديده بگشايم ببينم من فراخي را خبر گيرم من از يارم تو را من چشم در راهم ع |
عاشقی دانی چه باشد؟ بیدل و جان زیستن جان و دل بر باختن، بر روی جانان زیستن سوختن در هجر و خوش بودن به امید وصال ساختن با درد و پس با بوی درمان زیستن // ق |
قلب هر خاکی که بشکافد ، نشانش عاشقی ست
هر گلی که غنچه زد ، نامش شقایق می شود ش |
شعر حافظ همه بیت الغزل معرفت است آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش // ف |
اکنون ساعت 08:22 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)