پی سی سیتی

پی سی سیتی (http://p30city.net/index.php)
-   شعر (http://p30city.net/forumdisplay.php?f=55)
-   -   اشعار زیبا - اشعاری که دوستشان داریم برای تقدیم به عزیزانتان یا برای دل خودتان (http://p30city.net/showthread.php?t=1851)

آیلین 05-01-2010 11:20 PM

ظهر بود.
ابتدي خدا بود.
ريك زار عفيف
گوش مي كرد،
حرف هاي اساطيري آب را مي شنيد.
آب مثل نگاهي به باد ادراك.
لك لك
مثل يك اتفاق سفيد
بر لب بركه بود.
حجم مرغوب خود را
در تماشاي تجرد مي شست.
چشم
وارد فرصت آب مي شد.
طعم پاك اشارات
روي ذوق نمك زار از ياد مي رفت.
***
باغ سبز تقرب
تا كجاي كوير
صورت ناب يك خواب شيرين؟
***
اي شبيه
مكث زيبا
در حريم علف هاي قربت!
در چه سمت تماشا
هيچ خوشرنگ
سايه خواهد زد؟
كي
انسان
مثل آواز ايثار
در كلام فضا كشف خواهد شد؟
***
سهراب

Omid7 05-01-2010 11:24 PM

نقل قول:

نوشته اصلی توسط natanaeil (پست 149553)
گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت

سالهاست که از دیده ی من رفتی،

لیک

دلم از مهر تو آکنده است هنوز


"حمید مصدق":53:





زیر خاکستر ذهنم باقی است

آتشی سرکش و سوزنده هنوز

یادگاری است ز عشقی سوزان

که بود گرم و فروزنده هنوز

***

عشقی آنگونه که بنیان مرا

سوخت از ریشه و خاکستر کرد

غرق در حیرتم از اینکه چرا

مانده ام زنده هنوز

***

گاهگاهی که دلم می گیرد

پیش خود میگویم

آنکه جانم را سوخت

یاد میآرد از این بنده هنوز

***

سخت جانی را بین

که نمردم از هجر

مرگ صد بار به از

بی تو بودن باشد

گفتم از عشق تو من خواهم مرد

چون نمردم ، هستم

پیش چشمان تو شرمنده هنوز

***
گر چه از فرط غرور
اشکم از دیده نریخت
بعد تو لیک پس از آن همه سال
کس ندیده به لبم خنده هنوز
***

گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت

سالها هست که از دیده من رفتی ، لیک

دلم از مهر تو آکنده هنوز

***

دفتر عمر مرا

دست ایام ورقها زده است

زیر بار غم عشق

قامتم خم شد و پشتم بشکست

در خیالم اما

همچنان روز نخست

تویی آن قامت بالنده هنوز

***

در قمار غم عشق

دل من بردی و با دست تهی

منم آن عاشق بازنده هنوز

***

آتش عشق پس از مرگ نگردد خاموش

گر که گورم بشکافند عیان می بینند

زیر خاکستر جسمم باقی است

آتش سرکش و سوزنده هنوز

forrest 05-01-2010 11:26 PM

دیشب به یکباره برف بارید
و صبح، انفجار کلاغ ها از شاخه های سپید.
زمستان در دشت است، تا دور دست نگاه
دنیایی بی انتها.

عشق من، فصل دیگری رسیده است.

و زیر برف

مغرورانه و سختکوش
زندگی
ادامه دارد...


ناظم حکمت

nae 05-01-2010 11:27 PM

ای دل شکایت​ها مکن تا نشنود دلدار من
ای دل نمی​ترسی مگر از یار بی​زنهار من
ای دل مرو در خون من در اشک چون جیحون من
نشنیده​ای شب تا سحر آن ناله​های زار من
یادت نمی​آید که او می کرد روزی گفت گو
می گفت بس دیگر مکن اندیشه گلزار من
اندازه خود را بدان نامی مبر زین گلستان
ا ین بس نباشد خود تو را کآگه شوی از خار من
گفتم امانم ده به جان خواهم که باشی این زمان
تو سرده و من سرگران ای ساقی خمار من
خندید و می گفت ای پسر آری ولیک از حد مبر
وانگه چنین می کرد سر کای مست و ای هشیار من
چون لطف دیدم رای او افتادم اندر پای او
گفتم نباشم در جهان گر تو نباشی یار من
گفتا مباش اندر جهان تا روی من بینی عیان
خواهی چنین گم شو چنان در نفی خود دان کار من
گفتم منم در دام تو چون گم شوم بی​جام تو
بفروش یک جامم به جان وانگه ببین بازار من

آیلین 05-01-2010 11:33 PM

هر جا كسي با خاطري خرم نشسته است
در خنده هايش، پرده غم نشسته است
اندوه هم در دل نماند جاودانه
زيرا « غم و شادي » كنار هم نشسته است
شايد نپايد، زانكه شادي چون چراغي
در رهگذار صر صر ماتم نشسته است
هر جا كه ديدم ـ در كنار « شادماني »
«‌ اندوه » در جان بني آدم نشسته است

