![]() |
.:: « فخرالدین عراقی همدانی » ::. فخرالدین عراقی
.:: « فخرالدین عراقی همدانی » ::.
در جواني (هفده سالگي) شور تصوف در او پديد آمد و به همراهي چند تن از درويشان از همدان آهنگ هندوستان کرد (627 هجري) و در مولتان جزو شاگردان شيخ بهاءالدين زکريا مولتاني، عارف معروف قرن ششم جاي گرفت و بيست و دو سال در خدمت او ماند و دختر او را بزني گرفت. پس از مرگ وي، جانشينش شد، ولي چون مريدان ديگر زير بار اطاعت او نرفتند، از هندوستان به مکه و مدينه رفت و از آنجا گذارش به بلاد روم افتاد و در شهر قونيه بخدمت صدرالدين قونيوي رسيد؛ و کتاب فصوص الحکم محيي الدين ابن العربي را که معروفترين کتاب تصوف در آنزمان بود نزد وي درس خواند؛ و در آن ديار معروف شد تا بحدي که معين الدين پروانه، حکمران آن ديار مجذوب وي گشت و براي او در شهر توقات خانقاهي ساخت. ولي پس از مرگ معين الدين وي از روم هجرت کرد و به شام و مصر رفت و شيخ الشيوخ مصر شد. سرانجام در هشتم ذيقعده سال 688 هجري در دمشق زندگي را بدرود گفت و در صالحيه نزديک قبر محيي الدين ابن العربي مدفون شد. فخرالدين ابراهيم عراقي همداني يکي از شاعران استاد ايراني است که غزل عارفانه را بسيار لطيف و طرب انگيز و سوزناک سروده است و شعر او وجد و شور خاصي دارد و در منتها درجه زيبايي غزل عارفانه است. ديوان قصايد و غزليات او شامل چهار هزار و هشتصد بيت در دست است، و بجز آن منظومه اي بر وزن حديقه سنايي به اسم "عشاق نامه" يا "ده نامه" براي شمس الدين صاحب ديوان سروده است. در نثر فارسي کتاب بسيار معروفي در تصوف تأليف کرده است به اسم "لمعات" که در نهايت شور و لطف نوشته و انشاي عاشقانه بسيار لطيفي دارد و آن را پس از درس خواندن نزد صدرالدين قونيوي نوشته و به استاد خود نموده و از او اجازه انتشار گرفته است. اين کتاب از بهترين آثار متصوفه در زبان فارسي است، و شرح هاي متعدد بر آن نوشته اند. از آن جمله است شرحي که عبدالرحمن جامي شاعر معروف قرن نهم هجري به اسم اشعةاللمعات در سال 889 هجري بر آن پرداخته است. شرح شاه نعمت الله ولي و شرح صاين الدين علي ترکه اصفهاني، متوفي در سال 835 هجري بنام "الضوء" و شرح شيخ يارعلي شيرازي بنام "اللمحات في شرح اللمعات". شرح خاوري و شرح برهان الدين ختلاني متوفي سال 893 و شرح درويش علي بن يوسف کوکهري در آغاز قرن نهم هجري. فخرالدين ابراهيم عراقي همداني رساله اي نيز در اصطلاحات تصوف تأليف کرده است. عراقي از دختر بهاءالدين زکريا پسري داشته است بنام کبير الدين. از اشعار او: شور عشق عشق شوري در نــهــاد ما نـهـاد ***** جـان مــا را در کــف سـودا نــهــاد گفت و گويي در زبان ما فـــکــند ***** جست و جويي در درون ما نـــهـاد داسـتـان دلـبـران آغــاز کــــــرد ***** آرزويـــي در دل شـــيــــدا نــــهـاد رمـزي از اسـرار باده کشف کرد ***** راز مستان جمله بر صـحـرا نـهــاد قـصـه خـوبـان بنوعي باز گـفت ***** کـاتـشـي در پـيـر و در بـرنـا نـهــاد عقل مجنون در کف ليلي سپرد ***** جـان وامـق در لـب عـذرا نــــهـــاد بر مثال خويشتن حرفي نوشت ***** نـام آن حــرف آدم و حـــوا نــهــاد تـا تـمـاشاي جمال خود کـند ***** نـور خــود در ديـده بــيــنا نـــهــاد راز عشق در پرده مي نوازد ساز ***** عاشقي کو که بشنود آواز؟ هر نفس نغمه اي دگر سازد ***** هر زمان زخمه اي کند آغاز همه عالم صداي نغمه اوست ***** که شنيد اين چنين صداي دراز؟ راز او از جـهـان بــرون افـتاد ***** خود تو بشنو که من نيم غماز |
.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::. فخرالدین عراقی
« فخرالدین عراقی » رباعیات
