پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   اشعار زیبا - اشعاری که دوستشان داریم برای تقدیم به عزیزانتان یا برای دل خودتان (http://p30city.net/showthread.php?t=1851)

behnam5555 04-13-2010 05:55 PM



زنجیر
دل



جزگل رِوي توامیدبه جايي نبود
دردعشق است،به غیرتودوايي نبود

بندهي موي توام دست فشاني نرسد
راھي كِوي توام راھنمايي نبود

حلقه ي زلف توزنجیردِل غمگین است
ازدلم جزرخ تو،حلقه گشايي نبود

صوفي صافي ازاين میكده بیرون نرود
كه به جزكلبه ي عشاق،صفايي نبود

عاكف كوي بتان باش كه درمسلك عشق
بوسه برگونه ي دلدار،خطايي نبود

خادم پیرمغان باش كه درمذھب عشق
جزبت جام به كف،حكمروايي نبود

behnam5555 04-13-2010 06:01 PM



عشق
مسیحا دم


بلبل ازجلوه ي گل نغمه داودنمود
نغمه اش درددل غمزده بھبودنمود
ساقي ازجام جھان،تاب به جان عاشق
آنچه باجان خلیل آتش نمرودنمود
بنده ي عشق مسیحادم آن دلدارم
كه به يُمن قدمش،ھستي من دودنمود
درپريشاني ماھرچه شنیدي ھیچ است
ھیچ راكس نتوانست كه نابودنمود
نازم آن دلبرپرشوركه باصھبايش
پرده برداررُخ عابدومعبودنمود
قدرت دوست نگركزنگھي ازسرلطف
ساجدخاك درمیكده مسجودنمود


forrest 04-13-2010 06:11 PM

من به اندازه یک ابر
دلم می گیرد
وقتی از پنجره می بینم حوری
-دختر بالغ همسایه-
پای کمیاب ترین نارون روی زمین
فقه می خواند.

سهراب سپهری

آريانا 04-13-2010 07:19 PM

ما، چون چراغ عشق افروخت
خرمن خویشتن به عشق بسوخت

انجم افروز اندرون عشق است
علت حکم کاف و نون عشق است

چون ز قوت سوی کمال آمد
کرسی تخت لایزال آمد

عشق معنی صراط عشاق است
عشق صورت رباط عشاق است

تا ازین راه بر کران نشوی
در خور خیل صادقان نشوی

چون تویی صورت و تویی معنی
مکن از عشق خویشتن دعوی

خویشتن را مبین، چو عشق آمد
شربت عشق بی‌خود آشامد

هر که زین باده جرعه‌ای بخورد
به تن و جان خویش کی نگرد؟

اندرونی که درد او دارد
هرگز او را زیاد نگذارد

هر محبت، که در دلی پیداست
بی شک آن انقطاع غیر خداست

ابجد عشق، هر که خواهند نخست
ز آنچه آموخت لوح ذهن بشست

چون دلت تخته را فرو شوید
با تو این راز خود دلت گوید

ای دل، ای دل، خمیر مایه تویی
طفل را هست شیر و دایه تویی

جای عشقی و جای معشوقی
همگی از برای معشوقی

می‌روی در سرای خسته‌دلان
این کرم بین تو با شکسته‌دلان

ساقي 04-13-2010 07:55 PM

به تماشا سوگند
و به آغاز كلام
و به پرواز كبوتر از ذهن
واژه اي در قفس است.

حرفهايم، مثل يك تكه چمن روشن بود.
من به آنان گفتم:
آفتابي لب درگاه شمايت
كه اگر در بگشاييد به رفتار شما مي تابد.

و به آنان گفتم :
سنگ آرايش كوهستان نيست
همچناني كه فلز، زيوري نيست به اندام كلنگ.
در كف دست زمين گوهر ناپيدايي است
كه رسولان همه از تابش آن خيره شدند.
پي گوهر باشيد.
لحظه ها را به چراگاه رسالت ببريد.

و من آنان را، به صداي قدم پيك بشارت دادم
و به نزديكي روز، و به افزايش رنگ.
به طنين گل سرخ، پشت پرچين سخن هاي درشت.

