این کهنه رباط را که عالم نام است
و آرامگه ابلق صبح و شام است |
توانی مهر یخ بر زر نهادن
فقاعی را توانی سر گشادن |
نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل چرخ از تو هزار بار بیچارهتر است |
توانی مهر یخ بر زر نهادن
فقاعی را توانی سر گشادن دلم چو دید دولت را هم آواز ز دولت کرد بر دولت یکی ناز |
زهی پیاله که در چشم سر همیناید
ز دست ساقی معنی تو هم بنوش هلا |
ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عیش
پیرانه سر مکن هنری ننگ و نام را |
ای دل غم این جهان فرسوده مخور
بیهوده نئی غمان بیهوده مخور |
راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را |
ارسطو جهاندیدهٔ چاره ساز
به بیچارگی ماند از آن چاره باز |
ز تو پیروزه بر خاتم نهادن
ز ما مهر سلیمانی گشادن |
اکنون ساعت 08:13 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)