آیلین 05-02-2010 12:05 AM

چندان كه هياهوي سبز بهاري ديگر
از فرا سوي هفته ها به گوش آمد،
با برف كهنه
كه مي رفت
از مرگ
من
سخن گفتم.
و چندان كه قافله در رسيد و بار افكند
و به هر كجا
بر دشت
از گيلاس بنان
آتشي عطر افشان بر افروخت،
با آتشدان باغ
از مرگ
من
سخن گفتم.
***
غبار آلود و خسته
از راه دراز خويش
تابستان پير
چون فراز آمد
در سايه گاه ديوار
به سنگيني
يله داد
و كودكان
شادي كنان
گرد بر گردش ايستادند
تا به رسم ديرين
خورجين كهنه را
گره بگشايد
و جيب دامن ايشان را همه
از گوجه سبز و
سيب سرخ و
گردوي تازه بيا كند.
پس
من مرگ خوشتن را رازي كردم و
او را
محرم رازي؛
و با او
از مرگ
من
سخن گفتم.

و با پيچك
كه بهار خواب هر خانه را
استادانه
تجيري كرده بود،
و با عطش
كه چهره هر آبشار كوچك
از آن
با چاه
سخن گفتم،

و با ماهيان خرد كاريز
كه گفت و شنود جاودانه شان را
آوازي نيست،

و با زنبور زريني
كه جنگل را به تاراج مي برد
و عسلفروش پير را
مي پنداشت
كه باز گشت او را
انتظاري مي كشيد.

و از آ ن با برگ آخرين سخن گفتم
كه پنجه خشكش
نو اميدانه
دستاويزي مي جست
در فضائي
كه بي رحمانه
تهي بود.
***
و چندان كه خش خش سپيد زمستاني ديگر
از فرا سوي هفته هاي نزديك
به گوش آمد
و سمور و قمري
آسيه سر
از لانه و آشيانه خويش
سر كشيدند،
با آخرين پروانه باغ
از مرگ
من
سخن گفتم.
***
من مرگ خوشتن را
با فصلها در ميان نهاده ام و
با فصلي كه در مي گذشت؛
من مرگ خويشتن را
با برفها در ميان نهادم و
با برفي كه مي نشست؛

با پرنده ها و
با هر پرنده كه در برف
در جست و جوي
چينه ئي بود.

با كاريز
و با ماهيان خاموشي.
من مرگ خويشتن را با ديواري در ميان نهادم
كه صداي مرا
به جانب من
باز پس نمي فرستاد.
چرا كه مي بايست
تا مرگ خويشتن را
من
نيز
از خود نهان كنم.
شاملو

topic_sun 05-02-2010 09:20 AM

در باد وآتش
عمری ریاضت ها کشیدم کنج ناکامی
تنها به پای چشم تو،ای چشم بادامی!

آن کس که سوی دشت تو سیلاب وار آمد
با دست خالی میرود اینک به آرامی

مثل سرآغازی پر از تکلیف نامعلوم
آواره ام در کوره راه بی سرانجامی

در این هوا،قله شدن با من نمیسازد
گم میشوم در دره ی تاریک گمنامی

در آتشم سوزاند وخود،نا پخته بر جا ماند
ای دل،دلی مثل دل من کو به این خامی؟!

دور از تو میدانی شبم امشب شبیه چیست؟
چون آخرین ساعات یک محکوم اعدامی !

هر چار فصلم ،بر گ برگ زرد کامی هاست
در باد آتش سوخت این تقویم خیامی

T I N A 05-02-2010 09:38 AM

دوستت دارم چون
تنهاترین ستاره زندگی من هستی
دوستت دارم چون
تنها ترین مصرع شعر من هستی
دوستت دارم چون
تنها ترین فکر تنهایی من هستی
دوستت دارم چون
زیبا ترین لحظات زندگی من هستی
دوستت دارم چون
زیبا ترین رویای خواب منی
دوستت دارم چون
زیبا ترین خاطرات من هستی
دوستت دارم چون
به یک نگاه عشق من هستی

HARLI 05-02-2010 10:08 AM

قفس

همه خوشحال شدند
که پریروز ،قناری
از این خانه
فراری شد و رفت
یک نفر از قفس کهنه نپرسید
چرا غمگینی
مثل این است که بیمار شدی
خنده انگار که از روی تو رفت .
و چرا زود فراموش شدی
تو که در گوشه ایوان بودی پس چرا اینجایی ؟
ته انبار کثیف و تاریک پشت یک بشکه فرسوده نفت .

دکتر شهریار جعفری منصور
مجموعه شعر آدمک : آدمک

T I N A 05-02-2010 01:48 PM

دلـم بـرای کـسـی تـنـگ اسـت که آفـتـاب صـداقـت را به میهـمـانی گـلهـای بـاغ
می آورد و گـیـسـوان بـلـنـدش را - به بـادهـا می داد و دسـتـهـای
سـپـیـدش را به آب می بخـشـیـد دلـم بـرای کـسـی تـنـگ اسـت که چـشـمـهـای
قـشـنـگـش را به عـمـق آبـی دریـای واژگـون می دوخـت و شعـرهـای خـوشی
چـون پـرنـدگـان می خـوانـد دلـم بـرای کـسـی تـنـگ اسـت که هـمـچـو کـودک
معـصـومی دلـش بـرای دلـم می سـوخـت.... و او ستاره ی فروغ من بود که
مرا از درخش خود محروم کرد...



اکنون ساعت 06:48 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.

Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)