وگــر رسم فنـــا خواهی که از عـالم بر انـدازی
بر افشان تا فرو ریزد هزاران جان ز هر مویت |
تیغ عالم گر به دستت داد روزی روزگار
هر چه می خواهی ببر اما مبر نان کسی |
یکی باز را دیده بردوختهست
یکی دیدهها باز و پر سوختهست |
تاج از فرق فلک برداشتن
تا ابد آن تاج بر سر داشتن در بهشت آزرو ره یافتن هر نفس شهدی به ساغر داشتن |
نگارین نخل موزونی همایون سرو آزادی |
تا سر زلف تو در دست نسیم افتاده ست
دل سودا زده از غصه دو نیم افتادست |
تو کز سرای طبیعت نمیروی بیرون
کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد |
دیده اهل طمع بنعمت دنیا
پر نشود،همچنانکه چاه شبنم |
می صوفی افکن کجا می فروشند
که درتابم از دست زهد ریایی |
یـوسفم گـر نـزند بر سر بالـینم سر
همچو یعقوب دل آشفتۀ بـویش باشم |
مرغان باغ را به لب افسانهی تو بود
هدهد گرفت رشتهی صحبت به دلکشی بازش سخن ز زلف تو و شانهی تو بود برخاست مرغ همتم از تنگنای خاک |
من همان به که از نیک نگه دارم دل
که بد و نیک ندیده ست و ندارد نگهش |
شمعی فروخت چهره که پروانهی تو بود
عقلی درید پرده که دیوانهی تو بود |
دایم گل این بستان شاداب نمی ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی |
یعقـوب نـکرد از غم نـادیدن یـوسـف
این گریه که دور از لب خندان تو کردم |
مرا گر تو بگذاری ای نفس طامع
بسی پادشایی کنم در گدایی |
یاد وصال می کنم،دیده پر آب می شود
شرح فراق می دهم،سینه کباب می شود |
درختی که تلخ است وی را سرشت
گرش بر نشانی به باغ بهشت گر از جوی خلدش به هنگام آب به بیخ انگبین ریزی وشهد ناب سر انجام گوهر به بار آورد همان میوه تلخ بار آورد |
درد عشقي كشيدهام كه مپرس
زهر هجري چشيدهام كه مپرس -------------------------------------------- بحث با ناقص خيالان شيوه استاد نيست علم افلاطون حريف جهل مادرزاد نيست |
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه |
هر جند که ار آینه بی رنگ تر است
از خاطر غنچه ها دلم تنگ تر است بشکن دل بی نوای ما را ای عشق کاین ساز شکسته اش خوش اهنگ تر است |
امشب ای ماه به درد دل من تسکینی
آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی کاهش جان تو من دارم و من میدانم که تو از دوری خورشید چها میبینی |
تیغی که آسمانش از فیض خود دهدآب
تنها جهان بگیرد بی منت سپاهی |
يارب چه چشمه ايست محبت که من ز آن
یــک قــطـــره خــوردم و دريــــا گريـســتــم |
مردی نبود فتاده را پای زدن
گر دست فتاده ای بگیری مردی |
یکی از عقل می لافد یکی طامات می بافد
بیا کاین داوریها را به پیش داور اندازیم |
من بخال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمـار تو را دیدم و بیمـار شدم |
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد میدارد که بر بندید محملها |
امشب از حسرت رویت دگر آرامم نیست
دلــــم آرام نگــیرد کـــه دلارامـم نیـست |
تو که نا برده ای ره در خرابات
تو که نا دیده ای رنج سماوات تو که سودو زیان خود ندانی به یاران کی رسی هیهات هیهات |
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزند
با صبا گفت و شنودم سحری نیست که نیست |
ترک عاشق کش من مست برون رفت امروز تا دگر خون که از دیده روان خواهد بود |
در بهار از من مرنج ای باغبان گاهی اگر
یاد از بی برگی فصل خزان آرم ترا |
از سخن گفتن خطای جاهلان پیدا شود
پسته ی بی مغز چون لب وا کند رسوا شود چون صدف هر کس که دندان بر سر دندان نهد سینه اش با گفتگو گنجینه ی دریا شود |
در این خیال به سر شد زمان عمر و هنوز
بلای زلف سیاهت به سر نمی آید |
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست
وندر آن آیینه صد گونه تماشا میکرد |
دلم گرفته از این روزها،دلم تنگ است
میان ما و رسیدن هزار فرسنگ است |
توان در بلاغت به سحبان رسید
نه در کنه بی چون سبحان رسید |
در میخانه ببستند خدایا مپسند
که در خانه ی تزویر و ریا بگشایند |
دوستان در هوای صحبت یار
زر فشانند و ما سر افشانیم |
اکنون ساعت 12:19 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)