پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر و ادبیات (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=49)
-   -   کشکول نکته ها (http://p30city.net/showthread.php?t=29575)

behnam5555 05-29-2011 09:22 PM

خواجه عبدالله انصاری

ابو اسماعیل عبدالله پسر ابومنصور محمد انصاری هروی غروب روز جمعه دوم شعبان 396 هـ.ق در کهندز هرات از مادری که اهل بلخ بود تولد یافت. خانواده‏اش نسب به ابوایوب خالد بن یزید انصاری (وفات: 5 هـ.ق) صحابی معروف می‏رسانید. این ابوایوب همان کسی است که رسو ل اکرم (ص) هنگام هجرت از مکه به مدینه در خانه‏آش فرود آمد و به همین مناسبت میزبان خوشبخت را صاحب رحل خواندند.

عبدالله که فرزند محبوب خانواده بود، از همان سالهای کودکی از استادان فن، علم حدیث و تفسیر آموخت. از جمله استادانش یحیی بن عمار شیبانی را نام برده‏اند که از شیراز به هرات آمده و به تعلیم و تدریس مشغول بود و سعی داشت که سنت عرفا را با شریعت تطبیق دهد و این راه و روش در مشرب شاگردش نیز اثری پایدار به جا گذاشت. بنا بر مشهور در همان سنین، به یمن حافظه قوی جلب نظر کرد و در کسب مقدمات و حفظ قرآن و اشعار عربی امتیازی یافت.


هر چند استادانش شافعی مذهب بودند دیری نگذشت که مذهب حنبلی اختیار کرد. به سال 417 هـ.ق در 21 سالگی برای تکمیل تحصیلات به نیشابور رفت. سپس به طوس و بسطام سفر کرد و به سماع و ضبط حدیث همت گماشت. در سال 423 هـ.ق عازم سفر حج شد و بر سر راه مکه در بغداد توقف کرد تا مجلس درس ابومحمد خلال بغدادی (وفات: 439 هـ .ق) را درک کند. در بازگشت از سفر حج به زیارت ابوالحسن خرقانی (وفات: 425 هـ.ق) صوفی نامور نایل شد. این ملاقات در وی سخت مؤثر افتاد و ذوق عرفانی او را که به برکت تلقین پدر در وجودش جوانه زده بود به بار آورد. از دیگر مشایخ صوفیه عصر خود مانند شیخ ابوسعید ابوخیر نیز درک فیض کرد.


سرانجام به زادگاه خود بازگشت و در آنجا مقیم شد و تعلیم مریدان مشغول گردید. در روزگاری که امام الحرمین، فقیه شافعی مشهور، در نظامیه نیشابور فقه شافعی و کلام اشعری درس می‏داد با علم کلام مخالفت ورزید و درذم آن، کتاب نوشت. به همین سبب چند بار تهدید به قتل شد و حتی به فرمان خواجه نظام الملک از آن شهر تبعید گردید. وزیر پرکفایت سلجوقیان هرچند به پاس تقوا و دانش پیرهرات، حفظ حرمت وی می‏کرد و او را از تعرض معاندان مصون می‏داشت، اجازه نمی‏داد بر اثر وجود وی در شهر آتش فتنه برانگیخته شود.


خواجه عبدالله که شیخ الاسلام لقب گرفته و مریدان بسیاری در هرات به هم زده بود در پایان عمر نابینا گردید. وی صبح روز جمعه 22 ذی الحجه سال 481 هـ.ق به سن 85 سالگی در گذشت و در گازرگاه (ده کیلومتری هرات) به خاک سپرده شد. آرامگاهش در همان محل برجاست.



مشرب فکری

در قرن چهارم و پنجم هجری، خراسان کانون علم و تصوف اسلامی بود و شیوخ صوفی از بلاد عراق عرب و ماوراءالنهر به شهرهای پررونق آن روی می‏آوردند و از کتابخانه‏های مهم آنها که از کتابهای علمی و عرفانی پر بود استفاده می‏کردند. در این مکتب، صوفیان بزرگی چون ابونصر سراج (وفات: 378 هـ.ق) نویسنده کتاب اللمع فی التصوف، ابوبکر محمد کلاباذی (وفات:380 هـ.ق) صاحب کتاب التعرف، ابوعبدالرحمن سلمی (325 ـ 412 هـ.ق) مؤلف طبقات الصوفیه، و امام ابوالقاسم قشیری (376 ـ465 هـ.ق) مؤلف رساله القشریه درخشنده بودند و هر یک به سهم خود گنجینه عرفان اسلامی را غنی تر ساخته بودند. اساس مکتب تصوف خراسان که شهر پررونق و جو علمی نیشابور کانون مهم آن شده بود، جمع شریعت و طریقت و مبارزه با انحراف و بدعت بود؛ حتی ابونصرسراج و شاگردش سلمی و شاگرد او قشیری مدرسه‏های خاصی به همین منظور در آن شهر بنیاد نهاده بودند. این مکتب به ویژه بر نقل اقوال مشایخ تکیه داشت. خواجه عبدالله انصاری در همین مکتب پرورش یافته و به مبادی و اصول آن وفادار مانده بود.


خدمت مهم پیرهرات به مکتب عرفانی خراسان این شد که منازل طریقت و مقامات سلوک عرفانی را مدون ساخت و در درجه بندی مقامات ترتیب تازه‏ای آورد و در این ترتیب بر کیفیات باطنی و اشراقی انحصار نکرد بلکه اخلاق و آداب زندگی متعارف را نیز دخالت داد تا هر فرد صوفی، در عین حفظ پیوند با زندگی، سیر معنوی داشته باشد و طریقت را با شریعت همراه سازد.

خواجه عبدالله انصاری در اثر ذکاوت و استعداد خود در کمترین زمان بسیاری از علوم دینی و ادبی را فرا گرفت و مطالعات بسیار عمیقی داشت و همین بود که وی به نام یک عالم و عارف آگاه شهرت یافت و علاقمندان بسیاری از گوشه و کنار به دورش گرد آمده و از محضرش کسب فیض و استفاده معنوی می‌کردند.

خواجه در چهار سالگی به مکتب رفت. در نه سالگی خوب شعر می‌گفت و احادیث بسیاری از محدثین فرا گرفت.

