از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست
آری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست آهسته به گوش فلک از بنده بگوئید چشمت ندود این همه یک شب قمر اینجاست |
تنگ غروبان بود وقتی که می رفتم تو گریه می کردی آهسته آهسته گفتی مگو هرگز حرف خداحافظ من بی تو می میرم آهسته آهسته |
گل شكفته خداحافظ اگرچه لحظه ديدارت
شروع وسوسه اي در من به نام ديدن و چيدن بود |
یک لحظه می لرزاندت یک لحظه می خنداندت
یک لحظه مستت می کند یک لحظه جامت می کند |
از غم خود بپرس کو با دل ما چه می کند
این هم اگر چه شکوه شحنه به شاه کردنست |
غم دل با تو نگویم که نداری غم دل با کسی حال توان گفت که حالی دارد |
توان گفتن به مه مانی ولی ماه
نپندارم چنین شیرین دهان هست |
ای چاشنی هر لبی وی قبله هر مذهبی مه پاسبانی هر شبی بر گرد بامت می کند |
پیش نماز بگذرد سرو روان و گویدم
قبله اهل دل منم سهو نماز میکنی |
سرو روان من چرا میل چمن نمیکند
همدم گل نمیشود یاد صنم نمیکند |
با ما صنما دل یک دله کن گر سر ننهم انگه گله کن .
|
دل داده ام به یاری شوخی کشی نگاری
مرضیه السجایا، محموده الخصایا |
ای دل از این سرمست شو هر جا روی سرمست رو تو دیگران را مست کن تا او تو را دیگر دهد |
گر به صحرا دیگران از بهر عشرت میروند
ما به خلوت با تو ای آرام جان آسودهایم |
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
آن کس که این ندارد،حقا که آن تدارد |
مرا عهديست با جانان كه تا جان در بدن باشد
هواداران كويش را چو جان خويشتن باشد |
مرا عهدیست با شادی که شادی آن من باشد مرا قولیست با جانان که جانان جان من باشد |
من که شبها ره تقوا زده ام با دف و چنگ
این زمان سر به ره آرم چه حکایت باشد |
جان بدهند و در زمان زنده شوند عاشقان
گر بکشی و بعد از آن بر سر کشته بگذری |
گر نبود خنگ مطلا لگام زد بتوان بر قدم خویش گام
گر نبود مشربه از زر ناب با دو کف دست توان خورد آب |
که گفت من خبری دارم از حقیقت عشق دروغ گفت گر از خویشتن خبر دارد |
بر دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود |
من اگر نیکم اگر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت |
آن همه ناز و تنعم که خزان می فرمود عاقبت در قدم باد بهار آخر شد |
نردبان این جهان ما و منی ست
عاقبت این نردبان بشکستنی ست لاجرم هر کس که بالا تر نشست استخوانش سخت تر خواهد شکست |
گوهر مخزن اسرار همان است که بود
حقه مهر بدان مهر و نشان است که بود عاشقان زمره ارباب امانت باشند لاجرم چشم گهربار همان است که بود |
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه ی کار به نام من دیوانه زدند |
چشم بد دور ز خال تو که در عرصه حسن
بیدقی راند که برد از مه و خورشید گرو |
زان روی و خال دلستان برکش نقاب پرنیان
تا پیش رویت آسمان آن خال اختر برکند |
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم بیمار شدم |
ای دوست برای دوست جان باید داد در راه محبت امتحان باید داد تنها نبود شرط محبت گفتن یک مرتبه هم عمل نشان باید داد |
تنها تویی تنها تویی در خلوت تنهایی ام
تنها تو می خواهی مرا بااین همه رسوایی ام |
دوش در خلوت ما قصه گیسوی تو بود تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود |
خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد
خواهان کسی باش که خواهان تو باشد |
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست |
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد |
گفتم ز لعل نوش لبان پیر را چه سود گفتا ببوسه شکرنیش جوان کنند |
گفتم صنم پرست مشو با صمد نشین
گفتا بکوی عشق هم این و هم آن کنند |
شد قاضی ما عاشق از روز ازل با غیر قضای عشق او راضی نیست |
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق آمد و آتش به همه عالم زد |
اکنون ساعت 07:31 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)