پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   اشعار زیبا - اشعاری که دوستشان داریم برای تقدیم به عزیزانتان یا برای دل خودتان (http://p30city.net/showthread.php?t=1851)

روناک 04-06-2010 06:46 AM

دلت را بتکان

غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن

دلت را بتکان

اشتباهاتت تالاپی می افتد زمین

بگذار همانجا بماند

فقط از لا به لای اشتباهاتت، یک تجربه را بیرون بکش

قاب کن و بزن به دیوار دلت

دلت را محکم تر اگر بتکانی

تمام کینه هایت هم می ریزد

و تمام آن غم های بزرگ

و همه حسرت ها و آرزوهایت...

محکم تر از قبل بتکان

تا این بار همه آن عشق های بچه گربه ای هم بیفتد!

حالا آرام تر، آرام تر بتکان

تا خاطره هایت نیفتد

تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟

خاطره، خاطره است

باید باشد، باید بماند...

کافی ست؟

نه، هنوز دلت خاک دارد

یک تکان دیگر بس است

تکاندی؟

دلت را ببین

چقدر تمیز شد... دلت سبک شد؟

حالا این دل جای "او" ست

دعوتش کن

این دل مال "او" ست...

همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا

و حالا تو ماندی و یک دل

یک دل و یک قاب تجربه

یک قاب تجربه و مشتی خاطره

مشتی خاطره و یک "او"...

خانه تکانی دلت مبارک



T I N A 04-06-2010 08:55 AM

تو يه تاك قد كشيده

پا گرفتي روي سينم

واسه پا گرفتن تو

عمريه كه من زمينم

راز قد كشيدنت رو

عمريه دارم ميبينم

داري ميرسي به خورشيد

ولي من بازم همينم

ميزنن چوب زير ساقت

واسه لحضه هاي رستن

ريختن آب زير پاهات

هي منو شستن و شستن

توي سرما وتو گرما

واسه تو نجاتم عمري

تو حجوم باد وحشي

سپر بلاتم عمري

آدما هجوم اوردن

برگاي سبزت رو بردن

توي پاييز و زمستون

ساعتا به من سپردن...


raha_10 04-06-2010 05:18 PM

امشب ز غمت میان خون خواهم خفت
وز بستر عافیت برون خواهم خفت
باور نکنی خیال خود را بفرست
تا در نگرد که بی تو چون خواهم خفت

Omid7 04-06-2010 10:18 PM

غم دل با كه بگويم كه مرا ياري نيست
جز تو اي روح روان هيچ مددكاري نيست

غم عشق تو به جان است و نگويم به كسي
كه در اين باديه غمزه غمخواري نيست

راز دل را نتوانم به كسي بگشايم
كه در اين دير مغان راز نگهداري نيست

درد من عشق تو و بستر من بستر مرگ
جز توام هيچ طبيبي و پرستاري نيست

لطف كن لطف و گذر كن به سر بالينم
كه به بيماري من جان تو؛ بيماري نيست

قلم سرخ كشم بر ورق دفتر خويش
همان كه در عشق من و حسن تو گفتاري نيست

nae 04-06-2010 11:27 PM

سلسله ی موی دوست حلقه ی دام بلاست
هر که در این حلقه نیست فارغ ار این ماجراست
گر بزنندم به تیغ در نظرش بی دریغ
دیدن او یک نفس صد چو منش خون بهاست
گر برود جان ما در طلب وصل دوست
حیف نباشد که دوست دوست تر از جان ماست
مایه ی پرهیزگار قوت صبر است و عقل
عقل هوا خواه عشق صبر زبون هواست
سلسله ی پایبند گردن جان در کمند
زهره ی گفتار نی کاین چه سبب وین چراست
گر بنوازی به لطف ور بگدازی به قهر
حکم تو بر من روان زجر تو بر من رواست
سعدی از اخلاق دوست هر چه برآید نکوست
گو همه دشنام گو کز لب شیرین دعاست

فرانک 04-08-2010 12:35 AM

سنگ اندیشه به افلاک مزن!دیوانه
چون که انسانی و از تیره ی سرطاسانی

زهره گوید که شعور همه آفاقی تو
مور داند که تو بر حافظه اش حیرانی

در ره عشق دهی هم سر هم سامان راچون به معشوقه رسی بی سر و بی سامانی
راز در دیده نهان داری و باز از پی راز
کشتی دیده به توفان خطر می رانی
مست از هندسه ی روشن خویشی!مستی