با آنکه خوش آید از تو، ای یار، جفا لیکن هرگز جفا نباشد چو وفا با این همه راضیم به دشنام از تو از دوست چه دشنام؟ چه نفرین؟ چه دعا؟ ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ عیشی نبود چو عیش لولی و گدا افکنده کله از سر و نعلین ز پا پا بر سر جان نهاده، دل کرده فدا بگذاشته از بهر یکی هر دو سرا ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ ای دوست، به دوستی قرینیم تو را هر جا که قدم نهی زمینیم تو را در مذهب عاشقی روا نیست که ما: عالم به تو بینیم و نبینیم تو را ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ ای دوست، فتاد با تو حالی دل را مگذار ز لطف خویش خالی دل را زیبد به جمال تو خود بیارایی دل زیرا که تو بس لایق حالی دل را ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ سودای تو کرد لاابالی دل را عشق تو فزود غصه حالی دل را هر چند ز چشم زخم دوری، ای بینایی نزدیک منی چو در خیال دل را |
.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::. فخرالدین عراقی
« فخرالدین عراقی » رباعیات
تا با توام، از تو جان دهم آدم را وز نور تو روشنی دهم عالم را چون بیتو بوم، قوت آنم نبود کز سینه به کام خود برآرم دم را ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ تا ظن نبری که مشکلی نیست مرا در هر نفسی درد دلی نیست مرا مشکلتر ازین چیست؟ که ایام شباب ضایع شد و هیچ منزلی نیست مرا ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ دل بر تو نهم، زنم بداندیشان را وز تو نبرم ستیزهی ایشان را گر عمر مرا در سر کار تو شود عهد تو به میراث دهم خویشان را ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ از بادهی عشق شد مگر گوهر ما؟ آمد به فغان ز دست ما ساغر ما از بسکه همی خوریم می را بر می ما درسر می شدیم و می در سر ما ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ ای روی تو آرزوی دیرینهی ما جز مهر تو نیست در دل و سینهی ما از صیقل آدمی زداییم درون تا عکس رخت فتد در آیینهی ما |
.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::. فخرالدین عراقی
« فخرالدین عراقی » رباعیات
گل صبح دم از باد برآشفت و بریخت با باد صبا حکایتی گفت و بریخت بد عهدی عمر بین، که گل ده روزه سر بر زد و غنچه گشت و بشکفت و بریخت ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ عشق تو ز دست ساقیان باده بریخت وز دیده بسی خون دل ساده بریخت بس زاهد خرقه پوش سجاده نشین کز عشق تو می بر سر سجاده بریخت ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ ای جملهی خلق را ز بالا و ز پست آورده ز لطف خویش از نیست به هست بر درگه عدل تو چه درویش و چه شاه؟ در سایهی عفو تو چه هشیار و چه مست؟ ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ پیری ز خرابات برون آمد مست دل رفته ز دست و جام می بر کف دست گفتا: می نوش، کاندرین عالم پست جز مست کسی ز خویشتن باز نرست ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ گفتم: دل من، گفت که: خون کردهی ماست گفتم: جگرم، گفت که: آزردهی ماست گفتم که: بریز خون من، گفت برو کازاد کسی بود که پروردهی ماست |
.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::. فخرالدین عراقی
« فخرالدین عراقی » رباعیات
ماییم که بیمایی ما مایهی ماست خود طفل خودیم و عشق ما دایهی ماست فیالجمله عروس غیب همسایهی ماست وین طرفه که همسایهی ما سایهی ماست ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ آن دوستی قدیم ما چون گشته است؟ مانده است به جای؟ یا دگرگون گشته است؟ از تو خبرم نیست که با ما چونی باری، دل من ز عشق تو خون گشته است ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ در دام غمت دلم زبون افتاده است دریاب، که خسته بیسکون افتاده است شاید که بپرسی و دلم شاد کنی چون میدانی که بی تو چون افتاده است؟ ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ هرگز بت من روی به کس ننموده است این گفت و مگوی مردمان بیهوده است آن کس که تو را به راستی بستوده است او نیز حکایت از کسی بشنوده است ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ معشوقه و عشق عاشقان یک نفس است رو هم نفسی جو، که جهان یک نفس است با هم نفسی گر نفسی بنشینی مجموع حیات عمر آن یک نفس است |
