شاهد بخت چون كرشمه كند
ماش آيينه رخ چو مهيم |
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم
کنار بوس وآغوشش چه گویم چون نخواهد شد |
در کار گلاب وگل حکم ازلی این بود
کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد |
دل ما را که ز مار سر زلف تو بخست
از لب خود به شفاخانه ترياک انداز |
زين قصه هفت گنبد افلاک پرصداست
کوته نظر ببين که سخن مختصر گرفت |
ثوابت باشد ای دارای خرمن
اگر رحمی کنی بر خوشه چينی |
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار نخور تا نکنی نا شادم |
می خور که صد گناه ز اغيار در حجاب
بهتر ز طاعتی که به روی و ريا کنند |
داشتم دلقی وصد عیب مرا می پوشید
خرقه رهن می ومطرب شد وزنار نماند |
در نمازم خم ابروی تو با ياد آمد
حالتی رفت که محراب به فرياد آمد |
در شاهراه دولت سرمد به تخت بخت
با جام می به کام دل دوستان شدم |
مغبچهای میگذشت راه زن دين و دل
در پی آن آشنا از همه بيگانه شد |
دوش مي آمد و رخساره برافروخته بود
تا كجا باز دل غمزده ايي سوخته بود رسم عاشق كشي و شيوه شهر آشوبي جامه ايي بود كه بر قامت او دوخته بود |
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست
ور نه از دردت جهانی را بسوزانم چو شمع |
عاشق و مخمور و مهجورم بت ساقي كجاست
گو كه بخرامد كه پيش سرو بالا ميرمت |
تو دستگير شو اي خضر پي خجسته كه من
پياده مي روم وهمرهان سوارانند |
دی پیر می فروش که ذکرش به خیر باد گفتا شراب نوش و غم دل ببر ز یاد |
دستم نداد قوت رفتن به پیش یار
چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم |
ما بدين در نه پي حشمت و جاه امده ايم
ز بد حادثه اينجا به پناه آمده ايم |
من و انکار شراب این چه حکایت باشد غالبا این قدرم عقل و کفایت باشد |
دولت فقر خدايا به من ارزاني دار
كين كرامت سبب حشمت وتمكين من است |
تو پنداری که بدگو رفت و جان برد
حسابش با کرام الکاتبين است |
تا به گيسوي تو دست ناسزايان کم رسد
هر دلي از حلقهاي در ذکر يارب يارب است |
تویی که بر سر خوبان کشوری چون تاج
سزد اگر همه دلبران دهندت باج |
جمالت آفتاب هر نظر باد
ز خوبی روی خوبت خوبتر باد |
دلی که غیب نمای است و جام جم دارد
ز خاتمی که دمی گم شود چه غم دارد |
در شان من به دردکشی ظن بد مبر
کلوده گشت جامه ولی پاکدامنم |
من از بیگانگان دیگر ننالم
که با من هر چه کرد آن آشنا کرد |
دلم ز حلقه زلفش به جان خريد آشوب
چه سود ديد ندانم که اين تجارت کرد |
در خرمن صد عاقل زاهد زند آتش
اين داغ كه ما بر دل ديوانه نهاديم |
ميان مهربانان کی توان گفت
که يار ما چنين گفت و چنان کرد |
میخواستم که میرمش اندر قدم چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد |
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
ياد حريف شهر و رفيق سفر نکرد |
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد
یاد حریف شهر و رفیق سفر نکرد |
نقل قول:
اینو که من الان نوشتم! |
نمیدونم چرا یه لحظه اصلا ندیدم چی نوشتی کاملا پاک شده بود واسم با آخر حرف خودم نوشتم ببخشید
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کرد چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد |
دل بسی خون به کف آورد ولی ديده بريخت
الله الله که تلف کرد و که اندوخته بود |
دلا چو غنچه شکایت ز کار بسته مکن
که باد صبح نسیم گره گشا آورد |
دلم جز مهر مهرويان طريقي بر نمي گيرد
ز هر در مي دهم پندش وليكن بر نمي گيرد |
در ميخانه ببستند خدايا مپسند
که در خانه تزوير و ريا بگشايند |
اکنون ساعت 08:16 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)