بعد از تو آنقدر با شب بودم كه نور چشمهايم خاموش شد و آنقدر اسمت را گريستم كه نامم فراموشم شد بعد از تو چقدر داستان بي تو بودنهايم را به كودكان كوچهمان گفتم كه اكنون نميتوانم از كوچه بگذرم چرا از ياد كودكان كوچهمان نميروي من قصههاي مادربزرگم را گوش كردم من معصوميت مردمانم را فهميدم حتي شعر ديروزم فراموشم شد اما تو چرا از يادم نميروي.. .. .. . |
گمان نمیکنم این دستها بهم برسند
دو دل شکسته در انزوا بهم برسند ضریح ونذر رها کن بعید می دانم دو دست دور به زور دعا بهم برسند کدام دست رسیده به دستهای دلخواهش که دستهای پراز خواهش ما بهم برسند آسمان نشسته و موزیانه به فکر که چراپیش چشم من ایندو به هم برسند نشانی ده بالا یادمان باشد مگر دو دور در آن دور بهم برسند |
اندک اندک جمع مستان می رسنـــد اندک اندک می پرستان می رسنـــد دلنوازان ناز نازان در ره اند گلعذاران از گلستان می رسنـــد اندک اندک زين جهان هست و نيست نيستان رفتند و هستان می رسنـــد جمله دامنهای پر زر همچو کان از برای تنگ دستان می رسنـــد لاغران خسته از مرعای عشــق فربهان و تندرستان می رسنـــد جان پاکان چون شعاع آفتــاب از چنان بالا بپستان می رسنـــد خرم آن باغی که بهر مريــمان ميوه های نو ز مستانمی رسنـــد اصلشان لطفست و هم واگشت لطف هم ز بستان سوی بستان می رسنـــد |
سلام دوستان من بعد از دو سال و اندی جمعه شب ساعت 20:20یه شعر نو گفتم که فکر می کنم وزنش درست باشه این اولین باریه که یکی از شعر های خودم این قدر به دلم میشینه ! امیدوارم که خوشتون بیاد: می روی تا ببری خوشه ی غم های مرا؟ بشنو اینک جان من تو همه آوای مرا: اشک من پروین است بغض من سنگین است غم من پر فریاد دل من خونین است جان تو فرهاد جان من شیرین است(در ابتدا اصلش این بود:جان من فرهاد /جان تو شیرین است.عوضش کردم تا کسی در تارا بودن من شک نکند !) خسته ام بی تو دست من سرد است گشته ام تنها آه من پر درد است گل من باز آ... دست من سرد است بی تو من تنها لاله هایم زرد است گل من باز آ... ... بغض من سنگین است جان تو فرهاد جان من شیرین است... ! 27/1/1389 |
|
Friends & Flowers
Friends & Flowers Life is like a bouquet And friendship like a flower That blooms and grows in beauty With the sunshine and the shower And lovely are the blossoms That are tended with great care By those who work unselfishly To make the place more fair And like the bouquet’s blossoms Friendships flower grows more sweet When watched and tended carefully By those we know and meet And like sunshine adds new fragrance And raindrops play their part Joy and sadness add new beauty When there’s friendship in the heart And if the seed of friendship Is planted deep and true And watched with understanding Friendships will bloom for you {پپوله} |
دلا نزد كسي بنشين كه او از دل خبر دارد به زير آن درختي رو كه او گلهاي تر دارد در اين بازار عطاران مرو هر سو چو بيكاران به دكان كسي بنشين كه در دكان شكر دارد ترازو گر نداري پس تو را زو ره زند هر كس يكي قلبي بيارايد تو پنداري كه زر دارد تو را بر درنشاند او به طراري كه مي آيم تو منشين منتظر بر در كه آن خانه دو در دارد به هر ديگي كه مي جوشد مياور كاسه و منشين كه هر ديگي كه مي جوشد درون چيز دگر دارد نه هر كلكي شكر دارد نه هر زيري زبر دارد نه هر چشمي نظر دارد نه هر بحري گوهر دارد بنال اي بلبل دستان ازيرا ناله مستان ميان صخره و خارا اثر دارد اثر دارد بنه سر گر نمي گنجي كه اندر چشمه سوزن اگر رشته نمي گنجد ازآن باشد كه سر دارد چراغ است اين دل بيدار به زير دامنش مي دار از اين باد و هوا بگذر هوايش شور و شر دارد چو تو از باد بگذشتي مقيم چشمه اي گشته اي حريف همدمي شتي كه آبي بر جگر دارد چو آبت بر جگر باشد درخت سبز را ماني كه ميوه نو دهد دايم درون دل سفر دارد به هر ديگي كه مي جوشد مياور كاسه و منشين كه هر ديگي كه مي جوشد درون چيز دگر دارد نه هر كلكي شكر دارد نه هر زيري زبر دارد نه هر چشمي نظر دارد نه هر بحري گوهر دارد |
|
من در اين تاريكي فكر يك بره روشن هستم كه بيايد علف خستگي ام را بچرد. *** من در اين تاريكي امتدادتر بازوهايم را زير باراني مي بينم كه دعاهاي نخستين بشر را تر كرد. *** من در اين تاريكي در گشودم به چمن هاي قديم، به طلايي هايي، كه به ديواراساطير تماشا كرديم. *** من در اين تاريكي ريشه ها را ديدم و براي بته نورس مرگ، آب را معني كردم... سهراب سپهری |
آنکه رخسار ترا اينهمه زيبا می کرد کاش از روز ازل فکر دل ما می کرد آنکه می داد ترا حسن و نمی داد وفا کاشکی فکر من عاشقِ شيدا می کرد يا نمی داد ترا اينهمه بيدادگری يا مرا در غم عشق تو شکيبا می کرد کاشکی گم شده بود اين دلِ ديوانه من پيش از آن روز که گيسوی تو پيدا می کرد ای که در سوختنم با دلِ من ساخته ای کاش يک شب دلت انديشه فردا می کرد کاش می بود به فکر دلِ ديوانه ما آنکه خلق پری از آدم و حوا می کرد کاش درخواب شبی روی تو می ديد عماد بوسه ای از لب لعل تو تمنا می کرد |
اکنون ساعت 12:15 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)