روزگاريست که سودای بتان دين من است |
کعبه یک سنگ نشانی است که ره گم نشود
حــاجــی احــرام دگـر بند ببیـن یار کـجـاسـت // ز |
زدست ديده و دل هر دو فرياد |
گرم صد لشکر از خوبان به قصد دل کمین سازند
بحمدلله و المنه بتی لشکر شکن دارم // ب |
برو ای زاهدو بر درد کشان خرده مگیر که ندادند جز این تحفه به ما روز الست |
حرفت یادت رفت تارا جون
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش کی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی س |
سر سودای تو در سينه بماندی پنهان |
لب و دندانت را حقوق نمک
هست بر جان و سینه های کباب م |
مستی به چشم شاهد دلبند ما خوش است
زان رو سپرده اند به مستی زمام ما ا |
آه کز طعنه بدخواه نديدم رويت |
چه دوزخی چه بهشتی چه آدمی چه پری
به مذهب همه کفر طریقت است امساک م |
ما جفا از تو نديديم و تو خود نپسندی
آن چه در مذهب ارباب طريقت نبود « و » |
وقت آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سیر
ذکر تسبیح ملک در حلقه زنار داشت ب |
به یکی که جرعه که آزار کسش در پی نیست
زحمتی می کشم از مردم نادان که مپرس ف |
فکند زمزمه عشق در حجاز و عراق |
جای آن است که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف میشکند بازارش ش |
شرم از خدا نکردی و کشتی حسین را
این ظلم با عزیز خدا کردی ای فلک ف |
فصلی بلند،بین خس وخار گم شدم
با یک شناسنامه ی سبز وصنوبری و// |
وان دیگر پخت همچنین هوسی
وین عمارت بسر نبرد کسی |
حرفتون يادتون رفته
|
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا کنی ناشادم د |
دور از رخ تو دم بدم از گوشه چشمم
سیلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت هر حرفی دلت خواست |
اول به بانگ نای و نی آرد به دل پيغام وی |
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد
چون بشددلبر و بایار وفادار چه کرد س ببخشید من حرف وگذاشتم چون مشاعره با حروف اتخابی هستش |
سايهای بر دل ريشم فکن ای گنج روان
که من اين خانه به سودای تو ويران کردم گ |
گفتی که ترا شوم مدار اندیشه
دل خوش کن و بر صبر گمار اندیشه ه |
هر چند که از آینه بی رنگ تر است
از ظاهر غنچه ها دلم تنگ تر است... // ن |
نه تنها مدح او گوید که عمریست به آباء و به اجدادش ثنا خوان ک |
که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین
نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست ف |
فاش میگویم و از گفتۀ خود دلشادم
بندۀ عشقم و از هر دو جهان آزادم // ی |
یا در غم ما تمام پیوند
یا رشتهٔ عشق بگسل از ما مگریز ز ما اگرچه نامد جز رنج و بلات حاصل از ما ت |
نقل قول:
شعر از حسینی ادبیات سال سوم دبیرستان(شاخه نظری) |
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت |
حرف یادت رفت
ترا آن به که روی خود ز مشتاقان بپوشانی که شادی جهانگیری غم لشکر نمی ارزد ز |
نقل قول:
خب حالا ضایع نکن آبجی..._:2: ------------------------------------- ز رقیب دیو سیرت به خدای خود پناهم مگر آن شهاب ثاقب مددی دهد خدا را // خ |
خم زلف تو دام کفر و دینست
زکارستان او یک شمه اینست ح |
حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند
محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند // پ |
بجان پیر خرابات و حق صحبت او
که نیست در سر من جز هوای خدمت او آ |
آن سفر کرده که صد قافله دل همره اوست
هر کجا هست خدایا به سلامت دارش خ |
خوش خرامان می روی چشم بد از روی تو دور
دارم اندر سر خیال آنکه در پا میرمت چ |
اکنون ساعت 06:10 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)