.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::. فخرالدین عراقی
« فخرالدین عراقی » رباعیات
دل رفت بر کسی که بیماش خوش است غم خوش نبود، ولیک غمهاش خوش است جان میطلبد، نمیدهم روزی چند جان را محلی نیست، تقاضاش خوش است ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ عشق تو، که سرمایهی این درویش است ز اندازهی هر هوسپرستی بیش است شوری است، که از ازل مرا در سر بود کاری است، که تا ابد مرا در پیش است ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ شوقی، که چو گل دل شکفاند، عشق است ذهنی، که رموز عشق داند، عشق است مهری، که تو را از تو رهاند، عشق است لطفی، که تو را بدو رساند، عشق است ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ بیمار توام، روی توام درمان است جان داروی عاشقان رخ جانان است بشتاب، که جانم به لب آمد بیتو دریاب مرا، که بیش نتوان دانست ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ این دورهی سالوس، که نتوان دانست میباش به ناموس، که نتوان دانست خاکی شو و کبر را ز خود بیرون کن پای همه میبوس، که نتوان دانست |
.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::. فخرالدین عراقی
« فخرالدین عراقی » رباعیات
پرسیدم از آن کسی که برهان دانست: کان کیست که او حقیقت جان دانست؟ بگشاد زبان و گفت: ای آصف رای این منطق طیر است، سلیمان دانست ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ پرسیدم از آن کسی که برهان دانست: کان کیست که او حقیقت جان دانست؟ بگشاد زبان و گفت: ای آصف رای این منطق طیر است، سلیمان دانست ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ کردیم هر آن حیله که عقل آن دانست تا راه توان به وصل جانان دانست ره مینبریم و هم طمع می نبریم نتوان دانست، بو که نتوان دانست ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ چشمم ز غم عشق تو خون باران است جان در سر کارت کنم، این بار آن است از دوستی تو بر دلم باری نیست محروم شدم ز خدمتت، بار آن است ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ اول قدم از عشق سر انداختن است جان باختن است و با بلا ساختن است اول این است و آخرش دانی چیست؟ خود را ز خودی خود بپرداختن است ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ از گلشن جان بیخبری، خار این است میلت به طبیعت است، دشوار این است از جهل بدان، گر تو یکی ده گردی در هستی حق نیست شوی، کار این است |
.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::.
« فخرالدین عراقی » رباعیات
با حکم خدایی، که قضایش این است میساز، دلا، مگر رضایش این است ایزد به کدامین گنهم داد جزا؟ توبه ز گناهی، که جزایش این است ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ هر چند که دل را غم عشق آیین است چشم است که آفت دل مسکین است من معترفم که شاهد دل معنی است اما چه کنم؟ که چشم صورت بین است ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ ایزد، که جهان در کنف قدرت اوست دو چیز به تو بداد، کان سخت نکوست هم سیرت آن که دوست داری کس را هم صورت آن که کس تو را دارد دوست ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ در دور شراب و جام و ساقی همه اوست در پرده مخالف و عراقی همه اوست گر زانکه به تحقیق نظر خواهی کرد نامی است بدین و آن و باقی همه اوست ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ هر چند کباب دل و چشم تر هست هجر تو ز وصل دیگری خوشتر هست تو پنداری که بی تو خواب و خور هست؟ بی روی تو خواب و خور کجا در خور هست؟ |
.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::.