اگر چه اساتید خواجه شافعی مذهب بودند اما پس از مدتی مذهب حنبلی را اختیار کرد و در سال 417 در بیست و یک سالگی برای تکمیل معارف و تحصیل مراتب راهی نیشابور شد.
خواجه عبدالله در تالیف احادیث حضرت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وسلم رنج و سختی زیادی کشید، تا جایی که خود می‌گوید:

آنچه من کشیده‌ام در طلب حدیث مصطفی صلی‌الله‌علیه‌وسلم هرگز کسی نکشیده باشد. باری در نیشابور زیاد باران می‌آمد ومن در حالت رکوع می‌رفتم و جزوه‌های حدیث به شکم باز نهاده بودم تا تر نشود.

خواجه عبدالله انصاری حتی لحظه‌ای از عمر گرانقدر خود را در بطالت و بیهودگی تلف نکرد، تا جایی که از طلوع سپیده دم تا پاسی از نیمه شب، یا وقت خود را به قرائت آیات کلام الله مجید وتأمل درآن سپری می‌کرد و یا در کنار عالمان به موعظه‌ها و گفته‌های آنان گوش می‌داد؛ او می‌گوید: همه روز بنوشتمی و روزگار خود بخش کرده بودم، چنانکه مرا هیچ فراغت نبودی‌. بامداد پگاه به مقرن شدمی به قرآن خواندن، چون باز آمدمی، به درس مشغول شدمی، به شب در چراغ حدیث می‌نوشتمی و فراغت نان خوردن نبودن، مادر من نان لقمه کرده بودی و دردهان من می‌نهادی. درمیان نوشتن، حق سبحانه و تعالی مرا حفظی داده بود که هرچه زیر قلم من می‌گذشتی، مرا حفظ شدی.

درسال 323 به قصد زیارت بیت‌الله الحرام از درس و بحث فاصله گرفت، و در بازگشت از سفر خانه خدا به دیدار ابوالحسن خرقانی شتافت و بدین رو بزرگترین واقعه زندگی‌اش رقم خورد و از آن پس امیال معرفت در نهادش شکوفا شد و بیشتر از گذشته در وادی عرفان قدم نهاد.
خواجه عبدالله انصاری نه تنها یک مفسّر، محدث، عالم و عارف بزرگ بود، بلکه شاعر و نویسنده توانایی بود. نویسندگی را از دوره خورد سالی آغاز کرده و بر مبنای یک روایت درسن نه سالگی به نقل و نوشتن احادیث پرداخت که به یاری حافظه قوی خود هزاران حدیث، اشعار فارسی و عربی را حفظ داشت.

قناعت و درویشی خواجه عیب است بزرگ برکشیدن خود را از جمله خلق برگزیدن خود را
از مردمک دیده بباید آموخت دیدن همه کس و ندیدن خود را خواجه عبدالله درباره شیوه زندگی صوفیانه خود می‌گوید:

من بسیار به جامه عاریتی مجلس کرده‌ام و بسیار به گیاه خوردن، آن وقت یاران داشتم و دوستان و شاگردان، همه توانگر بودند هرچه می‌خواستمی بدادندی اما من نخواستمی، من به زمستان جبه نداشتم، و سرمای عظیم بود و درهمه خانه من بوریا یک بود، چندان که بروی بخفتمی، و نمد پاره‌ای که برخود پوشیدم، اگر پای بپوشیدمی سربرهنه شدی. و اگر سر را بپوشیدی پای برهنه شدی، و خشتی که زیر سرنهادمی و سیخی که جامه برآن کردمی و بیاویختمی.
این زندگی صوفیانه خواجه خارج از رنج بردن برای تعلیم گرفتن که ثوابی گران است اما در دید اهل اندیشه و عمل چندان مقبول نظر نیست همانگونه که جاودانه کلام ( ارد بزرگ ) می گوید : سرزمینی که جوانانش دارای افکاری صوفیانه هستند ، بزودی بردگی را نیز تجربه می کنند .
پس پذیرفتن رنج ، گردیدن در آمال بوداست که رنج را عین این هستی می داند همه چیز در رنج برایش خلاصه می شود و رها شدن از قیود جهان راه گریز از دردها . تفاوت نگاه خواجه و ارد بزرگ ریشه در جهان بینی آنها دارد یکی خرد را در گذشتن از قیود زندگی این جهانی می داند و دیگری آن را مایه کمال و تعالی بشری می داند . خواجه عبدالله انصاری به نیالودن در زندگی این جهانی معتقد است و ارد بزرگ مشوق رشد علمی و رسیدن به درجات بالاتر دانش برای نابودی هر درد بشریست . یکی شادی را تنها مختص جهان دیگر و دیگری شادی را در گروی تکامل دانش و بینش علمی می داند .

آثار بجای مانده از خواجه عبدالله انصاری


از خواجه عبدالله اثار زیادی به جا مانده است که اغلب آنها نثر مسجع می‌باشد و او هم شعر می‌سروده ولی بیشتر شهرتش به سبب رساله‌های متعدد اوست.

آثار او عبارتند از:



1- ترجمه طبقات صوفیه

2- تفسیرکشف الاسرار

3- رساله مناجات نامه

4- زاد العارفین

5- کنز السالکین

6- قلندرنامه
7- هفت حصار

8- رساله دل و جان

9- الهی نامه.

10- محبت نامه


نمونه‌ای از نثر مسجع خواجه در مناجات نامه:

الهی به حرمت آن نام که تو خوانی و به آن صفت که تو چنانی، دریاب که می‌توانی.
الهی عمر خود به باد کردم و برتن خود بیداد کردم، گفتی و فرمان نکردم، درماندم و درمان نکردم.
الهی دردلهای ما جز تخم محبت مکار و بر جان‌های ما جز الطاف و مرحمت خود منگار و بر کشت‌های ما جز باران رحمت خود مبار، به لطف ما را دست گیر و کرم پای دار.
الهی حجاب‌ها از راه بردار و ما را به ما مگذار.

نمونه‌ای از تفسیر عرفانی و ادبی خواجه:

قل اللهم مالک الملک تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء و تعز من تشاء و تذل من تشاء بیدک الخیر انک علی کل شی قدیر.