پشت در آینه در آینه سرگردانی
بس کن!ای دل!که در این بزم خرابات شعور
هر کس از شعر تو دارد به بغل دیوانی
لب به اسرار فروبند و میندیش به راز

ورنه از قافله ی مور و ملخ درمانی

فرانک 04-08-2010 12:40 AM

دلم گرفته دوست
بغض پیکرم را می لرزاند
تن خونین برادر نقش زمین شد
به نام بیگانه خواندندش
اما خاک سرخش
عطر ایران می داد ..
کجاست دستان لطیف حق ،
نوازش می خواهم
بیدارم کنید
آی تاریخ نگاران دورغین سرنوشت آدمیان !
بیدارم کنید
چشمان من تاب دیدن ندارد دگر ..
اشک خدا گونه ی زمین ر ا تر کرده
به گل مال وجود انسان خیره مانده دوست
آتش زبانه می کشد
از دهان بی هویت پادشاه سرزمینم
دل به منسبش خوش کرده انگار ..
فریاد
بر پشت بام دنیا می روم
فریاد ..
خدا بزرگتر است .!

behnam5555 04-08-2010 08:10 AM



کاری به کار عشق ندارم


دهانت را می‌بویند


مبادا گفته باشی دوستت دارم

دلت را می‌پویند

مبادا شعله‌ای در آن نهان باشد



روزگار غریبی‌ست نازنین

روزگار غریبی‌ست



و عشق را

کنار تیرک راه‌بند تازیانه می‌زنند

عشق را

در پستوی خانه نهان باید کرد

شوق را
در پستوی خانه نهان باید کرد



روزگار غریبی‌ست نازنین

روزگار غریبی‌ست




و در این بن‌بست کج و پیچ سرما

آتش را

به سوخت‌وار سرود و شعر

فروزان می‌دارند

به اندیشیدن خطر مکن



روزگار غریبی‌ست نازنین

روزگار غریبی‌ست



آن که بر در می‌کوبد شباهنگام

به کشتن چراغ آمده است

نور را

در پستوی خانه نهان باید کرد




روزگار غریبی‌ست نازنین

روزگار غریبی‌ست....




- آنک قصابانند

بر گذرگاهها مستقر

با کنده و ساطوری خون آلود

و تبسم را بر لبها جراحی می‌کنند

و ترانه را بر دهان

- کباب قناری

بر آتش سوسن و یاس

شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

ابلیس پیروز مست

سور عزای ما را بر سفره نشسته است


خدای را

در پستوی خانه نهان باید کرد

خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد


روزگار غریبی‌ست نازنین
روزگار غریبی‌ست ...

behnam5555 04-08-2010 08:44 AM


ماه من


ماه من
تو چرا دور زمن بنشستی
و مرا در غم خود بشکستی
و چنین ساده زمن بگذشتی

و همه ریشه ی من بگسستی


گل من

من که دیوانه ی کویت بودم
روز و شب در طلب طرّه ی مویت بودم

و در آن لحظه ی مستیت، سبویت بودم

همه جا، در همه دم، در آرزویت بودم


جان من

در پریشان زلفت قلب مرا کن زنجیر
و به آن ناز دو چشمت کن اسیر
نو ببین ناز تو کردست مرا دامن گیر
عاقبت از غم عشقت ای دوست گشتم پیر


ماه من


تو اگر سخت دلی باز تو را می خواهم

تو اگر درد شوی، غم بزنی بر جانم، با غمت می سازم

تو اگر سنک شوی، بشکنیم باز تو را می خوانم

تو اگر جان خواهی، جان به کفم می آرم

behnam5555 04-08-2010 08:47 AM


نقاشی

منم و نقاشیام و بی کسی
منم و تنهایی و دلواپسی

منم و رنگ سیاه سخت و سرد
منم و یه قلب پر اندوه و درد

منم و نقاشی تیره و تار
روی قلبم غم سنگینی سوار

نقاشیم پر از غم و مصیبته
زندگی برام عذاب و محنته

نقاشی آینه ی زندگی ام
همدم بی کسی و تنهایی ام

نقاشی برام مثل سنگ صبور
توی یک دخمه ی تاریک و نمور

آرومی تو نقاشی می زنه موج
فارغ از غم منو می بره به اوج

نقاشی دردمو آروم می کنه
غصه رو از زندگیم پاک می کنه

همدم تنهایی نقاشی من
غم خور بی کسی نقاشی من


اکنون ساعت 03:15 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)