پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   درد دل های عاشقانه... (http://p30city.net/showthread.php?t=16380)

Omid7 12-04-2009 12:10 AM

شبی از پشت یك تنهایی نمناك و بارانی، تو را با لهجه گلهای نیلوفر صدا كردم

تمام شب برای با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهایت دعا كردم

پس از یك جستجوی نقره ای دركوچه های آبی احساس

تورا از بین گل هایی كه در تنهایی ام رویید با حسرت جدا كردم

و تو در پاسخ آبی ترین موج تمنای دلم گفتی

دلم حیران و سرگردان چشمانی ست رویایی

و من تنها برای دیدن زیبایی آن چشم تو را در دشتی از تنهایی و حسرت رها كردم

همین بود آخرین حرفت

و من بعد از عبور تلخ و غمگینت

حریم چشمهایم را به روی اشكی از جنس غروب ساكت و نارنجی خورشید واكردم

نمیدانم چرا رفتی

نمیدانم شاید خطا كردم

و تو بی آنكه فكر غربت چشمان من باشی

نمی دانم كجا تا كی برای چه

ولی رفتی و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید

و بعد از رفتنت یك قلب دریایی ترك برداشت

و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاكستری گم شد

و گنجشكی كه هر روز از كنار پنجره با مهربانی دانه بر میداشت

تمام بالهایش غرق در اندوه غربت شد

و بعد از رفتنت دریاچه بغضی كرد

كسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد

وبعد از این همه طوفان و وهم و پرسش و تردید

كسی از پشت قاب پنجره آرام وزیبا گفت:

تو هم در پاسخ این رفتن بگو در راه انتخابم خطا كردم

و من در حالتی ما بین اشك و حسرت و تردید

و من در اوج پاییزی ترین حالت یك دل

میان غصه ای از جنس بغض كوچك یك ابر

نمیدانم چرا شاید به رسم و عادت پروانگی مان باز

برای شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا كردم

Omid7 12-07-2009 12:18 AM

می سوزم و می سوزم ، با زخم تو می سازم

با هر غزل چشمت من قافیه می بازم

پیش از تو فقط شعرم معراج غرورم بود

ای از همه بالاتر ! اینک به تو می نازم

این سفره ی خالی را ، تو نان غزل دادی

ای پر برکت گندم ! من از تو می آغازم

من اهل زمین بودم ، فواره نشین بودی

با دست تو پیدا شد بال همه پروازم

از شبنم هر لاله ، اسب و کوزه پر کردم

با عشق تو را دیدن ، تا اوج تو می تازم

هی های مرا بشنو ، اسب و من و دل خسته

من چاوش بی خویشم ، با هق هق آوازم

راه سفر عاشق از گردنه بندان پر

نا مردم اگر ازخون ،این باج نپردازم!

Omid7 12-09-2009 11:01 PM


شکست عهد من و گفت : هر چه بود گذشت
به گریه گفتمش : آری ولی چه زود گذشت


بهار بود و تو بودی و عشق بود و امید
بهار رفت و تو رفتی و هر چه بود گذشت


شبی به عمر گرم خوش گذشت آن شب بود
که در کنار تو با نغمه و سرود گذشت


چه خاطرات خوشی در دلم بجای گذاشت
شبی که با تو مرا در کنار رود گذشت



گشود بس گره آن شب ز کار بسته ما
صبا چو از بر آن زلف مشکسود گذشت



غمین مباش و میندیش از این سفر که تو را
اگر چه بر دل نازک غمی فزود گذشت

Omid7 12-12-2009 11:40 AM

غرق در سکوت شب پیش می روم

به سوی جزیره تنهایی هایم آهسته و آرام

کوله بارم را بسته ام و در عمق این شلوغی

از میان این مردم می روم

روزهایم تکراری شده اند آفتاب طلوع می کند

و در پس شب افق رنگ می بازد

و تنها خاطراتم است که باقی می ماند.

