شهره شهر مشو تا ننهم سر در کوه
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم |
می روم خسته و افسرده و زارسوی منزلگه ویرانه خویش
به خدا میبرم از شهر شما دل شوریده و دیوانه خویش |
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار نخور تا نکنی نا شادم |
تا بود اشک روان از آتش غم باک نیست
برق اگر سوزد چمن را جویبار آسوده است |
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور |
تا خار غم عشقت آویخته در دامن
کوته نظری باشد رفتن به گلستان ها |
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود |
درد بی عشقی ز جانم برده طاقت ورنه من
داشتم آرام تا آرام جانی داشتم |
بشنو نغمه از بلبلان ، پیمان مشکن آرام جان پیمان مشکن جانم بیا ، بشنو یکدم راز مرا |
جان میدهم به گوشه زندان سرنوشت
سر را به تازیانه او خم نمیکنم! افسوس به دوروزه هستی نمیخورم زاری بر این سراچه ماتم نمیکنم... |
به زندان بان بگو ای چشم بیدار ز دست و پای من زنجیر بردار که بنویسم ز خون دل به دیوار ز یاد عشق خود نامه به دیدار میسر گر نشد توفیق دیدار وجودش را خداوندا نگهدار |
عشق پرواز بلنديست مرا پر بدهيد
به من انديشة از مرز فراتر بدهيد من به دنبال دل گمشدهاي ميگردم يك پريدن به من از بال كبوتر بدهيد |
گر از مقابله شیر آید از عقب شمشیر نه عاشق است که اندیشه از خطر دارد |
پیش از اینت بیش از این اندیشه ی عشاق بود
مهرورزی تو با ما شهره ی آفاق بود |
بعد از این نور به آفاق دهیم از دل خویش که به خورشید رسیدیم وغبارآخر شد |
پرتو خورشید عشق بر همه افتد ولیک
سنگ به یک نوع نیست تا همه گوهر شود |
ما کم اوردیم امید این همه شعر رو توی حافظه ی خودت داری یا کار گنجور رو میزیه ؟ :d
چه شبست یا رب امشب! که ستارهای برآمد که دگر نه عشق خورشید و نه مهر ماه دارم مکنید دردمندان گله از شب جدایی که من این صباح روشن ز شب سیاه دارم که نه روی خوب دیدن گنهست پیش سعدی تو گمان نیک بردی که من این گناه دارم باز هم اواز زیبایی از سالار عقیلی . |
:d نه، فقط جاهایی که کم بیارم میرم سراغ گنجور، بیشترش رو بلدم ;)
مکنید دردمندان گله از شب جدایی که من این صباح روشن ز شب سیاه دارم |
|
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور در زمستانی غبار آلود و دور یا خزانی خالی از فریاد و شور |
آمد بهار عاشقان تا خاکدان بستان شود آمد ندای آسمان تا مرغ جان پران شود |
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چون جان خویشتن دارم |
ای ساربان آهسته رو با ناتوانان صبر کن
تو بار جانان میبری من بار هجران میبرم |
کسی کز نام میلافد بهل کز غصه بشکافد چو آن مرغی که میبافد به گرد خویش دامی را در این دام و در این دانه مجو جز عشق جانانه مگو از چرخ وز خانه تو دیده گیر بامی را ,,, برو ای راه ره پیما بدان خورشید جان افزا از این مجنون پرسودا ببر آن جا سلامی را |
بسکه جفا ز خار گل دید دل رمیده ام
همچو نسیم از این چمن پای برون کشیده ام شمع طرب ز بخت ها آتش خانه سوز شد گشت بلای جان من عشق به جان خریده ام |
همای زلف شاهین شهپرت را
دل شاهان عالم زیر پر باد |
چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی |
سحرم دولت بیدار به بالین آمد
گفت برخیزکه آن خسرو شیرین آمد |
سحر به بوی نسیمت به مژده جان سپرم اگر امان دهد امشب فراق تا سحرم چو بگذری، قدمی بر دو چشم من بگذار قیاس کن که منت از شمار خاک درم |
سحر ز هاتف غیبم رسید مژده به گوش
که دور شاه شجاعست می دلیر بنوش |
خمارم...خمارم...خمارم
من از لولی وشانی می گسارم خمار آلوده ای مجنون تبارم |
ساقیا لطف نمودی قدحت پرمی باد
که به تدبیر تو تشویش خمار آخر شد آواز بیات ترک شعر: حافظ اجرا: ۱۱ اسفند ۱۳۵۷ (شجریان) |
گر می فروش حاجت رندان روا کند
ایزد گنه ببخشد و دفع بلا کند |
نازپرورد تنعم نبرد راه به دوست
عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد |
ما را به رندی افسانه کردند پیران جاهل شیخان گمراه |
زاهد از کوچه ی رندان به سلامت بگذر
تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند |
تو بدنامی عاشق را منه با خواری دونان
که هست اندر قفای او ز شاه عشق رایتها |
به عشق روی تو روزی که از جهان بروم
ز تربتم بدمد سرخ گل به جای گیاه |
الا اي همنشين دل كه يارانت برفت از ياد
مرا روزي مباد آن دم كه بي ياد تو بنشينم |
الا ای یوسف مصری که کردت سلطنت مغرور پدر را باز پرس آخر کجا شد مهر فرزندی |
اکنون ساعت 06:13 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)