و به آنان گفتم:
هر كه در حافظه چو ببيند باغي
صورتش در وزش بيشه شور ابدي خواهد ماند.
هر كه با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرام ترين خواب جهان خواهد بود.
آنكه نوراز سر انگشت زمان بر چيند
مي گشايد گره پنجره ها را با آه.

زير بيدي بوديم.
برگي از شاخه بالاي سرم چيدم، گفتم:
چشم را باز كنيد، آيتي بهتر از اين مي خواهيد؟
مي شنيدم كه بهم مي گفتند:
سحر ميداند، سحر!

سر هر كوه رسولي ديدند
ابر انكار به دوش آوردند.
باد را نازل كرديم
تا كلاه از سرشان بردارد.
چشمشان پر داوودي بود،
چشمشان را بستيم.
دستشان را نرسانديم به سر شاخه هوش.
جيبشان را پر عادت كرديم.
خوابشان را به صداي سفر آينه ها آشفتيم.



--------------
سوره تماشا
از مجموعه حجم سبز
سهراب سپهري


ساقي 04-13-2010 09:18 PM

به جز باد سحرگاهي كه شد دمساز خاكستر
 
پرواز خاكستر


به جز باد سحرگاهي كه شد دمساز خاكستر
كه هر دم مي گشايد پرده اي از راز خاكستر

به پاي شعله رقصيدند وخوش دامن كشان رفتند
كسي زان جمع جمع دست افشان نشددمساز خاكستر

تو پنداري هزاران ني در آتش كرده انداين جا
چه خوش پر سوز مينالد زهي آواز خاكستر

سمندرها در آتش ديدي و چون باد بگذشتي
كنون در تسخير عشق بين پرواز خاكستر

هنوز اين كنده را روياي رنگين بهاران است
خيال گل نرفت از طبع آتشباز خاكستر

من و پروانه را ديگر به شرح وقصه حاجت نيست
حديث هستي ما بشنو از ايجاز خاكستر

چه بس افسانه هاي آتشينم هست و خاموشم
كه بانگي بر نيايد از دهان باز خاكستر




....

T I N A 04-14-2010 09:00 AM

خیلی سخته چیزی رو که تا دیشب بود یادگاری
صبح بلند شی و ببینی که دیگه دوستش نداری

behnam5555 04-14-2010 02:53 PM


تو بگو من می نویسم

تو بگو من بنویسم
تو بخند دم بگشا
چشم وا کن نگاه کن
من می نویسم
تن کدام متن اما
لبخند ترد و
دل شکافت را
به آغوش بگیرد
سینه ی هیچ برگی
نگاه های جان بخش و جان ستانت را
طاقت دارد ؟
شاهنامه ای هست
که من لطافت تورا
هیاهوی عشقت را
در آن بگنجانم ؟
نیست به خدا نیست
نه عقلم نه قلم را
نیست این توان
که تو بگویی و من بنویسم
ولی تو باز بگو
شاید بنویسم شاید . ..

behnam5555 04-14-2010 02:58 PM



چشم سیاه آرامش من


نمی آرامم چشم سیاه
تا گونه ی کوچه ات را
هر شب نبوسد قدمهای من
به ستوه آمده
ای چشم زیبا
پوست بی غبار کوی تو
ز فرط بوسه های پای من
چشمت را کوچه وشهرت را
تاب فراق ندارم
چشم نازای زیبای من

ساقي 04-14-2010 04:21 PM

خدايا آن جهان معني ندارد
كسي در اين جهان مأوي ندارد

چه مأوايي؟ فقط خون است و آتش
چه بهتر آنكه بر چيني بساطش

چه مي گويي كه هست آنجا بهشتي؟
بهشتت را چو دوزخ بد سرشتي!

بهشتت با جهنم ، هر دو اينجاست
چه آتشها ببين از هر دو بر پاست

به روياها بهشتي گر نمودي
جهنم را چرا درها گشودي؟

در اين دنيا چنان آتش بلند است
كه حرف از آتش دوزخ چرند است!

همي گويي عدالت حكمفرماست
جهان بر عدل و بر انصاف برپاست

ببين در اين جهان بر ما چها رفت
بگو آن عدل و انصافت كجا رفت؟

زمين را بذر كينه بر فشاندي
به دلها طعم غمها را چشاندي

جهنم را چه ديگر احتياج است
كه در بازار دنيا ، غم حراج است



...


اکنون ساعت 09:33 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)