من يه پارچه آسمونم واسه پَر گرفتن تو
تا ابد به جون مي گيرم سختي پريدن تو من ميشم هواي پرواز تو بشو ترانه ي من بي تو که معني نداره شعر عاشقونه ي من فکر نکن زندگي خوابه حيف بي صدا بشيني مي خوام تا آخر دنيا از شقايق جون بگيري جاي تو،تو آسموناس توي واژه هاي شعره جايي که قلب جنونم بنده ي صداي عشقه به خداي آسمونم واسه پر کشيدن تو تا ابد به جون مي گيرم سختي پريدن تو اي تو اي مومن ترانه پر بگير توي وجودم بشکن اين سدِ سکوتُ خو بگير به آشيونم |
ناتوان گذشته ام ز کوچه ها نیمه جان رسیده ام به نیمه راه چون کلاغ خسته ای در این غروب می برم به آشیان خود پناه در گریز ازین زمان بی گذشت در فغان از این ملال بی زوال رانده از بهشت عشق و آرزو مانده ام همه غم و همه خیال سر نهاده چون اسیر خسته جان در کمند روزگار بدسرشت رو نهفته چون ستارگان کور در غبار کهکشان سرنوشت می روم ز دیده ها نهان شوم می روم که گریه در نهان کنم یا مرا جدایی تو می کشد یا ترا دوباره مهربان کنم این زمان نشسته بی تو با خدا آنکه با تو بود و با خدا نبود می کند هوای گریه های تلخ آن که خنده از لبش جدا نبود بی تو من کجا روم کجا روم هستی من از تو مانده یادگار من به پای خود به دامت آمدم من مگر ز دست خود کنم فرار تا لبم دگر نفس نمی رسد ناله ام به گوش کس نمی رسد می رسی به کام دل که بشنوی ناله ای از ین قفس نمی رسد |
یه تک بیتی از خودم: بغض من با گریه ی تو با شکستن وا نمی شه تا تو دستامو نگیری گم شدن پیدا نمی شه! |
زشت بيني را رها كن روي زيبا را ببين در چمن از خار بگذر لطف گل ها را ببين شادمان در بيشه ها بگذر به همراه نسيم بر بلند شاخه مرغان خوش آوا را ببين گر سر جنگل نداري ره بگردان سوي دشت بال در بال كبوتر لطف صحرا را ببين در شب اردبيهشتي خيره شو بر آسمان گر نديدي شكل مينا رنگ مينا را ببين مشتري را بر پرند آسمان ديدار كن رقص صدها اختر و بزم ثريا را ببين تكيه بر ساحل بزن وقت طلوع آفتاب قايق زرين مهر و نقش دريا را ببين در شفق خورشيد را بنگر چو شمعي در حباب ابر رنگين را نگه كن آسمان ها را ببين در شب مهتاب بگذر از دل مردابها وندر آينه عكس ماه تنها را ببين از جگن ها بستري كن در سكوت نيمشب تا سحر در بزم غئكان شور وغوغا را ببين صد هزاران نقش زيبا مي درخشد پيش چشم در ميان نقش ها نقاش زيبا را ببين آفرينش سر بسر زيباست زشتي ها ز ماست چشم دل بگشا و صنع آن دلا را ببين مهدي سهيلي |
به دنبال خدا نگرد خدا در بيابان هاي خالي از انسان نيست
{پپوله} به دنبال خدا نگرد خدا در بيابان هاي خالي از انسان نيست خدا در جاده هاي تنهاي بي انتها نيست به دنبالش نگرد خدا در نگاه منتظر کسي است که به دنبال خبري از توست خدا در قلبي است که براي تو مي تپد خدا در لبخندي است که با نگاه مهربان تو جاني دوباره مي گيرد خدا آن جاست در جمع عزيزترين هايت خدا در دستي است که به ياري مي گيري در قلبي است که شاد مي کني در لبخندي است که به لب مي نشاني خدا در بتکده و مسجد نيست گشتنت زمان را هدر مي دهد خدا در عطر خوش نان است خدا در جشن و سروري است که به پا مي کني خدا را در کوچه پس کوچه هاي درويشي و دور از انسان ها جست و جو مکن خدا آن جا نيست {پپوله} |
دیدی غزلی سبز سروده بود عاشق شده بود، انگار خودش نبود عاشق شده بود! افتاد شکست زیر باران پوسید.... آدم که نکشته بود،عاشق شده بود! |
هنگامه
ای دل لبریز از شوق و امید! کاش میدیدی که فردا نیستیم. کاش میدیدی که چون پنهان شدیم؛ در همه آفاق پیدا نیستیم. گر چه هر مرگی تسلی بخش ماست کاندر این هنگامه تنها نیستیم بدتر از مرگ است آن دردی،که:باز، زندگی میخندد و،ما نیستیم! فریدون مشیری |
|
|
4 رباعی تازه از جعفر شعبانی در رثای صدیقه طاهره (س)
اوج دلبستگیام زهرا(س) بود |
اکنون ساعت 09:34 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)