نهفته نفس سوی مخزن هستی رهی دارد
نهانی شحنهای میباید این دزد نهانی را |
ای چشم تو مست خواب و سرمست شراب
صاحبنظران تشنه و وصل تو سراب مانند تو آدمی در آباد و خراب باشد که در آیینه توان دید و در آب |
بگرداندیم روی از نور و بنشستیم با ظلمت
رها کردیم باقی را و بگرفتیم فانی را |
از در یار گذر نتوان کرد
رخ سوی یار دگر نتوان کرد |
در آدم شد پدید این عقل و تمییز
که تا دانست از آن اصل همه چیز |
ز زلفت زنده میدارد صبا انفاس عیسی را
ز رویت میکند روشن خیالت چشم موسی را |
از دل و جان شرف صحبت جانان غرض است
غرض این است وگرنه دل و جان این همه نیست |
تو آفتاب ملکی و هر جا که می روی
چون سایه از قفای تو دولت بود دوان |
نخست از فکر خویشم در تحیر
چه چیز است آن که خوانندش تفکر |
رخ سوی خرابات نهادیم دگربار
در دام خرابات فتادیم دگربار |
اکنون ساعت 04:28 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)