بزرگ است و بزرگوار، خداوند کردگار، مهربان وفادار، بارخدای همه بارخدایان، پادشاه همه پادشاهان، نوازنده بندگان، راهنمای ایشان، دانست که ایشان به سزای ثناء او نرسند و حق او نشناسند و قدر بزرگی او ندانند، پس به مهربانی و کرم خود ایشان را گرامی داشت و بنواخت و گفت: ای بندگان، مرا همان گوئید که من خود را گفتم و گوئید: مالک الملک، ای پادشاه بر پادشاهان، ای آفریننده جهان، ای یگانه یکتا از ازل تا جاودان، ای یگانه و یکتا در نام و نشان، ای سازنده کارسازندگان... یکی را برکشی و بنوازی، یکی را بکُشی و بیندازی، یکی را به انس خود آرام دهی و او را غم عشق خود سرمایه دهی، که بی‌غم عشق تو آسایش دل و آرام جان نبود.
تا جان دارم غم تو را غم خوارم بی‌جان غم عشق تو به کس نسپارم

نکته‌ای از پندها و اندرزهای خواجه:

آنانکه اهل هدایتند، دارای چراغ معرفتند، محرم اسرار حضرت عزتند، هرحجابی در راه افتد می‌بُرند، و هوای نفس را به ریاضت از خود دورکنند، بهترین کارها شناختن حق تعالی است که اول و آخرهمه چیزها است، اگرهمه ندهند او بدهد، وچون دهد کس نتواند که بستاند، و چون او ندهد کس نتواند که دهد، او را نگاهدار تا تو را نگهدارد، عمر را در پرستش او خرج کن که حساب خرج را خواهد خواست.

خداوند دلیل راه علم است و چراغ راه عقل و نماینده راه راست. بدانکه اگر بر هوا پری مگسی باشی و اگر بر آب روی، خسی باشی، سعی کن تا کس باشی.



وفات خواجه انصاری:


این عارف و صوفی درسال 481 هـ ق فوت نموده و در "گازرگاه" شهر هرات به خاک سپرده شد و اکنون آرامگاه او زیارتگاه سوختگان وادی معرفت الهی می‌باشد .


behnam5555 05-29-2011 09:25 PM

راستی و صداقت

روزی از روزها، پادشاهی سالخورده که دو پسرش را در جنگ با دشمنان از دست داده بود، تصمیم گرفت برای خود جانشینی انتخاب کند. پادشاه تمام جوانان شهر را جمع کرد و به هر کدام دانه ی گیاهی داد و از آنها خواست، دانه را در یک گلدان بکارند تا دانه رشد کند و گیاه رشد کرده را در روز معینی نزد او بیاورند. پینک یکی از آن جوان ها بود و تصمیم داشت....


تمام تلاش خود را برای پادشاه شدن بکار گیرد، بنابراین با تمام جدیت تلاش کرد تا دانه را پرورش دهد ولی موفق نشد. به این فکر افتاد که دانه را در آب و هوای دیگری پرورش دهد، به همین دلیل به کوهستان رفت و خاک آنجا را هم آزمایش کرد ولی موفق نشد. پینک حتی با کشاورزان دهکده های اطراف شهر مشورت کرد ولی همه این کارها بی فایده بود و نتوانست گیاه را پرورش دهد. بالاخره روز موعود فرا رسید. همه جوان ها در قصر پادشاه جمع شده و گیاه کوچک خودشان را در گلدان برای پادشاه آورده بودند. پادشاه به همه گلدان ها نگاه کرد. وقتی نوبت به پینک رسید، پادشاه از او پرسید: پس گیاه تو کو؟ پینک ماجرا را برای پادشاه تعریف کرد... در این هنگام پادشاه دست پینک را بالا برد و او را جانشین خود اعلام کرد! همه جوانان به این انتخاب پادشاه اعتراض کردند. پادشاه روی تخت نشست و گفت: این جوان درستکارترین جوان شهر است. من قبلاً همه دانه ها را در آب جوشانده بودم، بنابراین هیچ یک از دانه ها نمی بایست رشد می کردند. پادشاه ادامه داد: مردم به پادشاهی نیاز دارند که در عین راستگویی و درستکاری با آنها صادق باشد، نه آن پادشاهی که برای رسیدن به قدرت و حفظ آن دست به هر عمل ریا کارانه ای بزند ارد بزرگ در رابطه با راستی میگوید:هیچ گاه از راستی و درستی خویش آزرده مباش چون همیشه در انتهای هر داستان تو برنده ایی ! .





behnam5555 05-29-2011 09:27 PM



کجاست جای رسیدن

_ چرا گرفته دلت، مثل آنکه تنهایی
_ چه قدر هم تنها!
_ خیال می کنم
دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی.
_ دچار یعنی
_ عاشق.
_ و فکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد.
_ چه فکر نازک غمناکی!
_ و غم تبسم پوشیده نگاه گیاه است.
و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست.
_ خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانه آنهاست.
_ نه، وصل ممکن نیست،
همیشه فاصله ای هست.
اگر چه منحنی آب بالش خوبی است
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر،
همیشه فاصله ای هست.
دچار باید بود
وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف
حرام خواهد شد.
و عشق
سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست.
و عشق
صدای فاصله هاست
صدای فاصله هایی که
_ غرق ابهامند.
_ نه ،
صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند
و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر،
همیشه عاشق تنهاست.
و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست.
و او و ثانیه ها می روند آن طرف روز،
و او و ثانیه ها روی نور می خوابند.
و او و ثانیه ها بهترین کتاب جهان را
به آب می بخشند.
و خوب می دانند
که هیچ ماهی هرگز
هزار و یک گره رودخانه را نگشود.
و نیمه شب ها، با زورق قدیمی اشراق
در آب های هدایت روانه می گردند
و تا تجلی اعجاب پیش می رانند.
_ هوای حرف تو آدم را
عبور می دهد از کوچه باغ های حکایات
و در عروق چنین لحن
چه خون تازه ی محزونی!

حیاط روشن بود
و باد می آمد
و خون شب جریان داشت در سکوت دو مرد.

