شبی با دل به هجران تو ای سلطان ملک دل
میان گریه می گفتم که کو ای ملک.سلطانت ش |
شبی دل را به تاریکی ز زلفت باز می جستم
رخت می دیدم و جامی هلالی باز می خوردم ر |
روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست
می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست م |
ما گدايان قدر اين نعمت نميدانستهايم
پادشاهي بوده صحبت داشتن تنها به يار گ |
گر تو نباشي يار من گشت خراب كار من
مونس و غمگسار من بي تو بسر نمي شود ج |
جان بی جمال جانان میل حهان ندارد
هرکس این ندارد حقا که آن ندارد چ |
چه ماندی بهر مرداری چو زاغان اندرین پستی
قفس بشکن چو طاووس یکی بر پر بدین بالا ر |
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیز نخواهد ماند خ |
خم ابروی تو در صنعت تیر اندازی
برده از دست هر آنکس که کمانی دارد س |
ساقیا می بده و غم مخور از دشمن و دوست
که به کام دل ما این بشد و آن آمد ق |
قرب آن سرو سمن پيرهن از شوق مرا
چاک پيراهن جان ساخت به جانان نزديک ف |
فاش می گویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم ن |
نه دين ما به جا و نه دنياي ما تمام
از حق گذشتهايم و به باطل نميرسيم ج |
جان ز تو جوش می کند دل ز تو نوش می کند
عقل خروش می کند بی تو بسر نمی شود و |
وقتی که ببینم رخش احوال توان گفت
این دم که در او مینگرم هیچ مپرسید گ |
گشته زمی آسمان ز دینت
نینی شده آسمان زمینت ای شش جهه از تو خیره مانده |
هر شبي پيش خيال تو بميرم چون شمع
تا کند زنده به بوي تو نسيم سحرم ف |
فریاد که آن ساقی شکرلب سرمست
دانست که مخمورم و جامی نفرستاد پ |
پرستوی افق برخیز از جا
بزن رنگ محبت بر دل ماچ ک |
کافر اگر عاشق شود یکباره مومن می شود
چیزی شبیه معجزه با عشق ممکن می شود ل |
لب لعل و خط مشکین چو آنش هست و اینش هست
بنازم دلبر خود را که حسنش آن و این دارد چ |
چون می روی بی من مرو، ای جان جان بی تن مرو
از چشم من بیرون مشو، ای شعله تابان من ل |
لب از ترشح می پاک میکن برای خدا
که خاطرم به هزار گناه مسوس است پ |
پندی دهمت اگر پذیری ای تن--- تاسور ترا به دل نگردد شیون
عضوی ز تو گر صلح کند با دشمن--- دشمن دو شمر ، تیغ دو کش، زخم دو زن ع |
عاشقی را خوش جهانی است ای پسر
وان جهان را آسمانی دیگر است ف |
فریب دختر رز طرفه میزند ره عقل
مباد تا بقیامت خراب طارم تاک ل |
لغزد بر اين ترانهء دردآلود
جوئي مرا درون سخنهايم گوئي بخود که مادر من او بود ز |
زمام کشتی دل تا کسی نداده به عشقت ---- خبر ز جنبش دریای اضطراب ندارد
خ |
خمر من و خمار من، باغ من و بهار من
خواب من و قرار من، بی تو به سر نمی شود ز |
ز انقلاب زمانه عجب مدار که چرخ
ازین فسانه هزاران هزار دارد یاد ع |
عالم ز تو هم تهی و هم پر
ای تو به صفات خویش موصوف ای نهی تو منکر امر معروف ق |
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا م |
مراد و مطلب دنیا و آخرت نبرد
مگر کسی که جوانمرد باشد و بسام تو نیکنام شوی در زمانه ورنه بس است خدای عز وجل رزق خلق را قسام ن |
نه چنان گناهکارم که به دشمنم سپاری
تو به دست خویش فرمای اگرم کنی عذابی خ |
|
منم آن سایه کز بالا و از زیر
زپایت سرنگردانم به شمشیر ن |
نيست در شهر نگاري که دل ما ببرد
بختم ار يار شود رختم از اين جا ببرد ر |
روزها گر رفت گو رو باک نیست
تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست ز |
زلف آشفته و خوي کرده و خندان لب و مست
پيرهن چاک و غزل خوان و صراحي در دست ی |
يـاران بموافقت چو دیــدار کـنید
بـاید کــه ز دوست یـاد بسیار کنید چون باده خوشگوار نوشید به هم نوبت چو به ما رسد نگون سار کنید خیام |
اکنون ساعت 12:16 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)