آتش آن نیست که از شعله آن خندد شمع آتش آنست که در خرمن پروانه زدند |
شبی یاد دارم که چشمم نخفت
شنیدم که پروانه با شمع گفت |
به گورستون گذر کردم صباحی شنیدم ناله و افغان و اهی شنیدم کله ای با خاک می گفت که این دنیا نمی ارزد به کاهی |
ناله را هرچند می خواهم که پنهان درکشم
سینه می گوید من تنگ آمدم فریاد کن |
گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر تا سحر ز کنار تو جوان برخیزم |
سحرم دولت بیدار به بالین آمد
گفت برخیز که آن خسرو شیرین آمد |
گفتم که خواجه کی بسر حجله میرود گفت آنزمان که مشتری و مه قران کنند |
یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگه دار مرا |
بلبل این باغم و این باغ بستان من است مرغ آتش خوارم و آتش پر و بال من است استخوانم نقره و اندر جگر دارم طلا هر که این معنی بداند پیر و استاد من است |
وقتی دل شیدایی می رفت به بستان ها
بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحان ها |
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت |
سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند
همدم گل نمی شود یاد سمن نمی کند |
یا رب آن آهوی مشکین بختن بازرسان وان سهی سرو خرامان بچمن بازرسان |
سرو چمان من چرا میل جمن نمی کتد
همدم گل نمی شود یاد سمن نمیکند |
غم در دل تنگ من از آنست که نیست یک دوست که با او غم دل بتوان گفت |
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمی کند |
دور از رخ تو دم بدم از گوشه چشمم سیلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت |
دلا خو کن به تنهایی
که از تنها بلا خیزد سعادت آن کسی دارد که از تنها بپرهیزد |
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند |
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گل های تر دارد |
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی بر کن که رنج بی شمار آرد |
دلا یاران جانی را نگهدار
برایش جان بده تا میتوانی |
جان فدا کردیم و یاران قدر ما نشناختند
کور بادا دیده حق ناشناس دوستی |
ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنجه می پنداشتیم |
چو تو در آینه دیدی رخ خود
از آن خوشتر کجا باشد تماشا غلط کردم در آیینه نگنجی ز نورت میشود لا کل اشیاء |
گر چشمان تو جز در پي زيبايي نيست
دل بکن آيينه اينقدر تماشايي نيست حاصل خيره در آيينه شدن ها آيا دو برابر شدن غصه تنهايي نيست؟ |
فلک را گهر در صدف چون تو نیست فریدن و جم را خلف چون تو نیست |
بيا تا گل برافشانيم و مي در ساغر اندازيم
فلك را سقف بشكافيم و طرحي نو در اندازيم |
در خار ببین گل را بیرون همه کس بیند در جزو ببین کل را این باشد اهلیت |
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند |
پير ميخانه چه خوش گفت به دردي كش خويش
كه مگو حال دل سوخته با خامي چند |
رفت وصالش به روح جسم نکرد التفات
گر چه مجرد ز تن گشت عیانی مرا پیر شدم از غمش لیک چو تبریز را نام بری بازگشت جمله جوانی مرا |
بار غمت میکشم وز همه عالم خوشم
گر نکند التفات یا نکند احترام |
بار غم عشق اورا گردون نیاورد تحمل
چون میتواتند کشیدناین پیکر لاغرمن |
عشقبازی را تحمل باید ای دل پای دار
گر ملالی بود بود و گر خطایی رفت رفت |
دل و دین و عقل و هوشم همه را به باد دادی
ز کدام باده ساقی به من خراب دادی |
گر همچو من افتاده این دام شوی
ای بس که خراب باده و جام شوی ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم با ما منشین اگر نه بدنام شوی |
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را ز جام باده ی گلگون خراب کن |
جهان فانی و باقی فدای شاهد و ساقی
که سلطانی عالم را طفیل عشق میبینم |
بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رکناباد و گلگشت مصلی را |
اکنون ساعت 04:33 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)