میخواره و سرگشته و رندیم و نظر باز وانکس که چنین نیست در این شهر کدامست؟ ب |
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران
کز سنگ ناله خیزد روز وداع یاران ه |
همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس
که دراز است ره مقصد و من نوسفرم ن |
نامه کردارو گفتار بشر
خود بود روشنگر هر خیرو شر. ف |
فاتحه ای چو آمدی بر سر خسته ای بخوان
لب بگشا که می دهد لعل لبت به مرده جان |
نقدها را بود آیا که عیاری گیرند
تا همه صومعه داران پی کاری گیرند ک |
کامم از تلخی غم چون زهر گشت
بانگ نوش شاد خواران یاد باد گ |
گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی چون نیک بدیدم به حقیقت به از انی ی |
یکی از بزرگان اهل خرد
برای خرش ساندویچ میخرد. ا |
امتحان کن که بسی گنج مرادت بدهند
گر خرابی چو مرا لطف تو آباد کند گ |
گـوی تـوفـیق و کرامت در میان افکنده اند
کس بمیدان در نمی آید سواران را چه شد س |
سرو چمان من چرا میل چمن نمیکند
همدم گل نمیشود یاد سمن نمیکند چ |
چو نی می نالم از داغ جدایی
دریغا ای نسیم آشنایی چنان گشتم غبار آلود غربت که نشناسم که خود بودم کجایی // ن |
نامم ز کارخانه عشاق محو باد
گر جز محبت تو بود شغل ديگرم // م |
ماییم که گه نهان و گه پیداییم
گه مومن و گه یهود و گه ترساییم تا این دل ما قالب هر دل گردد هر روز به صورتی برون می آییم ت |
تا بگويم که چه کشفم شد از اين سير و سلوک
به در صومعه با بربط و پيمانه روم // پ |
پرنده در قفس معني ندارد
که کار عاشقان يعني ندارد اگر در اين قفس از غم بميرد بر اين کارش کسي طعني ندارد // ک |
کو میان اندر این میان که منم کی شود این روان من ساکن اینچنین ساکن روان که منم بحر من غرقه گشت اندر خویش م |
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
چار تکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست // ب |
بیا که در غم عشقت مشوشم بی تو
بیا ببین که در این غم چه نا خوشم بی تو ش |
شاه شمشادقدان خسرو شيرين دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان // ق |
قسمت او در بقات جحیم
حسرت و درداست و عذاب علیم. ن |
نه من بر آن گل عارض غزل سرایم و بس
که عندلیب تو از هر طرف هزارانند ب |
بنازم به بزم محبت کانجا
گدایی به شاهی مقابل نشیند // ن |
ناصح به طعن گفت که رو ترک عشق کن
محتاج جنگ نیست برادر نمیکنم چ |
چشمۀ چشم مرا ای گل خندان دریاب
که به امید تو خـوش آب روانی دارد // آ |
آن قصر که جمشید در او جام گرفت
آهو بچه کرد و روبه آرام گرفت ف |
فرهادم و سوز عشق شیرین دارم
امــید لـقـــاء یـــار دیــریـن دارم // ل |
لب تنهایی تو بر لب تنهایی من
چه لبالب شدنی در شب تنهایی من |
ناصح به طعن گفت که رو ترک عشق کن
محتاج جنگ نیست برادر نمیکنم م |
من مست می عشقم هشیار نخواهم شد
وز خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد امروز چنان مستم از بادهٔ دوشینه تا روز قیامت هم هشیار نخواهم شد // خ |
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند ساقی بده بشارت رندان پارسا را م |
می سوزم از فراقت روی از جفا بگردان
هجران بلای ما شد یا رب بلا بگردان // ت |
تا توانی درون کس مخراش
کاندرین راه خارها باشد کار درویش مستمند برآر که ترا نیز کارها باشد ک |
کردم سفر از کوی تو شاید روی از یاد
فریاد که جز یادِ تـوام همسفری نیست د |
یا اگر بینی مه نابینا و چاه است اگر خاموش بنشینی گناه است ل |
لازمه عاشقیست رفتن و دیدن ز دور
ورنه ز نزدیک هم فرصت دیدار هست // و |
وعدۀ آمــدن مده، غصۀ هجر، بس مرا
بر سر آن فزون مکن غصۀ انتظار هم ق |
قامتش را سرو گفتم سر کشید از من به خشم دوستان از راست می رنجد نگارم چون کنم ز |
ز مصرش بوی پیراهن شنیدی
چرا در چاه کنعانش ندیدی ؟ ر |
اکنون ساعت 12:29 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)