« اتاق خلوت پاکی است
برای فکر، چه ابعاد ساده ای دارد!
دلم عجیب گرفته است.
خیال خواب ندارم.»
کنار پنجره رفت
و روی صندلی نرم پارچه ای
نشست:
« هنوز در سفرم.
خیال می کنم
در آبهای جهان قایقی است
و من ‚ مسافر قایق ‚ هزارها سال است
سرود زنده دریانوردهای کهن را
به گوش روزنه های فصول می خوانم
و پیش می رانم.
مرا سفر به کجا می برد؟
کجا نشان قدم ‚ ناتمام خواهد ماند
و بند کفش به انگشت های نرم فراغت
گشوده خواهد شد؟
کجاست جای رسیدن و پهن کردن یک فرش
و بی خیال نشستن
و گوش دادن به
صدای شستن یک ظرف زیر شیر مجاور؟

و در کدام بهار درنگ خواهی کرد
و سطح روح پر از برگ سبز خواهد شد؟
شراب باید خورد
و در جوانی روی یک سایه راه باید رفت،
همین.

کجاست سمت حیات؟
... »


سهراب سپهری . بابل . بهار 1345


behnam5555 05-29-2011 09:31 PM



ژول ورن
Jules Gabriel Verne

ژول ورن (۱۹۰۵-۱۸۲۸) نویسنده نامی و آینده نگر فرانسوی بود که کتابهای زیادی با مضمون علمی-تخیلی نوشت. ژول ورن در هشتم فوریه ۱۸۲۸ میلادی در یک خانواده مرفه در جزیره ریدو شهر نانت فرانسه به دنیا آمد.
ژول ورن بنا به خواست پدرش تحصیلاتش را در رشته حقوق به پایان برد اما ذوق نمایشنامه‌نویسی و رمان‌نویسی او را بر آن داشت که کم‌کم به سوی ادبیات کشیده شود. در ابتدا هرچند موفق نبود، ولی بعد پیشرفت سریعی کرد. «پنج هفته در بالون» او بسیار موفق بود و هواخواهان بسیاری یافت. ناشر آثار او، ژول هتزل برای او دوست و مشاور و همراه بسیار خوبی بود.
از این گذشته، ژول ورن با دقت و نکته بینی به معرفی کشورها می‌پرداخت برای نمونه در بخشی از کتاب فاتح آسمان‌ها به شناساندن ایران نیز می‌پردازد. از کویر لوت و خطه شمال و دریای مازندران سخن به میان می‌آورد و در توصیف آن مکانها از خود مهارت به سزایی نشان می‌دهد.
در آغاز آثار ژول ورن تنها در میان کودکان طرفداران و علاقمندانی داشت تا آن که منتقد و نویسنده‌ای به نام مارسل موره (۱۹۶۹-۱۸۸۷) چندین کتاب و رساله درباره ژول ورن نوشت و او را چنان که بود به دنیا معرفی کرد. مارسل موره در دو کتاب: «ژول ورن بسیار شگفت انگیز» (۱۹۶۰) و «اکتشافات ژول ورن» (۱۹۶۳) ژول ورن را به دنیا شناساند و از آن به بعد دوستداران ادب با نظر جدی تری به ژول ورن می‌نگرند.
ژول ورن در ۲۴ مارس ۱۹۰۵ بر اثر بیماری دیابت، در شهر آمیین درگذشت. آثار او همه جا شهرت دارند و به زبانهای مختلفی نیز ترجمه شده‌اند.
ژول ورن خیالات و رویاهایش را به تحریر در آورد کمتر کسی این کار را می کند اما او به رویاهایش باور داشت و این رویا نویسی برایش شهرتی عالم گیر شد به قول ارد بزرگ : رویا پردازی که عملگرا هم باشد می تواند سرچشمه دگرگونی های بسیار گردد .
در ۹ مارس‌ ۱۸۸۶ هنگامی‌ که‌ ژول‌ ورن‌ به‌ خانه‌اش‌ بر می‌گشت‌ برادرزاده‌ ۲۵ ساله‌اش‌، «گستن‌» به‌ طرف‌ او شلیک‌ کرد. گلوله‌ اول‌ به‌ او نخورد اما گلوله‌ دوم‌ به‌ پای‌ چپ‌ او اصابت‌ کرد. گستن‌ سال‌های‌ باقیمانده‌ از عمر خود را در تیمارستان‌ سپری‌ کرد. این‌ خبر به‌ صورت‌ محرمانه‌ نگه‌ داشته‌ شد و در هیچ‌ کدام‌ از روزنامه‌ها انعکاس‌ پیدا نکرد. جراحت‌ ناشی‌ از گلوله‌ با سرعت‌ کمی‌ التیام‌ یافت‌ و باعث‌ شد که‌ ژول‌ ورن‌ تا آخر عمر خود بلنگد. مشخص نشد که‌ گستن‌ چرا دست‌ به‌ این‌ اقدام‌ زد اما به‌ نظر می‌رسد که‌ او دچار مشکلات‌ روانی‌ بوده‌ است‌.
بعد از مرگ‌ هتزل‌ ، ناشر کتاب‌های‌ ژول‌ ورن و مادرش که‌ ژول‌ ورن‌ او را می‌پرستید شروع‌ به‌ نوشتن‌ کتاب‌هایی‌ با مضامین‌ سیاه‌تر و غم‌انگیزتر کرد. در سال‌ ۱۸۸۸ او وارد سیاست‌ شد و به‌ عنوان‌ عضو شورای‌ شهر آمین‌ انتخاب‌ شد و بمدت‌ ۱۵ سال‌ در آنجا به‌ انجام‌ وظیفه‌ پرداخت‌.
بعد از مرگ‌ ژول‌ ورن‌ تنها پسرش‌ میشل‌ مراحل‌ چاپ‌ آخرین‌ داستان‌های‌ او را بر عهده‌ گرفت‌.
