دوش در حلقه ما قصه گيسوي تو بود
تا دل شب سخن از سلسله موي تو بود |
دل که از ناوک مژگان تو در خون میگشت
باز مشتاق کمانخانه ی ابروی تو بود |
مشتاقي و مهجوري دور از تو چنانم كرد
كز دست بخواهد شد پاياب شكيبايي |
پس از چندین شکیبایی شبی یا رب توان دیدن
که شمع دیده افروزیم در محراب ابرویت |
مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده
ولیکن با که گویم راز چون محرم نمیبینم |
بوي شير از لب همچون شكرش مي ايد
گرچه خون مي چكد از شيوه چشم سيهش من همان به كه ازو نيك نگه دارم دل كه بدو نيك نديده ست ونداردنگهش |
شربتي از لب لعلش نچشيديم و برفت
روي مه پيكر او سير نديديم و برفت گويي از صحبت ما نيك به تنگ آمده بود بار بربست و به گردش نرسيديم و برفت |
شد آنكه اهل نظر بركناره مي رفتند
هزار گونه سخن در دهان ولب خاموش |
از صداي سخن عشق نديدم خوشتر
يادگاري كه در اين گنبد دوار بماند |
سخن در احتياج ما واسغناي معشوق است
چه سودافسونگري اي دل چودر دلبر نمي گيرد |
خرم آن بقعه که آرامگه یار آن جاست
راحت جان و شفای دل بیمار آن جاست من در این جای همین صورت بی جانم و بس دلم آن جاست که آن دلبر عیار آن جاست |
نشنو از نی نوای بینواست
بشنو از دل دل حریم کبریاست نی چو سوزد تل خاکستر شود دل چو سوزد محفل دلبر شود |
ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا |
بشنو از ني چون حكايت مي كند
از جدايي ها شكايت ميكند |
همچو نی زهری و تریاقی که دید
همچو نی دمساز و مشتاقی که دید |
بنوش جام صبوحي به ناله دف وچنگ
ببوس غبغب ساقي به نغمه ني وعود |
ساقیا آمدن عید مبارک بادت
وان مواعید که کردی مرود از یادت |
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند |
من از آن سياه دارم به غم تو روز روشن
كه تو ماهي و تعلق به شب سياه داري |
در تیره شب هجر تو جانم بلب آمد
وقتست که همچون مه تابان بدر آیی |
اي پادشه خوبان داد از غم تنهايي
دل بي تو به جان آمد وقت است كه باز آيي |
ای بینوا که فقر تو تنها گناه تست
در گوشه ای بمیر که این راه راه تست |
با خيال تو به سر بردن اگر هست گناه
با خبر باش كه من غرق گناهم همه شب |
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب می گذرد |
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما |
بر گیر شراب طربانگیز و بیا
پنهان ز رقیب سفله بستیز و بیا |
ز رقيب ديو سيرت به خداي خود پناهم
مگر آن شهاب ثافب مددي دهد خدا را |
غرض زمسجد وميخانه ام وصال شماست
جز اين خيال ندارم خدا گواه من است |
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما |
منم كه گوشه ميخانه خانقاه من است
دعاي پير مغان ورد صبحگاه من است |
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن |
ديدن روي ترا ديده جان بين بايد
وين كجا مرتبه چشم جهان بين من است . |
از آب ديده صدر ره طوفان نوح ديدم
وز لوح سينه نقشت هرگز نگشت زائل |
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
وندر این کار دل خویش به دریا فکنم |
به من گفتي كه دل دريا كن اي دوست
همه دريا از آن ما كن اي دوست دلم دريا شد و دادم به دستت مكش دريا به خون پروا كن اي دوست |
محتسب مستــی بـــه ره دیــــد و گـریبـــــانش گــــرفت مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست گفت مستــی زان سبب افتـــــان و خیـــــزان مــی روی گفت جـــــــرم راه رفتـــــــن نیست ره همــــــوار نیست ... ,, Mohtaseb Va Mast.mp3 http://www.box.net/shared/q1x07le6fb |
بجز این گنه ندانم که محب و مهربانم
به چه جرم دیگر از من سر انتقام داری |
گر بوی زلف او را از باد میشنیدی شب تا سحر ز شادی یک جا نمینشستی تن به هر بلایی آنجا که مبتلایی سر کن به هر جفایی آنجا که پای بستی |
سحر بلبل حکایت با صبا کرد
که عشق روی گل با ما چهها کرد |
چشم عاشق نتوان دوخت که معشوقه نبیند پای بلبل نتوان بست که بر گل نسراید |
اکنون ساعت 01:31 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)