Omid7 12-12-2009 11:48 AM


همیشه از تو نوشتن برای من سخت است
که حس و حال صمیمانه داشتن سخت است

چگونه از تو بگویم برای این همه کور؟!
چقدر این همه دیدن برای من سخت است

خرابه ی دل من را کسی نخواهد ساخت
که بر خرابه ی دل خانه ساختن سخت است

به هیچ قانعم از مهر دوستان هرچند
به هیچ این همه سرمایه باختن سخت است

نقابدار خودی را چگونه بشناسم
در این زمانه که خود را شناختن سخت است

قبول کن دل بیچاره ام ، که می گوید
که پشت پا به زمین و زمان زدن سخت است

برای پیچک احساس بی خزان سهیل
همیشه گشتن و هرگز نیافتن سخت است

عزیز من« همه جا آسمان همین رنگ است»
بیا اگر چه برای تو آمدن سخت است

Omid7 12-12-2009 11:57 AM


بخواب گل شکستنی که شب داره سر میرسه

مهلت عاشقی هامون داره به اخر میرسه

نگاه نکن به اسمون خورشید خانوم رفته دیگه

اینجا کسی از قدیما قصه و شعری نمیگه

بخواب قشنگ و موندنی که دنیا دیدن نداره

گلای خشک کاغذی که دیگه چیدن نداره

ضریح عشقمون دیگه هیچی کبوتر نداره

شب میره اما تو کوچه تاریکیشو جا میذاره

از خواب نمیپره کسی وقتی که برگا میریزن

شقایقای بی پناه اسیر دست پاییزن

مرز و حصار انتظار گم تو غبار جاده هاست

تو این هجوم بی کسی پروانه بودن اشتباست

همدم غصه های تو زخمی بغض خاطرست

اما هنوزم غروبا عاشقی پشت پنجرست

همش غم و همش غروب یه غنچه و صد تا خزون

دلم میگیره واسه غربت پاک باغچمون

بخواب اصالت سحر که دیگه تو دنیای ما

چراغی روشن نمیشه به دست سرد ادما

Omid7 12-12-2009 11:58 AM

وقت رفتن چشمهایت را تماشا می کنم.

غصه هارا می کشم در خویش و حاشا می کنم.

آسمان ارزانی چشمان مستت عشق من.

آسمان را زیر پاهایت تماشا می کنم.

میروی در لا به لای ابرها گم میشوی.

رفتنت در عمق دریا را تماشا می کنم.

آسمان بغضش شکست از خلوت سنگین من.

زیر باران ...خاطراتت را تماشا می کنم ...

Omid7 12-12-2009 12:00 PM

آرزويم اين است كه دست در دست تو و همدوش يكديگر ،

با چشماني بسته ،

در حالي كه صداي امواج دريا در ساحل زيباي عشق غوغا مي كند ،

قدم بزنم و با تو از زندگي بگويم ،

از عشق ،

محبت ،

زيبايي و دوست داشتن و حرفي از كدورت و دلتنگي ميانمان نباشد .

Omid7 12-12-2009 12:00 PM

تو را دوست دارم به اندازه تمام واژه هاي زيباي دنيا

و به تعداد تمام ستاره هاي آسمان بي انتها .

تو را دوست دارم به اندازه تمام كلماتي كه ننوشته ام

و تمام نامه هايي كه باز نكرده ام .

تو را دوست دارم به اندازه تمام دقايقي كه آمدند

و رفتند

و دقايقي كه خواهند آمد تا آخر دنيا ....

Omid7 12-12-2009 12:01 PM

امشب از آسمان ديده ام پولك هاي اشك به وسعت
درياچه ي عشق مي بارند .
امشب نگاه باراني مهتاب به شمشاد قامت تو روشن نشد .
امشب نذر اقاقي ها كه هر شب دستان گرم و صميمي تو را
انتظار مي كشند ادا نشد .
امشب خواب گلدان شمعداني خانه به آمدنت تعبير نشد .
امشب دل بيقرار من به صداي گام هاي استوارت
آرام نگرفت .
بي بهانه قلبم را شكستي
از من بريدي و به افق هاي دور دست كوچ كردي
و نيستي ببيني كه ديگر ستاره ها كوچه را به
يمن حضور عاشقانه ات چراغاني نمي كنند و
نمي داني چقدر من در كوچه ي بي ستاره غريبم .
تو رفتي و آبشار اشك هايم كه بي تابانه از بستر
چشم جاري مي شدند را نديدي و نمي داني كه
من هر شب با هق هق گريه هايم دوريت را شكوه مي كنم .
تو رفتي و من از پشت حصار سنگين جدايي ها ، دستان
تمنايم را به سويت دراز مي كنم تا شايد سر انگشتان
اهورايي ات دستان نياز آلودم را لحظه اي لمس كند و
وجود طلايي ات را دوباره در آغوش گيرند .
تو رفتي و من در دل دالان هاي تنگ زمان به ياد همه ي
ثانيه هاي سبزي كه داشتيم عاشقانه اشك ريختم .
مي داني زير باران اشكهايم ، تنها تو مي تواني چتر
احساست را باز كني و قلب شكسته ام را به تپش
واداري و تنها تو مي تواني مرهم زخمهاي كهنه ي
دلم باشي .
چهار ديوار ذهنم ، آشفته از حصار جدايي هاست
و مي دانم تنها تو مي تواني اين حصار را از ميان
برداري و درياي پريشان ذهنم را به آرامش برساني .
تنها تو مي تواني نگاه باراني باغچه را به ابي ترين احساس
روشن آسمان منور كني و تو مي تواني آواز حبس شده
در گلوي فاخته ها را به ترانه ي دلتنگي گلها
پيوند بزني .
بدان كه هميشه عاشقانه ترين نگاهم را براي تو كنار
گذاشته ام و شادمانه ترين لحظه هايم را با حضور
زيباي تو به دست وحشي دريا مي سپارم .
بيا كه من به تو و يك اسمان نگاهت با تمام ستاره هايش
مـــــــــــحتـــــــــــ ـــاجـــــــــــــــم .


اکنون ساعت 06:14 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)