در سال‌ ۱۸۶۳ ژول‌ ورن‌ کتابی‌ با عنوان‌ پاریس‌ در قرن‌ بیستم‌ نوشت‌ که‌ درباره‌ مرد جوانی‌ بود که‌ در جهانی‌ پر از آسمانخراش‌های‌ شیشه‌یی‌، قطارهای‌ پرسرعت‌، ماشین‌هایی‌ که‌ با سوخت‌ بنزین‌ حرکت‌ می‌کنند، ماشین‌ حساب‌ها و شبکه‌های‌ ارتباطی‌ جهانی‌ زندگی‌ می‌ کرد با این‌ حال‌ احساس‌ خوشبختی‌ نمی‌کرد. این‌ کتاب‌ پایان‌ غم‌انگیزی‌ داشت‌. هتزل‌ بر این‌ عقیده‌ بود که‌ این‌ کتاب‌ با بدبینی‌ و دیدی‌ منفی‌ نگاشته‌ شده‌ و به‌ شهرت‌ در حال‌ شکوفایی‌ ژول‌ ورن‌ آسیب‌ می‌ رساند و محبوبیت‌ او را خدشه‌دار می‌کند. پس‌ به‌ او پیشنهاد کرد تا ۲۰ سال‌ برای‌ چاپ‌ این‌ کتاب‌ صبر کند. ورن‌ نصیحت‌ هتزل‌ را پذیرفت‌ و متن‌ دست‌نویس‌ کتاب‌ را در جای‌ امنی‌ قرار داد. این‌ متن‌ در سال‌ ۱۹۸۹ توسط‌ «نتیجه‌» ورن‌ پیدا شد و در سال‌ ۱۹۹۴ به‌ چاپ‌ رسید.
● بدشانسی‌های‌ سال‌های‌ پایانی‌ زندگی‌ ژول‌ ورن‌
مدت‌ کوتاهی‌ پس‌ از واقعه‌ تیراندازی‌ به‌ ورن‌ او دوست‌ همیشگی‌اش‌ هتزل‌ را از دست‌ داد. اگرچه‌ چاپ‌ آثار او بعد از مرگ‌ هتزل‌ توسط‌ پسر هتزل‌، ژول‌، انجام‌ می‌گرفت‌ اما ورن‌ یک‌ محرم‌ راز و معتمد خود را از دست‌ داده‌ بود. میشل‌ فرزند ورن‌ در نامه‌یی‌ به‌ ژول‌ فرزند هتزل‌ نوشت‌ هیچ‌ وقت‌ پدرم‌ را به‌ اندازه‌ زمانی‌ که‌ خبر مرگ‌ هتزل‌ را به‌ او دادند غمگین‌ ندیده‌ بودم‌.
شاید تنها اتفاق‌ مثبت‌ در این‌ دوره‌ سخت‌ برای‌ ژول‌ ورن‌ نزدیک‌ شدن‌ او با پسرش‌ از نظر عاطفی‌ بود. میشل‌ تا آن‌ زمان‌ فردی‌ سرکش‌ بود و حتی‌ در سن‌ ۱۶ سالگی‌اش‌ توسط‌ پدرش‌ به‌ سفر دریایی‌ ۱۸ ماهه‌یی‌ به‌ دور دنیا فرستاده‌ شد. پدرش‌ گمان‌ می‌کرد که‌ زندگی‌ سخت‌ روی‌ دریا مسئولیت‌پذیری‌ را به‌ او خواهد آموخت‌ اما این‌گونه‌ نشد. ولی‌ بیماری‌ پدرش‌ و نزدیک‌ شدن‌ ورن‌ به‌ سال‌های‌ پایانی‌ زندگی‌اش‌ باعث‌ شد تا میشل‌ بطور جدی‌تری‌ با زندگی‌ روبرو شود. در سال‌های‌ بعدی‌ ژول‌ ورن‌ کتاب‌هایی‌ در مورد استفاده‌ غلط‌ از تکنولوژی‌ و تاثیر آن‌ بر زندگی‌ انسان‌ها نوشت‌. در کتاب‌ جزیره‌ پراپلر او به‌ اظهار تاسف‌ درباره‌ نابودی‌ فرهنگ‌ محلی‌ ساکنان‌ جزایر پلی‌تری‌ پرداخته‌ است‌. در کتاب‌ ابوالهول‌ یخی‌ او خودکشی‌ دسته‌ جمعی‌ نهنگ‌ها را پیش‌بینی‌ می‌کند، چیزی‌ که‌ تا آن‌ زمان‌ کشف‌ نشده‌ بود. در کتاب‌ «سرنوشت‌ بگام‌» درباره‌ این‌ موضوع‌ که‌ اگر تکنولوژی‌ و علم‌ به‌ دست‌ افراد شرور بیفتد چقدر می‌تواند خطر آفرین‌ باشد، هشدار می‌دهد. برخی‌ از کتاب‌های‌ او که‌ در زمان‌ مرگش‌ هنوز به‌ چاپ‌ نرسیده‌ بود یا ناتمام‌ بود بعد از آن‌ به‌ چاپ‌ رسید و کتاب‌های‌ ناتمامش‌ توسط‌ پسرش‌ میشل‌ ویراستاری‌ و تکمیل‌ شد.او بیش‌ از ۸۰ کتاب‌ و صدها شخصیت‌ فراموش‌ نشدنی‌ خلق‌ کرد.
میراث‌ ژول‌ ورن‌ تنها کتاب‌هایش‌ نیست‌ بلکه‌ خوانندگانش‌ نیز هست‌. یکی‌ از نویسندگان‌ کتاب‌های‌ علمی‌ تخیلی‌ با نام‌ «ری‌ بردبری‌» گفته‌ است‌: همه‌ ما به‌ گونه‌یی‌ جزو فرزندان‌ ژول‌ ورن‌ هستیم‌. «ویلیام‌ بیب‌» یکی‌ از اولین‌ مردانی‌ که‌ به‌ اعماق‌ دریا سفر کرده‌ است‌ با خواندن‌ کتاب‌ «بیست‌ هزار فرسنگ‌ زیر دریا» به‌ اقیانوس‌شناسی‌ علاقه‌مند شده‌ است‌. «رابرت‌ گودارد» پدر موشک‌شناسی علم‌ ساختن‌ و هدایت‌ موشک در کودکی‌ یکی‌ از پرطرفدارترین‌ خوانندگان‌ آثار ژول‌ ورن‌ بوده‌ است‌.
قوه‌ تخیل‌ ژول‌ ورن‌ که‌ در کتاب‌هایش‌ جلوه‌گری‌ می‌کند و تئاترها و فیلم‌هایی‌ که‌ از روی‌ آن‌ کتاب‌ها نوشته‌ شده‌ امروز که‌ حدود ۱۰۰ سال‌ از مرگش‌ می‌گذرد همچنان‌ انسان‌ را سرگرم‌ می‌کند و تحت‌ تاثیر قرار می‌دهد و به‌ نظر می‌رسد برای‌ سال‌های‌ زیادی‌ در آینده‌ همچنان‌ این‌ امر ادامه‌ یابد.
● پیتر هتزل‌ و ژول‌ ورن‌
تاثیر پیترهتزل‌ بر روی‌ نوشته‌ها و کتاب‌های‌ ژول‌ ورن‌ بسیار قابل‌ توجه‌ بود. ژول‌ که‌ از یافتن‌ شخصی‌ که‌ تمایل‌ به‌ چاپ‌ آثارش‌ را داشته‌ باشد، در پوست‌ خود نمی‌گنجید، تقریباً تمام‌ تغییراتی‌ که‌ هتزل‌ بر آثارش‌ اعمال‌ کرد را پذیرفت‌. هتزل‌ نه‌ تنها چاپ‌ حداقل‌ یکی‌ از رمان‌های‌ ژول‌ به‌ نام‌ پاریس‌ در قرن‌ بیستم‌ را کاملاً رد کرد، بلکه‌ از ژول‌ خواست‌ تا قسمت‌های‌ مهم‌ سایر پیش‌نویس‌هایش‌ را هم‌ تغییر دهد.

