به چمن خرام وبنگربر تخت گل که لاله
به ندیم شاه ماند که بکف ایاغ دارد |
راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاك
بر زبان بود مرا انچه تو را در دل بود |
نقاب گل کشید وزلف سنبل
گره بند قبای غنچه وا کرد:53: |
گل با تو برابری کجا یارد کرد
کاو نور ز مه دارد و مه نور از تو |
هر كاو شراب فرقت روزي چشيده باشد
داند كه سخت باشد قطع اميدواران |
هر آنکسی که در این حلقه نیست زنده به عشق
براو نمرده به فتوای من نماز کنید |
من همان دم كه وضو ساختم از چشمه عشق
چار تكبير زدم يكسره بر هر چه كه هست |
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند |
من نمي يابم مجال اي دوستان
گرچه دارد او جمالي بس جميل |
گر چه وصالش نه به کوشش دهند
هر قدر ای دل که توانی بکوش |
محل نور تجلي ست راي انور شاه
چو قرب او طلبي در صفاي نيت كوش |
چو عاشق میشدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد |
ديده دريا كنم وصبر به صحرا فكنم
واندر اين كار دل خويش به دريا فكنم |
هر خس و خاری درین صحرا بهاری داشت لیک
سر به سر دوران عمر ما خزانی بیش نیست |
باغبان گر پنج روزي صحبت گل بايدش
بر جفاي خار هجران صبر بلبل بايدش:53: |
صبر کن ای دل که صبر سیرت اهل صفاست
چاره عشق احتمال شرط محبت وفاست |
ساغيا در گردش ساغر تعلل تا به چند
دور چون باعاشقان افتد تسلسل بايدش كيست حافظ تا ننوشد باده بي آواز رود عاشق مسكين چرا چندين تجمل بايدش:53: |
چندين كه برشمردم از ماجراي عشقت
اندوه دل نگفتم الا يك از هزاران |
چندان چو صبا بر تو گمارم دم همت
كز غنچه چو گل خرم وخندان بدرآيي:53: |
مثل اينكه قوانين مشاعره واژه اي رو نمي دونيد ;)( بيتي كه من گفته بودم اصلا صبا نداشت)
خود را بكش اي بلبل از اين رشك كه گل را با باد صبا وقت سحر جلوه گري بود |
تاب زلفت سر به سر آلوده ی خون من است گرنخواهی ریخت خونم زلف را چندین متاب گل چنان بی آب شد در عھد رخسارت که گر خرمنی از گل بسوزی قطر هیی ندهد گلاب |
گویند مگو سعدی چندین سخن از عشقش
میگویم و بعد از من گویند به دورانها |
ندا آمد ز عشق ای جان سفر کن که من محنت سرایی آفریدم بسی گفتم که من آن جا نخواهم بسی نالیدم و جامه دریدم چنانک اکنون ز رفتن می گریزم از آن جا آمدن هم می رمیدم {پپوله} |
تا کی ای جان اثر وصل تو نتوان دیدن
که ندارد دل من طاقت هجران دیدن بر سر کوی تو گر خوی تو این خواهد بود دل نهادم به جفاهای فراوان دیدن عقل بی خویشتن از عشق تو دیدن تا چند خویشتن بیدل و دل بی سر و سامان دیدن |
چشم عاشق نتوان دوخت که معشوقه نبیند پای بلبل نتوان بست که بر گل نسراید |
از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست
آری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست آهسته به گوش فلک از بنده بگوئید چشمت ندود این همه یک شب قمر اینجاست |
شب رو که شبت راهبر اسرار است زیرا که نهان ز دیده ی اغیار است |
گوهر مخزن اسرار همان است که بود
حقه مهر بدان مهر و نشان است که بود عاشقان زمره ارباب امانت باشند لاجرم چشم گهربار همان است که بود |
ببستی چشم یعنی وقت خواب است نه خوابت آن حریفان را جواب است |
شب ز آه آتشین بکدم نیاسایم چو شمع
در میان آتش سوزنده جای خواب نیست |
از آفتاب مشتعل هر دم ندا آید به دل تو شمع این سر را بهل تا باز شمعت سر زند |
مرا مي بيني و هردم زيادت مي كني دردم
ترا مي بينم و ميلم زيادت مي شود هردم |
مرا مهر سیه چشمان ز سر بیرون نخواهد شد قضای آسمانست این و دگرگون نخواهد شد |
سعدي به روزگاران مهري نشسته بر دل
بيرون نمي توان كرد الا به روزگاران |
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا |
در آستین مرقع پیاله پنهان کن
که همچو چشم صراحی زمانه خونریز است |
چه شد آن عهد قدیم و چه شد آن یار ندیم
خون کند خاطر من خاطره عهد قدیم |
ياد باد آن كو به قصد خون ما
زلف را بشكست وپيمان نيز هم |
در نهانخانه عشرت صنمی خوش دارم
کز سر زلف و رخش نعل در آتش دارم |
من ديوانه چو زلف تو رها مي كردم
هيچ لايق ترم از حلقه زنجير نبود |
اکنون ساعت 04:23 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)