خود را مرنجان ای پدر سر را مکوب اندر حجر
با نقش گرمابه مکن این جمله چالیش و غزا م |
مرغ دلگیرم و کنج قفسی میخواهم
که غریبانه سر خویش کنم در پر خویش. // س |
سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز
مرده آن است که نامش به نکویی نبرند ل |
لطافت آنقدر دارد که هنگام خراميدن
توان از پشت پايش ديد نقش روي قالي را // ی |
یوسف گمگشته باز اید به کنعان غم مخور
کلبهی احزان شود روزی گلستان غم مخور حرف ژ |
ژنده پوشی نبود عیب ز خود دور نمای
جامه ای را که در ان رنگ تعلق بینی // ج |
جهان پیر رعنا را ترحم در جبلت نیست
ز مهر او چه می پرسی در او همت چه می بندی ف |
فرصت شمار صحبت کز این دوراهه منزل
گر بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن // ه |
هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه
کنون که مست خرابم صلاح بی ادبیست ت |
تعظیم تو بر جان خرد واهب و لازم
انعام تو بر کون و مکان فایض و شامل. حرف ذال |
ذرات جهان را همه نیکو بینی
اگر آن عارض دلجو بینی در آینه کم نگر که خودبین نشوی خود آینه شو تا همگی او بینی // ی |
یا بخت من طریق مروت فروگذاشت
یا او به شاهراه طریقت گذر نکرد گ |
گويند رمز عشق مگوييد و مشنويد
مشکل حکايتي ست که تقرير مي کنند // ک |
کحل الجواهری به من آرای نسیم صبح
زان خاک نیکبخت که شد رهگذار دوست ف |
فاتحه ای چو آمدی بر سر خسته ای بخوان
لب بگشا که می دهد لعل لبت به مرده جان // ر |
رواست نرگس مست ار فکند سر در پیش
که شد ز شیوه ان چشم پر عتاب خجل هــ |
همچو حافظ روز وشب بی خویشتن
گشته ام سوزان و گریان الغیاث حرف ث |
ثبات دولت ازادگی شود تضمین
نهند خلق جهان گر قرار ازادی ب |
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران // ل |
لعل سیراب به خون تشنه لب یار منست
از پی دیدن او دادن جان کار منست ق |
قطره اشکیم اما در درون دل نهان
گر به سوی دیده ره یابیم دریا میشویم // l |
از من جدا مشو که توام نور دیده ای
آرام جان و مونس قلب رمیده ای ب |
بداد لعل لبت بوسه ای بصد زاری
گرفت کام دلم زو بصد هزار الحال م |
مفتی شراب خورد و صراحی شکست و رفت
مطرب غنا نخواند و به چنگ عسس بماند ت |
تا بی سر و پا یاشد اوضاع قلک زین دست |
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود. بچه ها کسی شعر داره که اخرش ژ یا ذ باشه اگه دارید بگید خیلی لازم دارم. |
نقل قول:
الغیاث از جور خوبان الغیاث. حرف ژ |
ژاله از نرگس چکید و برگ گل را آب داد و زگلبرگ ناز پرورش مال عنـــــــاب داد ذ |
ذرات جهان را همه نیکو بینی
اگر آن عارض دلجو بینی. اخرش اگه ژ یا ذ دارید بگید. حرف ث |
کسی نیست جواب بدههههههههههههههههههههه.خودم میگم:
ثریا با من کرد تیر بازی از ازل تا عطارد افسانه سازی. ژ |
تو این تایپیک کسی نیست جواب ادمو بده؟
|
دوست عزیز لطفا پست اضافی نزن....
تعداد شعرایی که با ژ شروع میشن خیلی کمه ... ژاله بر لاله فرو میچکد از دامن ابر خیز و با لاله رخی ساحت گلزار ببوی ف |
فریاد که از شش جهتم راه ببستند
آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت ش |
شد حظ عمر حاصل گر زان که با تو ما را |
به تودیع تو جان میخواهد از تن شد جدا حافظ
به جان کندن وداعت میکنم حافظ خدا حافظ. حرف ک |
كنون که در چمن آمد گل از عدم به وجود |
در این درگه که گه گه که که و که که شود ناگه
مشو غره به امروزت که از فردا نه ای آگه م |
من و شمع صبحگاهی سزد از به هم بگرییم
که بسوختیم و از ما بت ما فراق دارد غ |
غلام نرگس مست تو تاجدارانند
خراب باده لعل تو هوشیارانند خ |
خدا را رحکی ای منعم که درویش سرکویت
دری دیگر نمی داند رهی دیگر نمی گیرد // ت |
اکنون ساعت 06:18 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)