یکی‌ از مهم‌ترین‌ تغییراتی‌ که‌ هتزل‌ بر آثار ژول‌ ورن‌ تحمیل‌ کرد، تغییر نگاه‌ رمان‌های‌ او از بدبینی‌ به‌ خوش‌بینی‌ بود. برخلاف‌ برداشت‌های‌ معمول‌، ژول‌ ورن‌ چندان‌ به‌ پیشرفت‌های‌ تکنولوژیکی‌ و انسانی‌ علاقه‌یی‌ نداشت‌ همان‌گونه‌ که‌ در آثارش‌ قبل‌ از ملاقات‌ با هتزل‌ مشهود است‌. این‌ تصمیم‌ هتزل‌ بود که‌ با تغییر نگاه‌ داستان‌ها، فروش‌ بیشتر آنها را تضمین‌ کنند.
به‌ عنوان‌ مثال‌ قرار بود داستان‌ «جزیره‌ اسرارآمیز» با نگاهی‌ نوستالژیک‌ به‌ پایان‌ برسد، اما بنا به‌ تصمیم‌ هتزل‌، داستان‌ با سعادت‌ و خوشبختی‌ قهرمانان‌ به‌ انتها رسید. مورد دیگری‌ که‌ هتزل‌ از نسخه‌ پیش‌نویس‌ ژول‌ ورن‌ حذف‌ کرد، عقاید ضد یهودی‌ او بود که‌ تنها در نسخ‌ اولیه‌ «مارتین‌ پاز» و «هکتور سرواداک‌» به‌ چشم‌ می‌خورد.


behnam5555 05-29-2011 09:33 PM


مرگ با احساس
عکس هایی که در پی می آید نشان می دهد حیوانات هم احساس دارند و برای حتی شکارشان جان هم می دهند بخصوص وقتی پای کودکی در میان باشد ! اما بعضی از آدمها فرزند خودشان را در سیاهی شهرها رها می کنند و پشت سر خودشان را نگاه هم نمی کنند فکر می کنم آنها از پست ترین موجودات هستی هستند و به قول ارد بزرگ : کسی که همسر و کودک خویش را رها می کند ، در پی خفت ابدیست .
در عکس های پایین شیر ماده ایی را می بینید که بعد از اینکه متوجه می شود شکارش باردار است ، اول بچه را نجات می دهد، بعد هم بخاطر کارش دق می کند و می میرد ...

http://www.pcparsi.com/upload/images...jb47fpfmq9.jpg

http://www.pcparsi.com/upload/images...to9midc2mx.jpg

http://www.pcparsi.com/upload/images...7b50ofham2.jpg

http://www.pcparsi.com/upload/images...t03fuur6w8.jpg

http://www.pcparsi.com/upload/images...7b50ofham2.jpg

http://www.pcparsi.com/upload/images...qhr0tvts5t.jpg

http://www.pcparsi.com/upload/images...5fzb73ubgv.jpg

http://www.pcparsi.com/upload/images...0jzhq4h0ol.jpg


behnam5555 05-29-2011 09:47 PM

شهر «کاراباش» ، شهر نفرین شده یکی از آلوده ترین مکانهای روی کره زمین در روسیه قرار دارد .

چشم اندازهای گسترده برهوتی به رنگ دوده، کوههایی از تفاله معدنکاری و شمار معدودی از درختان غوشه یاغان بیمار، نشانه هایی از صحنه اطراف شهر «کاراباش karabash » در اورال است . این شهر وقتی در اوج فعالیت خود بود ۵۰ هزار سکنه داشت اکنون، بسیاری از بلوکها خالی از سکنه است و جمعیت آنها به ۱۶ هزار بالغ می شود.


۵ دودکش کارخانه یکصدساله ذوب مس کاراباش دودهای سمی و سیاه رنگ پر از ضایعات گوگردی را از خود بیرون می ریزند. «سروت لانا»، مادر دو بچه که تمام عمر خود را در این شهر سپری کرده است می گوید: «در کرت های سبزیجات ما هیچ چیز نمی روید. همه چیز یا می میرد و یا زرد رنگ می شود.» خاک کاراباش و حومه آن پر از فلزات سمی شامل سرب، جیوه و آرسنیک است.
سروت لانا گفت: «کودکان ما آسم و بیماریهای تنفسی دارند، بسیاری هم اکنون از بیماریهای پوستی رنج می برند.»
کاراباش، شهری که به طور افسانه ای سرد و بی پناه است، یاد آور دردناکی از یک سیاست زیست محیطی است که در برابر پاکسازی با هزینه های گزاف هم مقاومت می کند. اینها خود بخشی از کارخانه های بیمار گونه ای است که از اتحاد شوروی پیشین به جا مانده، به ویژه قسمت فلزات آن که بخش عظیم و غول آسایی است.



