چشم بد دور کز آن تفرقه ات باز آورد
طالع نامور و دولت مادر زادت ف |
فــریـــــاد کــه از شـش جهـتم راه بـِبـسـتـند
آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت // ع |
علم و فضلی که به چل سال دلم جمع آورد
ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد |
حرفت کجاست؟;)
در طریقت رنجش خاطر نباشد می بیار هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت رفت // ه |
هر دوست که دم زد ز وفا دشمن شد
هر پاک روی که بود تر دامن شد آ |
آنان که خاک را به هنر کیمیا کنند
آیا شود که گوشه چشمی به ما کنند // ه |
شرمنده امشب شب عیده از شادی بیش از حد آدم قاطی می کنه
هر کو نکند فهمی زین کلک خیال انگیز نقشش به حرام افتد ار صورت گر چین باشد ع |
عشق رخ یار بر من زار مگیر
بر خسته دلان رند خمار مگیر ج ج |
جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را // ن |
نی به آتش گفت این آشوب چیست
مر تو را زین سوختن مطلوب چیست چ |
نرگس ار لاف زد از شیوه چشم تو مرنج
نروند اهل نظر از پی نابینائی ر |
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند // ق |
قرص ماهی در سیاهی شد
یونس اندر دهان ماهی شد م |
ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
غم هجران ترا چاره ز جایی بکنیم // ط |
طالب لعل و گهر نیست وگرنه خورشید
همچنان در عمل معدن و کان است که بود گ |
گــفتم کیم دهــان و لبت کامـــران کنند
گفتا بچشم هر چه تو گویی حنان کنند م |
مگر دیوانه خواهم شد در این سودا که شب تا روز
سخن با ماه میگویم پری در خواب میبینم چ |
چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند زمن
ور بگــــویم دل بگردان رو بگرداند ز مـــــن ح |
حافظ جناب پیر مغان مامن وفاست
درس حدیث عشق برو بخوان وزو شنو ت |
توانا بود هر که دانا بود
زدانش دلپیر برنا بود. میم (بچه جون هر کیو دوست دارید اگه شعری دارید که اخرش ژیاذیاض باشد بگید خیلی نیاز دارم) |
نقل قول:
راست نخواهد شدن این پشت گوژ سعدی |
میان شوهر و زن جنگ و فتنه خاست چنان
که سر بشحنه و قاضی کشید و سعدی گفت: پس از خلافت و شُنعت ، گناه دختر چیست؟ ترا که دست بلرزد ، گهر چه دانی سفت؟ ز |
ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی
ازین باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی ک |
کو صبر و چه دل کانچه دلش میخوانند
یک قطره خونست و هزار اندیشه ی |
یا رب این کعبه مقصود تماشاگه کیست
که مغیلان طریقش گل و نسرین من است ت |
تو نیک و بد خود هم از خود بپرس
چرا بایدت دیگری محتسب ن |
نگویم یار را شادی که از شادی گذشته است او
مرا از فرط عشق او ز شادی عار می آید ت |
توانگرا چو دل و دست کامرانت است
بخور، ببخش، که دنیا و آخرت بردی و |
وقت است کز فراق تو وز سوز اندرون
آتش درافکنم به همه رخت و پخت خویش ف |
فاش می گویم از گفته ی خود دلشادم
بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم "ل" |
لطیفهایست نهانی که عشق از او خیزد
که نام آن نه لب لعل و خط زنگاریست خ |
خرقه زهد مرا آب خرابات ببرد
خانه عقل مرا آتش میخانه بسوخت "د" |
در شگفتم که در این مدت ایام فراق
برگرفتی ز حریفان دل و دل میدادت ب |
بیا ساقی آن می که حال آورد
کرامت فزاید کمال آورد ت |
توحید گوی او نه بنی آدم اندوبس
هر بلبلی که زمزمه بر شاخسار کرد. ک |
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته ازین معنی گفتیم و همین باشد // ی |
یا رب چه غمزه کرد صراحی که خون خم
با نعرههای قلقلش اندر گلو ببست ن |
نسیم مشک تاتاری خجل کرد شمیم زلف عنبر بوی فرخ د |
دین ودل بردند و قصد جان کنند
الغیاث از جور خوبان الغیاث. ث |
ثناهای پریرخ بر جهان راند
پری بنشست و او را نیز بنشاند ث |
اکنون ساعت 06:33 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)