يا رب چه غمزه کرد صراحي که خون خم
با نعرههاي قلقلش اندر گلو ببست |
تا عاشقان به بوي نسيمش دهند جان
بگشود نافهاي و در آرزو ببست |
تلقین و درس اهل نظر یک اشارت است
گفتم کنایتی و مکرر نمی کنم |
مژه سیاهت ار کرد به خون ما اشارت
ز فریب او بیندیش و غلط مکن نگارا |
آن طره که هر جعدش صد نافه چين ارزد
خوش بودی اگر بودی بوييش ز خوش خويی |
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را |
امروز که بازارت پرجوش خريدار است
درياب و بنه گنجی از مايه نيکويی |
یا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم
با نعرههای قلقلش اندر گلو ببست |
تو خود وصال دگر بودی ای نسيم وصال
خطا نگر که دل اميد در وفای تو بست |
تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان
بگشود نافهای و در آرزو ببست |
تنم از واسطه دوری دلبر بگداخت جانم از آتش مهر رخ جانانه بسوخت |
تو کافردل نمیبندی نقاب زلف و میترسم
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو |
ور آفتاب نکردی فسوس جام زرش
چرا تهی ز می خوشگوار بایستی |
یک حرف صوفیانه بگویم اجازت است
ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری |
ياد باد انكه ز ما وقت سفر ياد نكرد
به وداعي دل غمديده ما شاد نكرد |
دل آزرده ما را به نسيمی بنواز
يعنی آن جان ز تن رفته به تن بازرسان |
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه این زمان انداخت |
تو نيز باده به چنگ آر و راه صحرا گير
که مرغ نغمه سرا ساز خوش نوا آورد |
در شگفتم که در این مدت ایام فراق
برگرفتی ز حریفان دل و دل میدادت |
تو عمر خواه و صبوری که چرخ شعبده باز
هزار بازی از اين طرفهتر برانگيزد |
دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست
گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست |
تا دل هرزه گرد من رفت به چين زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمیکند |
در اندرون من خسته دل ندانم کیست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست |
تو بدين نازکی و سرکشی ای شمع چگل
لايق بندگی خواجه جلال الدينی |
تو بدين نازکی و سرکشی ای شمع چگل
لايق بندگی خواجه جلال الدينی |
یارم چو قدح بدست گیرد
باز ار بتان شکست گیرد |
در اندرون من خسته دل ندانم کيست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست |
تا بود نسخه عطری دل سودا زده را
از خط غالیه سای تو سودای طلبیم |
مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هر دم
جرس فرياد میدارد که بربنديد محملها |
از دست رفته بود وجود ضعيف من
صبحم به بوي وصل تو جان باز داد باد |
دل گفت وصالش به دعا باز توا یافت
عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت |
تا برد دلش از غصه غباري ننشيند
اي سيل سرشك از عقب نامه روان باش |
شب تاريک و بيم موج و گردابی چنين هايل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها |
الا يا ايها الساقي ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشکلها |
آن پيک نامور که رسيد از ديار دوست
آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست |
تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام
شمه از نفحات نفس یار بیار |
مطرب بساز پرده که کس بی اجل نمرد
وان کو نه اين ترانه سرايد خطا کند |
دل ميرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا |
از صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبح
بوی زلف تو همان مونس جان است که بود |
زلف مشکين تو در گلشن فردوس عذار
چيست طاووس که در باغ نعيم افتادست |
اکنون ساعت 09:21 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)