مقامهای اتحاد شوروی این کارخانه را در سال ۱۹۸۷ به خاطر نگرانیهای زیست محیطی تعطیل کردند. این شهر «منطقه فاجعه زده زیست محیطی» اعلام شد و برنامه هایی برای جابه جایی خانواده ها تهیه گردید.
اما هوای پاکتر حدود ۳۵۰۰ نفر را بیکار نمود، شهر را در فقر فرو برد و شبکه عظیم زیربنای اجتماعی حمایت مالی شده از سوی کارخانه را از بین برد.
این کارخانه در سال ۱۹۹۸ برای برآوردن نیاز بازرگانان به فلز مس و احتیاج شدید شهر به مشاغل بازگشایی شد.
ماکسیم شین گارکین، یک مبارز زیست محیطی و مشاور پارلمان روسیه گفت:«هیچ مدارک حقوقی وجود نداشت. باید یک ارزشیابی زیست محیطی انجام می شد. اما هیچ کاری انجام نگرفت.» و افزود: «آنان فقط آمدند و ماشینها را به کار انداختند.»
پاک کردن اشتباه گذشته
میخائیل گورباچف، رهبر شوروی، قول دادپاکسازی بزرگترین اشتباهات زیست محیطی اتحاد شوروی را انجام دهد.
اما فروپاشی کمونیزم وسقوط مالی سال ۱۹۹۸ موضوع محیط زیست را به آخر فهرست دستور کار سیاسی عقب رانده است.
مانند بسیاری از همسایگانش، کمربند صنعتی شن دار کاراباش که حدود ۱۳۰۰ کیلومتری جنوب شرقی مسکو قرار دارد، بهره چندانی از سرمایه گذاریهای خارجی که مانند سیل به قسمت اروپایی روسیه سرازیر شده نبرده است.
«یوگنی شیرم»، یک کارمند محلی و فعال محیط زیست گفت: این شهر به قدری تشنه مشاغل بود که مجبور شد بدون تغییر بزرگ در کارخانه، با پیشنهاد بازگشایی آن موافقت کند.
شیرم همچنین گفت:«شما باید درک کنید نرخ بیکاری ۲۴ درصد بود که خود وضعیت بسیار سختی است. به این کارخانه اجازه داده شد دو سال بدون بازرسی کار کند. این ۵ سال پیش بود. ما هنوز منتظریم.»
درست چند متر دورتر از دودکش کارخانه، بچه ها در زمین بازی ازشکل افتاده ای که مانند ریگزار است زیر برف بازی می کنند.
کودکان و مردم کاراباش معنای شادی و زندگی را از یاد برده اند آلودگی هوا آنها را به گوشه نشینی و سرفه های ممتد کشانده است . «ارد بزرگ» جمله بسیار زیبای دارد او می گوید : «اگر پایکوبی و شادی نباشد ، جهان را ارزش زیستن نیست.» این پند در فلسفه «اردیسم Orodism» اولین فرمان محسوب می شود . اما دولت روسیه این شادی و امید را از مردم کاراباش گرفته است بر اساس قوانین روسیه، خانه های آنان باید خیلی پیش ازکوره ذوب مس دور می شد و در شعاع «بهداشتی» یک کیلومتری قرار می گرفت. اما حدود هزار تن به فاصله چندمتر از کوره زندگی می کنند. تنها ۵۰ نفر آنها از سال ۱۹۹۸ جابه جا شده اند و هیچ کدام از جابه جایی ها با کمک مالی کارخانه صورت نگرفته است.



وی افزود:«اگر آنان شما را جابه جا کنند، به شما یک خانه پیش ساخته می دهند، وقتی به آنجا رفتید فوراً بیمار می شوید. لااقل این خانه ها آجری هستند.» وی در حالی که به خانه های دو طبقه اشاره می کرد، اینها را بیان نمود.
حتی ساکنان خارج از این منطقه که قرار است جابه جا شوند در حال خفه شدن از دود کارخانه هستند.


behnam5555 06-02-2011 09:11 AM



اتفـــــاق تازه

خط می خــورند قــد درخــتان جنـگلی
یک قتل عــــام تازه بدین سادگی. ولی.....

فــصلی بــرای کوچ پرســتو نمانده است
وقتی که نیست،سقف همان خانه ی گـلی

آشــفـته شـــدز غــرش امواج سهمگین
آرامــش صــمیمی مــرغـــان ســاحلی

خـــالی است از شــکوه شــکفتن بهارها
دیـگر نــمانــد ،از گــل و بلـبل شمایلی

تنـها به رسم زنــدگی و زنده ماندن است
این طرحــهای مضــحک و طرح مسایلی

این جــمع ها کـه حل مـسایل نـمی شود
تنــها هدف نشــستن مــا روی صـــندلی

هــرگـــز دلـی به قلب غـریبم گره نخورد
بــرگـــرد تــا به خـلوت خود بی معطلی


سید محمد رضا هاشمی زاده

behnam5555 06-02-2011 09:23 AM


عشق در نگاه بزرگان

عشق میوه تمام فصل هاست و دست همه کس به شاخسارش می رسد . مادر ترزا

عشق نخستین سبب وجود انسانیست . وونارگ

عشق همچون توفان سرزمین غبار گرفته وجود را پاک می کند و انگیزه رشد و باروری روزافزون می گردد . ارد بزرگ

عشق ما را می کشد تا دوباره حیاتمان بخشد . شکسپیر

عشق مانند بیماری مسری است که هر چه بیشتر از آن بهراسی زودتر به آن مبتلا میشوی . شانفور

عشق برای روح عادی یک پیروزی و برای روح بلند یک فداکاریست . کوستین

عشق هنگامی که شما را می پرورد شاخ و برگ فاسد شده را هرس می کند . جبران خلیل جبران

عشق برای مرد از احساسات عمیق و غیر ارادی نیست ، بلکه قصد و عقیده است . مادام دوژیرادرن

عشق هوس محبوب شدن نزد معشوق است . زابوتن

عشق نخستین بخش از کتاب مفصل بیوفائی است . ژرژسان

عشق معجزه ایست . امیل زولا

عشق شیرینی زندگیست . مارسل تینر

عشق مزیت دو فردیست که دائم سبب رنج و اندوه یکدیگر می شوند . سنت بوو

عشق یکنوع تب و حرارت شدید است . استاندال

عشق گل کمیابی است . آندره توریه

عشق حادثه ایست . کولارن

عشق چیزیست که به هیچ چیز دیگر شباهت ندارد . ریشله

عشق ما را میکشد تا دوباره حیاتمان ببخشد . بوبن

عشق شاه کلیدی است که تمام دهلیزهای قلب را میگشاید . ایوانز

عشق این توانائی را می دهد که بگوئید ، پوزش می خوا هم . کن بلانچارد

عشق یعنی ترس از دست دادن تو . مثل ایتالیائی

عشق تاریخچه زندگی است.... اما در زندگی مرد واقعه ای بیش نیست . مادام دواستال

عشق همیشگی است این ما هستیم که ناپایداریم ،عشق متعهد است مردم عهد شکن، عشق همیشه قابل اعتماد است اما مردم نیستند . لئوبوسکالیا

