دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دايما يک سان نباشد حال دوران غم مخور |
رسم بدعهدی ایام چو دید ابر بهار
گریهاش بر سمن و سنبل و نسرین آمد |
در کمينگاه نظر با دل خويشم جنگ است
ز ابرو و غمزه او تير و کمانی به من آر |
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند چنین نیز هم نخواهد ماند |
دي مي شد و گفتم صنما عهد به جاي آر
گفتا غلطي خواجه در اين عهد وفا نيست |
توانگرا دل درویش خود به دست آور
که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند |
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یا رب مباد آن که گدا معتبر شود |
دور دار از خاک و خون دامن چو بر ما بگذری
کاندر این ره کشته بسیارند قربان شما |
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزی تفقدی کن درويش بینوا را |
ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما
آب روی خوبی از چاه زنخدان شما |
آن شد اکنون که ز ابنای عوام انديشم
محتسب نيز در اين عيش نهانی دانست |
ساقي بيار باده و با محتسب بگو
انکار ما مکن که چنين جام جم نداشت |
تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب
جان عزيز خود به نوا میفرستمت |
اي هدهد صبا به سبا ميفرستمت
بنگر که از کجا به کجا ميفرستمت |
تنت بناز طبيبان نيازمند مباد
وجود نازكت آزرده گزند مباد سلامت همه آفاق در سلامت تست به هيچ عارضه شخص تو دردمند مباد |
تنت را ديد گل گويي که در باغ
چو مستان جامه را بدريد بر تن من از دست غمت مشکل برم جان ولي دل را تو آسان بردي از من |
نه من بر آن گل عارض غزل سرايم و بس
كه عندليب تو از هر طرف هزارانند تو دستگير شو اي خضر پي خجسته كه من پياده ميروم و همرهان سوارانند |
دل و دينم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشين کز تو سلامت برخاست که شنيدي که در اين بزم دمي خوش بنشست که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست |
تو بدری و خورشید تو را بنده شدهست
تا بندهٔ تو شدهست تابنده شدهست |
ماه خورشيد نمايش ز پس پرده زلف
آفتابيست که در پيش سحابي دارد چشم من کرد به هر گوشه روان سيل سرشک تا سهي سرو تو را تازهتر آبي دارد |
در کمينگاه نظر با دل خويشم جنگ است
ز ابرو و غمزه او تير و کمانی به من آر |
رونق عهد شباب است دگر بستان را :53: میرسد مژده گل بلبل خوش الحان را
|
تازيان را غم احوال گران باران نيست
پارسايان مددی تا خوش و آسان بروم |
ماه کنعانی من مسند مصر آن تو شد {پپوله} وقت آن است که بدرود کنی زندان را
|
آشنايان ره عشق گرم خون بخورند
ناکسم گر به شکايت سوی بيگانه روم |
ما را که درد عشق و بلای خمار کشت
یا وصل دوست یا می صافی دوا کند |
دوش میگفت که فردا بدهم کام دلت
سببی ساز خدايا که پشيمان نشود |
در کارخانهای که ره عقل و فضل نیست
فهم ضعیف رای فضولی چرا کند |
دوش گفتم بکند لعل لبش چاره من
هاتف غيب ندا داد که آری بکند |
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند |
دلا در عاشقی ثابت قدم باش
که در اين ره نباشد کار بی اجر |
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاين حال نيست زاهد عالي مقام را |
اي دل شباب رفت و نچيدي گلي ز عيش
پيرانه سر مکن هنري ننگ و نام را |
273 باید یک پست بفرستی تا جواب نداده خودت جواب خودت رو نمیتونی بدی طبق قاعده!
ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآيی هر جا که روی زود پشيمان به درآيی |
مريد پير مغانم ز من مرنج اي شيخ
چرا که وعده تو کردي و او به جا آورد |
در ازل دادهست ما را ساقی لعل لبت
جرعه جامی که من مدهوش آن جامم هنوز |
ز روي دوست دل دشمنان چه دريابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا |
از دم صبح ازل تا آخر شام ابد
دوستی و مهر بر يک عهد و يک ميثاق بود |
در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ
سرود زهره به رقص آورد مسيحا را |
اهل نظر دو عالم در يک نظر ببازند
عشق است و داو اول بر نقد جان توان زد |
اکنون ساعت 01:20 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)