راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را |
الا اي همنشين دل كه يارانت برفت از ياد
مرا روزي مباد آن دم كه بي ياد تو بنشينم |
ما را بر آستان تو بس حق خدمت است
ای خواجه بازبین به ترحم غلام را |
از هر کرانه تير دعا کردهام روان
باشد کز آن ميانه يکی کارگر شود |
دود آه سینه نالان من
سوخت این افسردگان خام را |
ازان ز دامن مقصود کوته افتاده است
که پیش خلق درازست دست حاجت ما |
ای باد اگر به گلشن احباب بگذری
زنهار عرضه ده بر جانان پیام ما |
آن کس که اوفتاد خدايش گرفت دست
گو بر تو باد تا غم افتادگان خوری |
ياد باد آنكه سر كوي توام منزل بود
ديده را روشني از خاك درت حاصل بود |
درآ در دل خسته توان در آید باز
بیا که در تن مرده روان درآید باز |
ز ساقي كمان ابرو شنيدم
كه اين تير ملامت را نشانه |
همای اوج سعادت به دام ما افتد |
دل كه از ناوك مژگان تو در خون مي گشت
باز مشتاق كمانخانه ابروي تو بود |
در بیابان فنا گم شدن آخر تا کی
ره بپرسیم مگر پی به مهمات بریم |
ميان نداري ودارم عجب كه هر ساعت
ميان مجمع خوبان كني ميان داري |
ياد باد آنكه نهايت نظري با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ی ما پیدا بود |
دل به اميد صدايی که مگر در تو رسد
نالهها کرد در اين کوه که فرهاد نکرد |
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم
با كافران چه كارت گر بت نمي پرستي |
يار اگر رفت و حق صحبت ديرين نشناخت
حاش لله که روم من ز پی يار دگر |
رقصیدن سرو وحالت گل
بی صوت هزار خوش نباشد |
در تيره شب هجر تو جانم به لب آمد
وقت است که همچون مه تابان به درآيی |
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را |
افشای راز خلوتيان خواست کرد شمع
شکر خدا که سر دلش در زبان گرفت |
تیری که زدی بر دلم از غمزه خطا رفت
تا باز چه اندیشه کند رای صوابت |
تسبيح و خرقه لذت مستی نبخشدت
همت در اين عمل طلب از می فروش کن |
نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت
وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست |
تا سر زلف تو در دست نسيم افتادست
دل سودازده از غصه دو نيم افتادست |
تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان
بگشود نافهای و در آرزو ببست |
تو را ز کنگره عرش میزنند صفير
ندانمت که در اين دامگه چه افتادست |
تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد
هر دلی از حلقهای در ذکر یارب یارب است |
ترک عاشق کش من مست برون رفت امروز
تا دگر خون که از ديده روان خواهد بود |
در ره عشق نشد كس به يقين محرم راز
هر كسي بر حسب فكر گماني دارد |
در خرابات مغان گر گذر افتد بازم
حاصل خرقه و سجاده روان دربازم |
مرغ چمن به مويه من دوش مي گريست
آخر تو واقفي كه چه رفت اي صبا بگو |
واعظ ما بوی حق نشنید بشنو کاین سخن
در حضورش نیز می گویم نه غیبت میکنم |
دل و دین و عقل و هوشم همه را به باد دادی
ز کدام باده ساقی به من خراب دادی |
آهوي جان فزايش از آب لطف زاده
شمشاد خوش خرامش در ناز پروريده |
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشيد آخر
نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفلها |
آن سیه چرده که شیرینی عالم با اوست
چشم میگون لب خندان دل خرم با اوست |
تو خود وصال دگر بودی ای نسيم وصال
خطا نگر که دل اميد در وفای تو بست |
اکنون ساعت 11:13 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)