عشق عبارت است از وجود یک روح در دو کالبد. عاملیست که دو تن را مبدل بفرشته ی واحدی می کند . ویکتور هوگو

عشق رمز بزرگیست . افلاطون

عشق تجارت خطرناکیست که همواره به ورشکستگی می انجامد . شانفور

عشق نبوغ عقل است. توسنل

عشق دردیست که فقط سه دارو دارد: گرسنگی ، انتظار ، انتحار . کراتس

عشق نمی دانم چیست و نمی دانم چگونه سپری می شود . مادموازل دوسگوری

عشق دردیست شدیدتر از تمام دردهای دیگر ، زیرا در عین حال روح و قلب و کالبد را رنج می دهد . ولت

عشق حیات عاشق را تشکیل می دهد و الا معشوق بهانه است . آلفونس کار

عشق ظالمی است که به احدی رحم نمی کند . کرنی

عشق ، خطای فاحش فرد در تمایز یک آدم معمولی از بقیه ی آدم های معمولی است . برنارد شاو

عشق چیزیست که بیعقلان را عاقل می کند و عاقلان را عاقلتر می نماید و آن ها را که بیش از اندازه عاقلند را کمی بی قید می سازد .؟

عشق چیزیست که نخست به شما پرو بال می دهد تا بعد بهتر بتواند بدامتان بیندازد . د. اسمیت

عشق ، عشق می آفریند . عشق ، زندگی می بخشد . زندگی ، رنج به همراه دارد . رنج ، دلشوره می آفریند . دلشوره ، جرات می بخشد . جرات ، اعتماد می آورد . اعتماد ، امید می آفریند . امید ، زندگی می بخشد . زندگی ، عشق به همراهدارد . عشق ، عشق می آفریند . مارکوس بیکل

عشق خوشبختی است که دو طرف برای هم ایجاد می کنند . ژرژسان



behnam5555 06-02-2011 09:31 AM


آهاي مردم دنيا

آهاي مردم دنيا
گله دارم گله دارم
من از عالم و آدم گله دارم
آهاي مردم دنيا
آهاي مردم دنيا
گله دارم گله دارم
من از دست خدا هم گله دارم گله دارم
شما که حرمت عشق رو شکستين
کمر به کشتن عاطفه بستين
شما که روي دل قيمت گذاشتين
که حرمت عشق رو نگه نداشتين
آهاي مردم دنيا
آهاي مردم دنيا
گله دارم گله دارم
من از دست خدا هم گله دارم گله دارم
فرياد من شکايت يه روح بي قراره
روحي که خسته از همه زخمي روزگاره
گلايه من از شما حکايت خودم نيست
براي من که از شما سوختن و گم شدن نيست
اگه عشقي نباشه آدمي نيست
اگه آدم نباشه زندگي نيست
نپرس از من چه آمد بر سر عشق
جواب من به جز شرمندگي نيست
آهاي مردم دنيا
آهاي مردم دنيا
گله دارم گله دارم
من از عالم و آدم گله دارم
آهاي مردم دنيا
آهاي مردم دنيا
گله دارم گله دارم
من از دست خدا هم گله دارم گله دارم

اردلان سرفراز


behnam5555 06-02-2011 09:34 AM


دست چینی از گلستان سعدی

منت خدای را عزو جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت.هرنفسی که فرود می رود ممد حیات است و چون بر می آید مفرح ذات . پس در هرنفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب ـ

از دست و زبـــــان کـــه برآیـــد

کــز عهــده شکــرش بدر آیــــــد

باران رحمت بی حسابش همه را رسیده و خوان نعمت بی دریغش همه جا کشیده . پرده ناموس بندگان به گناه فاحش ندرد و وظیفه روزی به خطای منکر نبرد ـ

ای کریمی کــــه از خزانه غیب ـــــــــ گبر تــرسا وظیفه خـــــور داری

دوستـــــان را کجا کی محروم ـــــــــ تو کـــه با دشمن این نظــــر داری

فراش باد صبا را گفته تا فرش زمردین بگسترد و دایه ابر بهاری را فرمود تابنات در مهد زمین بپرورد . درختان را به خلعت نوروزی قبای سبز ورق در برگرفته و اطفال شاخ را به قدوم موسم ربیعکلاه شکوفه بر سر نهاده . عصاره تاکی به قدرت او شهد قایق شده و تخم خرمایی به تربیتش نخل باسق گشته ـ

ابر و باد و مـــه و خورشید و فلـــک در کـــارنــد

تـــا تو نانی به کف آری و بـــه غفلت نخـــــــوری

همـــه از بهــر تو ســرگشته و فـــــــرمانبـــــردار

شـــرط انصاف نبــــاشد کــــه تو فـــرمــان نبــری

در خیر است از سرور کاینات و مفخر موجودات و رحمت عالمیان و صفوت آدمیان و تتمه دور زمان محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم ـ

شفـــع مطــاع نبـــی کــریم

قسیـــم جسیــم نسیــم وسیـم

هر گه که یکی از بندگان گنهکار پریشان روز گار دست انابت به امید اجابت بهدرگاه حق جل و علا بردارد ایزد تعالی در وی نظر نکند بازش بخواند باز اعراضفرماید بار دیگرش به تضرع و زاری بخواند حق سبحانه و تعالی فرماید: یاملایکتی قداستحییت من عبدی و لیس له غیری فقد غفرت له. دعوعتش اجابت کردم وامیدش برآوردم که از بسیاری دعا و زاری بنده همی شرم دارم ـ

کرم بیــن و لطف خـــداونــدگــــــار

گنه بنــده کـرده است و او شرمسار



اکنون ساعت 06:24 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)