در دير مغان آمد يارم قدحي در دست
مست از مي و ميخواران از نرگس مستش مست |
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
:53: وجود نازکت آزرده گزند مباد |
دل آزرده ما را به نسيمی بنواز
يعنی آن جان ز تن رفته به تن بازرسان |
نمیبینم از همدمان هیچ بر جای
:53: دلم خون شد از غصه ساقی کجایی |
يار مردان خدا باش که در کشتي نوح
هست خاکي که به آبي نخرد طوفان را |
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
{پپوله} آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند |
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست
|
تو کافردل نمیبندی نقاب زلف و میترسم
{پپوله} که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو |
ور چنين زير خم زلف نهد دانه خال
اي بسا مرغ خرد را که به دام اندازد |
در کـهــکشان چـشم تو گم می شود دلم
سرگـشتـــه در نــــهایــتی از بی نشانیم |
ميکند حافظ دعايي بشنو آميني بگو
روزي ما باد لعل شکرافشان شما |
ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما |
ای نور چشم من سخنی هست گوش کن
چون ساغرت پر است بنوشان و نوش کن |
نماز شام غریبان چو گریه آغازم به مویههای غریبانه قصه پردازم |
طرب عشق عجب ساز و نوایی دارد
نقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد |
گفتا برون شدي به تماشاي ماه نو
از ماه ابروان منت شرم باد رو |
واعظ شهر چو مهر ملک و شحنه گزيد
من اگر مهر نگاری بگزينم چه شود |
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند |
دلا دايم گدای کوی او باش
به حکم آن که دولت جاودان به |
هر کجا آن شاخ نرگس بشکفد
گلرخانش دیده نرگسدان کنند |
در زلف چون کمندش ای دل مپيچ کان جا
سرها بريده بينی بی جرم و بی جنايت |
تشویش وقت پیر مغان میدهند باز
این سالکان نگر که چه با پیر میکنند |
درد ما را نيست درمان الغياث
هجر ما را نيست پايان الغياث |
ثواب روزه و حج قبول آن کس برد
که خاک میکده عشق را زیارت کرد |
ديدم و آن چشم دل سيه که تو داری
جانب هيچ آشنا نگاه ندارد |
دلی همدرد و یاری مصلحت بین
که استظهار هر اهل دلی بود |
گفتم کي ام دهان و لبت کامران کنند
گفتا به چشم هر چه تو گويي چنان کنند |
گفتم خراج مصر طلب ميکند لبت
گفتا در اين معامله کمتر زيان کنند |
گفتم به نقطه دهنت خود که برد راه
گفت اين حکايتيست که با نکته دان کنند |
در ازل هر کو به فیض دولت ارزانی بود
تا ابد جام مرادش همدم جانی بود |
گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد
بسوختيم در اين آرزوي خام و نشد |
در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند
تا ابد سر نکشد و از سر پیمان نرود |
دردا كه از آن آهوي مشكين سيه چشم
چون نافه بسي خون دلم در جگر افتاد از رهگذر خاك سر كوي شما بود هرنافه كه در دست نسيم سحر افتاد |
در خلاف آمد عادت بطلب کام که من
کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم |
مگر وقت وفا پروردن آمد که فالم لا تذرنی فردا آمد |
در سنبلش آویختم از روی نیاز
گفتم من سودازده را کار بساز |
زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست
در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست |
تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان
بگشود نافهای و در آرزو ببست |
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود وین راز سر به مهر به عالم سمر شود |
دلها همه در چاه زنخدان انداخت
وآنگه سر چاه را به عنبر بگرفت |
اکنون ساعت 12:31 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)