گریه در چشمان من طوفان غم دارد ولی
خنده بر لب می زنم تا کس نداند راز من |
یار مردان خدا باش که در کشتی نوح هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را |
به قطره قطره اشک تو خدا نظاره می کند
به وقت گریه ها چرا خدا خدا نمی کنی |
ز گريه مردم چشمم نشسته در خون است ببين که در طلبت حال مردمان چون است |
قمار عاشقان بردی ندارد از نداران پرس
کس از دور فلک دستی نبرد از بدبیاران پرس تو کز چشم و دل مردم گریزانی چه میدانی حدیث اشک و آه من برو از باد و باران پرس |
امروز که در دست توام مرحمتی کن فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت |
به امید آن که شاید برسد به خاک پایت
چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را |
ای هدهد صبا به سبا میفرستمت بنگر که از کجا به کجا میفرستمت |
مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد
هدهد خوش خبر از طرف سبا بازآمد |
رونق عهد شباب است دگر بستان را میرسد مژده گل بلبل خوش الحان را |
بلبل این باغم و این باغ بستان من است مرغ آتشخوارم و آتش پر و بال من است |
می بياور که ننازد به گل باغ جهان هر که غارتگری باد خزانی دانست |
به جهان خرم از انم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست |
خرم دل آنکه زین جهان زود برفت وآسوده کسی که خود نیامد به جهان |
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت |
هر سبزه که بر کناری جوئی رسته است گویی ز لب فرشته خویی رسته است |
عجب علمی است علم هیئت عشق که چرخ هشتمش هفتم زمین است |
ای چرخ فلک خرابی از کینه تست بیدادگری شیوه دیرینه تست ای خاک اگر سینه تو بشکافند بس گوهر قیمتی که در سینه تست |
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم |
ساقيا برخيز و درده جام را خاک بر سر کن غم ايام را ساغر می بر کفم نه تا ز بر برکشم اين دلق ازرق فام را |
به گورستون گذر کردم صباحی شنیدم ناله و افغان و آهی شنیدم کله ای با خاک میگفت که این دنیا نمی ارزد به کاهی |
زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمر بگو بسوز که بر من به برگ کاهی نيست |
آتش آن نیست که از شعله ان خندد شمع آتش آن است که در خرمن پروانه زدند |
ميان دو كس جنگ چون آتش ست سخن چين بدبخت هيزم كش ست |
کس چو حافظ نگشاد از رخ اندیشه نقاب تا سر زلف سخن را بقلم شانه زدند |
این کوزه چو من عاشق زاری بوده است در بند سر زلف نگاری بوده است |
عاشقان پیدا و دلبر ناپدید در همه عالم چنین عشقی که دید |
سرکش مشو که چون شمع از غيرتت بسوزد دلبر که در کف او موم است سنگ خارا |
افروختن و سوختن و جامه دریدن پروانه زمن، شمع ز من،گل ز من آموخت |
سوز دل بين که ز بس آتش اشکم دل شمع دوش بر من ز سر مهر چو پروانه بسوخت |
دل بی تاب من با دیدنت آرام می گیرد اگر دوری ز آغوشم نگاهم کام می گیرد |
از من جدا مشو که توام نور ديدهای آرام جان و مونس قلب رميدهای |
قلب تو با قلب من آکنده است دوستی من و تو تا ابد پاینده است |
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد |
مقام عیش میسر نمیشود بی رنج
بلی به حکم بلا بسته اند عهد الست |
رونق عهد شباب است دگر بستان را
میرسد مژده گل بلبل خوش الحان را |
سحر بلبل حکایت با صبا کرد
که عشق روی گل با ما چهها کرد از آن رنگ رخم خون در دل افتاد و از آن گلشن به خارم مبتلا کرد. |
سحرگاهی برفتم کوچه باغی بدیدم نوگلی در چنگ زاغی |
می خور تو در آبگینه با ناله چنگ
زان پیش که آبگینه آید بر سنگ |
از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش
زده ام فالی و فریاد رسی می آید |
اکنون ساعت 04:12 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)