در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
, شرط اول قدم آنست که مجنون باشی |
يا رب اين نوگل خندان که سپردی به منش
میسپارم به تو از چشم حسود چمنش |
شب رحلت هم از بستر روم در قصر حورالعین
اگر در وقت جان دادن تو باشی شمع بالینم |
مقيم بر سر راهش نشستهام چون گرد
بدان هوس که بدين رهگذار بازآيد |
در این خیال به سر شد زمان عمر و هنوز
بلای زلف سیاهت به سر نمی آید |
دلی که با سر زلفين او قراری داد |
دوام عیش و تنعم نه شیوه عشق است
اگر معاشر مایی بنوش نیش غمی |
یاری اندر کس نمیبینیم یاران را چه شد
دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه ش |
شمشاد خرامان کن و آهنگ گلستان کن
تا سرو بياموزد از قد تو دلجويی |
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد |
دولت عشق بین که چون از سر فقر و افتخار
گوشه ی تاج سلطنت می شکند گدای تو |
همچو حافظ به خرابات روم جامه قبا
بو که در بر کشد آن دلبر نوخاستهام |
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمی می کشم از برای تو |
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به |
هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم
دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست |
تاب بنفشه میدهد طره مشک سای تو
پرده غنچه میدرد خنده دلگشای تو |
وقت را غنیمت دان آن قدر که بتوانی
حاصل از حیات ای جان این دم است تا دانی |
یغمای عقل و دین را بیرون خرام سرمست
در سر کلاه بشکن در بر قبا بگردان |
نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد
که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد |
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را |
اشک آلوده ما گر چه روان است ولی
به رسالت سوی او پاک نهادی طلبیم |
می کند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو
روزی ما باد لعل شکرافشان شما |
ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده ای
ما آن شقایقیم که با داغ زاده ایم |
می خورد خون دلم مردمک دیده سزاست
که چرا دل به جگر گوشه مردم دادم |
میان عاشق و معشوق هیچ حایل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز |
ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی |
یا رب آن آهوی مشکین به ختن بازرسان
وان سهی سرو خرامان به چمن بازرسان |
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شد |
ناز پرورده تنعم نبرد راه به دوست
عاشقي شيوه رندان بلاكش باشد |
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن |
نثار روی تو هر برگ گل که در چمن است
فدای قد تو هر سروبن که بر لب جوست |
ترسم كه اشك در غم ما پرده در شود
وين راز سر به مهر به عالم سمر شود |
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی |
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود |
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن از دوستان جانی مشکل توان بریدن |
نه هرکه چهره برافروخت دلبری داند
نه هرکه آیینه سازد سکندری داند نه هرکه طرف کله کج نهاد و تند نشست کلاه داری و رسم سروری داند |
دو یار زیرک و از باده کهن دومنی
فراغتی و کتابی و گوشه چمنی من این مقام به دنیا و آخرت ندهم اگر چه در پی ام افتند هر دم انجمنی |
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور |
رفتم به باغ صبحدمی تا چنم گلی
آمد به گوش ناگهم آواز بلبلی مسکین چو من به عشق گلی گشته مبتلا و اندر چمن فکنده ز فریاد غلغلیمی |
یاد باد آن کو به قصد خون ما
عهد را بشکست و پیمان نیز هم |
اکنون ساعت 05:24 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)