تا به كنار بودي ام بود به جا قرار دل
رفتي و رفت راحت از خاطر آرميده ام |
دوش می آمد ورخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود |
چون همه سوی نور تست کیست دورو به عهد تو چون همه رو گرفته ای روی دگر کجا بود |
كيست كه از دو چشم من در تو نگاه مي كند
آينه ي چشم مرا همدم آه مي كند شاهد سرمدي تويي وين دل سالخورد من عشق هزارساله را بر تو گواه مي كند |
مرا گر مست می خواهی نگاهت را مگیر از من که دل از ساقی چشمان مستت جام می گیرد |
من مست می عشقم هشیار نخواهم شد
وز خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد امروز چنان مستم از بادهٔ دوشینه تا روز قیامت هم هشیار نخواهم شد |
مست و خرامان می روم پوشیده چون جان می روم پرسان و جویان می روم آن سو که سلطان می رسد |
آری عجب نباشد گر در دلم نیابی
در کلبهٔ گدایان سلطان چه کار دارد؟ |
ما مریدان روی سوی قبله چون آریم
چون روی سوی خانه خمار دارد پیر ما |
ندارم به جز دل مکانی برایت
اگر عیب این خانه تنگی نباشد |
زلف دلبر دام راه و غمزه اش تیر بلا ست
یاد دار ای دل که چندینت نصیحت میکنم |
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل آشیانی داشتم |
گل از شادی همی خندد، من از غم زار میگریم
که از گلشن مرا یاد از رخ دلدار میآید |
تو مرا جان جهانی چه کنم جان جهان را
تو مرا گنج روانی چه کنم سود و زیان را |
يار مفروش به دنيا كه بسي سود نكرد
آنكه يوسف به زر ناسره بفروخته بود |
بی گناهی کم گناهی نیست درآیین عشق
یوسف از دامان پاک خود به زندان می رود |
هم صحبت ما باش که چون اشک سحرگاه
روشندل و صاحب اثر و پاک ضمیریم |
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود |
داغ جانسوز من از خنده خونین پیداست
ای بسا خنده که از گریه غم انگیزتر است |
غم زمانه خورم یا فراق یار کشم
به طاقتی که ندارم خدای دل |
پيوند عمر بسته به موييست هوش دار
غمخوار خويش باش غم روزگار چيست |
اقبال خویش آید تو را دولت به پیش آید تو را فرخ شوی از مقدمش کالصبر مفتاح الفرج |
از تو مهرم چو در نهاد بود
من كيم ؟ تا مرا مراد بود ؟ جز مرادت مرا مرادي نيست غير از اين خاطري و يادي نيست |
تا تو مراد من دهي كشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسي من به خدا رسيده ام |
خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست
گشاد کار من اندر کرشمههای تو بست |
خرم آن بقعه که آرامگه یار آن جاست
راحت جان و شفای دل بیمار آن جاست من در این جای همین صورت بی جانم و بس دلم آن جاست که آن دلبر عیار آن جاست |
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم |
منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن از نی کلک همه قند و شکر می بارم |
مرا به شاعری آموخت روزگار آن گه
که چشم مست تو دیدم که ساحری آموخت |
ز چشم من بپرس اوضاع گردون
که شب تا روز اختر میشمارم |
شب بود شمع بود من بود و غم
شب رفت شمع سوخت من ماند و غم |
من از آن سياه دارم به غم تو روز روشن
كه تو ماهي و تعلق به شب سياه داري |
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان زو شده ام بی سر وسامان که مپرس |
سر از بالین اندوه گران خویش بردارید
در این دوران که از آزادگی نام و نشانی نیست |
رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن |
خلوتیان آسمان تا چه شراب می خورند روح خراب و مست شد عقل خمار می رسد |
ای دوست دل از جفای دشمن درکش
با روی نکو شراب روشن درکش با اهل هنرگوی گریبان بگشای وزنااهلان تمام ددامن درکش |
دامن مکش به ناز که هجران کشیده ام نازم بکش که ناز رقیبان کشیده ام شاید چو یوسفم بنوازد عزیز مصر پاداش ذلتی که به زندان کشیده ام |
زلف بر باد مده تا ندهی بربادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم |
دارم دلی شکسته ز خوبان روزگار عمرم شده سیاه همانند زلف یار |
اکنون ساعت 04:23 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)