از دی که گذشت هیچ از و یاد مکن
فردا که نیامده ست فریاد مکن |
مکن کاری که بر پا سنگت اید جهان با این فراخی تنگت اید چو فردا نامه خوانان نامه خوانند ترا از نامه خواندن ننگت آید |
آن چه در مدت هجر تو کشيدم هيهات
در يکی نامه محال است که تحرير کنم |
شب وصلست و طی شد نامه هجر سلام فیه حتی مطلع الفجر دلا در عاشقی ثابت قدم باش که در این ره نباشد کار بی اجر |
اين همه شهد و شکر کز سخنم میريزد
اجر صبريست کز آن شاخ نباتم دادند |
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی |
همای اوج سعادت بدام ما افتد اگر ترا گذری بر مقام ما افتد |
بگشای روی زیبا ز گناه آن میندیش
به خدا که کافرم من تو اگر گناه داری |
من چنان عاشق رويت که ز خود بی خبرم تو چنان فتنه خويشی که ز ما بی خبری |
گوهر عشق که دریا همه ساحل بنمود
آخرم داد چنان تخته به طوفان که مپرس |
ای بلبل اگر نالی من با تو هم آوازم تو عشق گلی داری من عشق گل اندامی |
آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد
صبر و آرام تواند به من مسکین داد وان که گیسوی تو را رسم تطاول آموخت هم تواند کرمش داد من غمگین داد |
آرام تو رفتار به سرو چمن آموخت تمکین تو شوخی به سرو چمن آموخت افروختن و سوختن و جامه دریدن پروانه زمن، شمع زمن ،گل زمن آموخت |
آتش آن نیست که از شعله او خندد شمع
آتش آن است که در خرمن پروانه زدند |
عقل خواست کزان شعله چراغ افروزد برق غیرت بدرخشید و جهان بر هم زد |
به منت دگران خو مکن که در دو جهان
رضای ايزد و انعام پادشاهت بس |
شمع سحر به خيرگي لاف ز عارض تو زد
خصم زبان دراز شد،خنجر آبدار كو |
نرگس ار لاف زد از شيوه چشم تو مرنج
نروند اهل نظر از پی نابينايی |
آن كس است اهل بشارت كه اشارت داند
نكته ها هست بسي محرم اسرار كجاست |
مرغ خوشخوان را بشارت باد کاندر راه عشق
دوست را با ناله شبهای بيداران خوش است |
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد این مدعیان در طلبش بی خبرانند کان را که خبر شد خبری باز نیامد |
دردمندی من سوخته زار و نزار
ظاهرا حاجت تقرير و بيان اين همه نيست |
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست |
به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم
بهار توبه شکن میرسد چه چاره کنم |
صبر است مرا چاره هجران تو ليكن
چون صبر توان كرد كه مقدور نماندست |
خوش برآ با غصهای دل کاهل راز
عيش خوش در بوته هجران کنند |
مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هردم
جرس فرياد مي دارد كه بربنديد محمل ها |
محمل جانان ببوس آن گه به زاری عرضه دار
کز فراقت سوختم ای مهربان فرياد رس |
مرا عهديست با جانان كه تا جان در بدن دارم
هواداران كويش را چو جان خويشتن دارم |
عشرت کنيم ور نه به حسرت کشندمان
روزی که رخت جان به جهانی دگر کشيم |
خون شد دلم از حسرت آن لعل روان بخش
اي درج محبت به همان مهر و نشان باش |
نامم ز کارخانه عشاق محو باد
گر جز محبت تو بود شغل ديگرم |
ای که مهجوری عشاق روا میداری
عاشقان را ز بر خویش جدا میداری تشنه بادیه را هم به زلالی دریاب به امیدی که در این ره به خدا میداری |
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پاياب شکيبايی |
با داغ تو رنجوری به کز نظرت دوری
پیش قدمت مردن خوشتر که به هجرانت |
گلزار و باغ عالمي چشم و چراغ عالمي هم درد و داغ عالمي چون پا نهي اندر جفا |
اشك خونين به طبيبان بنمودم گفتند
درد عشق است و چگرسوز دوايي دارد |
اشک حرم نشين نهانخانه مرا
زان سوی هفت پرده به بازار میکشی |
هر كه شد محرم دل در حرم يار بماند
وانكه اين كار ندانست در انكار بماند |
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکتهها هست بسی محرم اسرار کجاست |
اکنون ساعت 04:34 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)