|
|
من به اندازه یک ابر
دلم می گیرد وقتی از پنجره می بینم حوری -دختر بالغ همسایه- پای کمیاب ترین نارون روی زمین فقه می خواند. سهراب سپهری |
ما، چون چراغ عشق افروخت خرمن خویشتن به عشق بسوخت انجم افروز اندرون عشق است علت حکم کاف و نون عشق است چون ز قوت سوی کمال آمد کرسی تخت لایزال آمد عشق معنی صراط عشاق است عشق صورت رباط عشاق است تا ازین راه بر کران نشوی در خور خیل صادقان نشوی چون تویی صورت و تویی معنی مکن از عشق خویشتن دعوی خویشتن را مبین، چو عشق آمد شربت عشق بیخود آشامد هر که زین باده جرعهای بخورد به تن و جان خویش کی نگرد؟ اندرونی که درد او دارد هرگز او را زیاد نگذارد هر محبت، که در دلی پیداست بی شک آن انقطاع غیر خداست ابجد عشق، هر که خواهند نخست ز آنچه آموخت لوح ذهن بشست چون دلت تخته را فرو شوید با تو این راز خود دلت گوید ای دل، ای دل، خمیر مایه تویی طفل را هست شیر و دایه تویی جای عشقی و جای معشوقی همگی از برای معشوقی میروی در سرای خستهدلان این کرم بین تو با شکستهدلان |
به تماشا سوگند و به آغاز كلام و به پرواز كبوتر از ذهن واژه اي در قفس است. حرفهايم، مثل يك تكه چمن روشن بود. من به آنان گفتم: آفتابي لب درگاه شمايت كه اگر در بگشاييد به رفتار شما مي تابد. و به آنان گفتم : سنگ آرايش كوهستان نيست همچناني كه فلز، زيوري نيست به اندام كلنگ. در كف دست زمين گوهر ناپيدايي است كه رسولان همه از تابش آن خيره شدند. پي گوهر باشيد. لحظه ها را به چراگاه رسالت ببريد. و من آنان را، به صداي قدم پيك بشارت دادم و به نزديكي روز، و به افزايش رنگ. به طنين گل سرخ، پشت پرچين سخن هاي درشت. و به آنان گفتم: هر كه در حافظه چو ببيند باغي صورتش در وزش بيشه شور ابدي خواهد ماند. هر كه با مرغ هوا دوست شود خوابش آرام ترين خواب جهان خواهد بود. آنكه نوراز سر انگشت زمان بر چيند مي گشايد گره پنجره ها را با آه. زير بيدي بوديم. برگي از شاخه بالاي سرم چيدم، گفتم: چشم را باز كنيد، آيتي بهتر از اين مي خواهيد؟ مي شنيدم كه بهم مي گفتند: سحر ميداند، سحر! سر هر كوه رسولي ديدند ابر انكار به دوش آوردند. باد را نازل كرديم تا كلاه از سرشان بردارد. چشمشان پر داوودي بود، چشمشان را بستيم. دستشان را نرسانديم به سر شاخه هوش. جيبشان را پر عادت كرديم. خوابشان را به صداي سفر آينه ها آشفتيم. -------------- سوره تماشا از مجموعه حجم سبز سهراب سپهري |
به جز باد سحرگاهي كه شد دمساز خاكستر
پرواز خاكستر به جز باد سحرگاهي كه شد دمساز خاكستر كه هر دم مي گشايد پرده اي از راز خاكستر به پاي شعله رقصيدند وخوش دامن كشان رفتند كسي زان جمع جمع دست افشان نشددمساز خاكستر تو پنداري هزاران ني در آتش كرده انداين جا چه خوش پر سوز مينالد زهي آواز خاكستر سمندرها در آتش ديدي و چون باد بگذشتي كنون در تسخير عشق بين پرواز خاكستر هنوز اين كنده را روياي رنگين بهاران است خيال گل نرفت از طبع آتشباز خاكستر من و پروانه را ديگر به شرح وقصه حاجت نيست حديث هستي ما بشنو از ايجاز خاكستر چه بس افسانه هاي آتشينم هست و خاموشم كه بانگي بر نيايد از دهان باز خاكستر .... |
خیلی سخته چیزی رو که تا دیشب بود یادگاری صبح بلند شی و ببینی که دیگه دوستش نداری |
|
|
خدايا آن جهان معني ندارد كسي در اين جهان مأوي ندارد چه مأوايي؟ فقط خون است و آتش چه بهتر آنكه بر چيني بساطش چه مي گويي كه هست آنجا بهشتي؟ بهشتت را چو دوزخ بد سرشتي! بهشتت با جهنم ، هر دو اينجاست چه آتشها ببين از هر دو بر پاست به روياها بهشتي گر نمودي جهنم را چرا درها گشودي؟ در اين دنيا چنان آتش بلند است كه حرف از آتش دوزخ چرند است! همي گويي عدالت حكمفرماست جهان بر عدل و بر انصاف برپاست ببين در اين جهان بر ما چها رفت بگو آن عدل و انصافت كجا رفت؟ زمين را بذر كينه بر فشاندي به دلها طعم غمها را چشاندي جهنم را چه ديگر احتياج است كه در بازار دنيا ، غم حراج است ... |
اکنون ساعت 09:33 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)