ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را |
ای شاه شيرگير چه کم گردد ار شود
در سايه تو ملک فراغت ميسرم |
میکند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو
روزی ما باد لعل شکرافشان شما |
آخر ای خاتم جمشيد همايون آثار
گر فتد عکس تو بر نقش نگينم چه شود |
در میخانه بستهاند دگر
افتتح یا مفتح الابواب |
بخت خواب آلود ما بيدار خواهد شد مگر
زان که زد بر ديده آبی روی رخشان شما |
ای که در زنجیر زلفت جای چندین آشناست
خوش فتاد آن خال مشکین بر رخ رنگین غریب |
بس غريب افتاده است آن مور خط گرد رخت
گر چه نبود در نگارستان خط مشکين غريب |
به خدا که جرعهای ده تو به حافظ سحرخیز
که دعای صبحگاهی اثری کند شما را |
آن چنان در هوای خاک درش
میرود آب ديدهام که مپرس |
ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی
عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست |
تو را چنان که تويی هر نظر کجا بيند
به قدر دانش خود هر کسی کند ادراک |
که شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشست
که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست |
تويی که بر سر خوبان کشوری چون تاج
سزد اگر همه دلبران دهندت باج |
جان فدای دهنش باد که در باغ نظر
چمن آرای جهان خوشتر از این غنچه نبست |
خدا را چون دل ريشم قراري بست با زلفت
بفرما لعل نوشين را که زودش باقرار آرد در اين باغ از خدا خواهد دگر پيرانه سر حافظ نشيند بر لب جويي و سروي در کنار آرد |
دريا و کوه در ره و من خسته و ضعيف
ای خضر پی خجسته مدد کن به همتم |
چو مهمان خراباتي به عزت باش با رندان
که درد سر کشي جانا گرت مستي خمار آرد شب صحبت غنيمت دان که بعد از روزگار ما بسي گردش کند گردون بسي ليل و نهار آرد |
در دیر مغان آمد یارم قدحی در دست
مست از می و میخواران از نرگس مستش مست |
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بين که چون همیسپرم |
خدا را چون دل ريشم قراري بست با زلفت
بفرما لعل نوشين را که زودش باقرار آرد در اين باغ از خدا خواهد دگر پيرانه سر حافظ نشيند بر لب جويي و سروي در کنار آرد |
دلا طمع مبر از لطف بینهایت دوست
چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست |
توبه کردم که نبوسم لب ساقی و کنون
میگزم لب که چرا گوش به نادان کردم |
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است
خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است |
ترسم اين قوم که بر دردکشان میخندند
در سر کار خرابات کنند ايمان را |
افسوس که شد دلبر و در دیده گریان
تحریر خیال خط او نقش بر آب است |
ترسم که صرفهای نبرد روز بازخواست
نان حلال شيخ ز آب حرام ما |
اندر آن ساعت که بر پشت صبا بندند زین
با سلیمان چون برانم من که مورم مرکب است |
تا کی از سيم و زرت کيسه تهی خواهد بود
بنده من شو و برخور ز همه سيمتنان |
نفس نفس اگر از باد نشنوم بويت
زمان زمان چو گل از غم كنم گريبان چاك |
کنون چه چاره که در بحر غم به گردابی
فتاد زورق صبرم ز بادبان فراق |
قطع اين مرحله بی همرهی خضر مکن
ظلمات است بترس از خطر گمراهی |
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را |
ای رخت چون خلد و لعلت سلسبيل
سلسبيلت کرده جان و دل سبيل |
لاله ساغر گير ونرگس مست بر مانام فسق
داوري دارم بسي يارب كه را داور كنم |
من از اين طالع شوريده برنجم ور نی
بهره مند از سر کويت دگری نيست که نيست |
تا درخت دوستي كي بر دهد
حاليا رفتيم وتخمي كاشتيم |
مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد
هدهد خوش خبر از طرف سبا بازآمد |
دريغ مدت عمرم كه بر اميد وصال
بسر رسيد ونيامد بسر زمان فراق |
قياس کردم و تدبير عقل در ره عشق
چو شبنمی است که بر بحر میکشد رقمی |
اکنون ساعت 09:31 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)