سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی
دل ز تنهایی به جان آمد خدا را مرهمی |
نمیدانم که بی تو کیستم من اگر روزی نباشم نیستم من درین سینه دلی دیوانه دارم چگویم دشمنی در خانه دارم |
گر زما و آن روزگاران یاد میشد بد نمیشد
یا دل بی خانمانی شاد میشد بد نمیشد |
صبر مرا آینه بیماریست آینه عاشق غمخواریست درد نباشد ننماید صبور که دل او روشن یا تاریست |
از قضا آینه ی چینی شکست
خوب شد اسباب خود بینی شکست |
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد قضای آسمانست این و دگرگون نخواهد شد |
صد بار به پیش قدمش جان بسپارم
یک بار مگر گوشه ی چشمش به من افتد |
از لذت جام تو دل ماند به دام تو جان نیز چو واقف شد او نیز دوید آمد |
جان میدهی و مرگ تو تنها پناه تست
باور مکن که در دلشان میکند اثر |
باورم نیست ز بد عهدی ایام هنوز قصه غصه که در دولت یار آخر شد |
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتیم
در میان لاله وگل آشیانی داشتیم |
اي صبا گر به جوانان چمن باز رسي
خدمت ما برسان سرو و گل و ريحان را |
عمر گرانمایه درین صرف شد تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا ای شکم خیره به نانی بساز تا نکنی پشت به خدمت دو تا |
ای که دستت میرسد کاری بکن
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار |
در کارگه کوزه گری بودم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش |
دوش می آمدو رخساره برافروخته بود
تا کجا باز دل غمزده ای سوخته بود |
بار دل مجنون و خم طره لیلی
رخساره محمود و کف پای ایاز است |
دل داده ام به یاری شوخی کشی نگاری
محموده السجایا، مرضیه الخصایا |
ای یاد تو مونس روانم
جز نام تو نیست بز زبانم |
دل من در هوس روي تو اي مونس جان
خاك راهيست كه در دست نسيم افتادست |
ز دست دیده ودل هردو فریاد
که هرچه دیده بیند دل کند یاد |
ز دو ديده خون فشانم ز غمت شب جدايي
چه كنم كه هست اين حال گل باغ آشنايي |
از خون دل نوشتم نزدیک دوست نامه
انی رایت دهرا من هجرک القیامه |
صد نامه فرستادم صد راه نشان دادم
يا نامه نمي خواني يا راه نمي داني |
یا رب این آتش که بر جان من است
سرد کن زان سان که کردی بر خلیل |
به چشمت خیره گشتم کز دلت آگه شوم اما
چه رازی میتوان خواند از نگاه سرد خاموشی |
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تواین چه نگاه کردن است |
شب ز آه آتشین بکدم نیاسایم چو شمع
در میان آتش سوزنده جای خواب نیست |
رخ برافروخت که من شمع شب تاریکم قد برافراخت که من دولت بیدارانم نکته خال و خطش از من سودازده پرس که نویسندهی طومار سیه کارانم نقد جان بر سر بازار محبت دادم تا بدانند که من هم ز خریدارانم ... |
عمری به بوی یاری کردیم انتظاری
زان انتظار ما را نگشود هیچ کاری از دولت وصالش حاصل نشد مرادی وز محنت فراقش بر دل بماند باری |
دولت فقر خدایا به من ارزانی دار
کین کرامت سبب حشمت و تمکین منست |
به تن مقصرم از دولت ملازمتت
ولي خلاصه جان خاك آستانه توست من آن نيم كه دهم نقد دل به هرشوخي در خزانه به مهر تو و نشانه توست |
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چون جان خویشتن دارم |
مرا میبینی و دردم زیادت میکن هردم
تو را می بینم و میلم زیادت می شود هردم |
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
هرکس که این ندارد حقا که آن ندارد |
دل به اميد روي او همدم جان نمي شود
جان به هواي كوي اوخدمت تن نمي كند |
دل و دین و عقل و هوشم همه را به باد دادی
زکدام باده ساقی به من خراب دادی |
گر همچو من افتادهٔ این دام شوی
ای بس که خراب باده و جام شوی ما عاشق و رند و مست و عالم سوزیم با ما منشین اگر نه بدنام شوی |
میخواره و سرگشته و رندیم و نظر باز
وان کس که چنین نیست در این شهر کدام است؟ |
نیست در شهر نگاری که دل از ما ببرد
بختم اگر یارشود رختم از اینجا ببرد |
اکنون ساعت 01:35 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)