تو می روی ومن از رفتنت ز جان سیرم
به حیرتم که چرا از غمت نمی میمیرم |
ما را به جز نسیم وفایت عذاب نیست
خوش می روی که خوب رخان را عتاب نیست |
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش
رحم کن بر جان خود پرهیز کن از تیر ما |
از کران تا به کران لشکر ظلم است ولی |
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقهای در ذکر یارب یارب است |
تا شعله در سریم پروانه اخگریم
شمعیم و اشک ما در خود چکیدن است |
تیر آه ما ز گردون بگذرد حافظ خموش |
ای پادشاه حسن خدا را بسوختیم
آخر سال کن که گدا را چه حاجت است |
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد
خلق را ورد زبان مدحت و تحسین من است |
تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد
تا بود فلک شیوه او پرده دری بود |
در سینه ی هر سنگ دلی در تپش است
ازاین همه دل چه سود اگر عشق نبود؟ |
؟در ازل بست دلم با سر زلفت پیوند
تا ابد سر نکشد و از سر پیمان نرود خ |
در مذهب ما باده حلال است ولیکن
بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است |
تو که ناخوانده ای علم سماوات
تو که نابرده ای ره در خرابات تو که سود و زیان خود ندانی، به یاران کی رسی؟ هیهات، هیهات! کاری بسیار زیبا از بنان ... |
تردید موج می زند آن سوی پلکهات
از چشم خود بپرس چرا زجر می کشم |
شمعی فروخت چهره که پروانهی تو بود
عقلی درید پرده که دیوانهی تو بود خم فلک که چون مه و مهرش پیالههاست خود جرعه نوش گردش پیمانهی تو بود پیرخرد که منع جوانان کند ز می تابود خود سبو کش میخانهی تو بود |
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا |
از آن در ابروی خوبــان نظر پیوسته میدارم
که در ابروی هر مَهرو نمی بینم جز ابرویش |
شب دیشب به خواب دیدم نگارم
نشسته بی تکبر در کنارم |
می گِریم و مُرادم از این چشم اشکبار
تخم مَحبت است که در دل بکـارمت |
تو که سود و زیان خود ندانی
به یاران کی رسی؟ هیهات هیهات |
تـا بــال و پـرم بـود ز دامـم نـرهـاندی
امروز رهاندی که مرا بال و پری نیست |
تا ابد معمور باد این خانه کز خاک درش
هر نفس با بوی رحمن می وزد باد یمن |
نـگاهـم میکـنی اما بـه سردی
نه تنها من،تو هم دنیای دردی |
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور |
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را |
آنکه عمری شد که تا بیمارم از سودای او
گو نگاهی کن که پیش چشم شهلا میرمت |
تــــو نـــیم دیـــــگر مــــن بــــودی و نــدانــســـــتی
چـــه داغ هــــا که بــــه ایــــن نیــــم دیگرت دادند! |
!در تیره شب هجر تو جانم به لب آمد
وقت است که همچون مه تابان به درآیی |
قمار عاشقان بردی ندارد از نداران پرس |
سودای زلف و خالت جز در خیال ناید
اندیـشۀ جمــالت جـز در گمــان نگنجد |
در شگفتم که در این مدت ایام فراق
برگرفتی ز حریفان دل و دل میدادت |
تا فضل و عقل بینی بی معرفت نشینی
یک نکته ات بگویم خود را مبین که رستی |
یا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم |
در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمیشوی که ببینی چه میکشم با عقل آب عشق به یک جو نمیرود بیچاره من که ساخته از آب و آتشم |
آق فردین باید با ت شروع میکردی:53:
متن خبر که یک قلم بیتو سیاه شد جهان حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردنست |
ترسم که صرفهای نبرد روز بازخواست |
الا اي رهگذر منگر چنين بيگانه بر گورم
چه ميخواهي، چه ميداني از اين كاشانه عورم |
من آن فریب که در نرگس تو می بینم
بس آب روی که با خاک ره بر آمیزد |
در شب هجران مرا پروانه وصلی فرست
ورنه از سوزت جهانی را بسوزانم چو شمع |
اکنون ساعت 09:59 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)