« فخرالدین عراقی » رباعیات
گردنده فلک دلیر و دیر است که هست غرنده بسان شیر و دیر است که هست یاران همه رفتند و نشد دیر تهی ما نیز رویم دیر و دیر است که هست ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ بی آنکه دو دیده بر جمالت نگریست در آرزوی روی تو خونابه گریست بیچاره بماندهام، دریغا! بی تو بیچاره کسی که بی تواش باید زیست ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ اندر ره عشق دی و کی پیدا نیست مستان شدهاند و هیچ می پیدا نیست مردان رهش ز خویش پوشیده روند زان بر سر کوی عشق پی پیدا نیست ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ ای دوست بیا، که بی تو آرامم نیست در بزم طرب بیتو می و جامم نیست کام دل و آرزوی من دیدن توست جز دیدن روی تو دگر کامم نیست ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ دل سوختگان را خبر از عشق تو نیست مشتاق هوا را اثر از عشق تو نیست در هر دو جهان نیک نظر کرد دلم زان هیچ مقام برتر از عشق تو نیست |
.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::.
« فخرالدین عراقی » رباعیات
رخ عرضه کنیم، گوی: این زر سره نیست جان پیش کشیم، گوی، گوهر سره نیست دل نپسندی، که مایهی ناسره است هر مایه که قلب است عجب گر سره نیست! ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ عشق تو ز عالم هیولانی نیست سودای تو حد عقل انسانی نیست ما را به تو اتصال روحانی هست سهل است گر اتفاق جسمانی نیست ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ دیشب دل من خیال تو مهمان داشت بر خوان تکلف جگری بریان داشت از آب دو دیده شربتی پیش آورد بیچاره خجل گشت ولیکن آن داشت ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ افسوس! که ایام جوانی بگذشت سرمایهی عیش جاودانی بگذشت تشنه به کنار جوی چندان خفتم کز جوی من آب زندگانی بگذشت ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ دردا! که دلم خبر ز دلدار نیافت از گلبن وصل تو بجز خار نیافت عمری به امید حلقه زد بر در او چون حلقه برون در، دگر بار نیافت |
.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::.
« فخرالدین عراقی » رباعیات
عالم ز لباس شادیم عریان یافت با دیدهی پر خون و دل بریان یافت هر شام که بگذشت مرا غمگین دید هر صبح که خندید مرا گریان یافت ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ زنجیر سر زلف تو تاب از چه گرفت؟ و آن چشم خمارین تو خواب از چه گرفت؟ چون هیچ کسی برگ گلی بر تو نزد سر تا قدمت بوی گلاب از چه گرفت؟ ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ در عشق توام واقعه بسیار افتاد لیکن نه بدین سان که ازین بار افتاد عیسی چو رخت بدید دل شیدا شد از خرقه و سجاده به زنار افتاد ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ چون سایهی دوست بر زمین میافتد بر خاک رهم ز رشک کین میافتد ای دیده، تو کام خویش، باری، بستان روزیت که فرصتی چنین میافتد ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ غم گرد دل پر هنران میگردد شادی همه بر بیخبران میگردد زنهار! که قطب فلک دایرهوار در دیدهی صاحبنظران میگردد |
.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::.
« فخرالدین عراقی » رباعیات
از بخت به فریادم و از چرخ به درد وز گردش روزگار رخ چون گل زرد ای دل، ز پی وصال چندین بمگرد شادی نخوری ولیک غم باید خورد ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ گر من روزی ز خدمتت گشتم فرد صد بار دلم از آن پشیمانی خورد جانا، به یکی گناه از بنده مگرد من آدمیم، گنه نخست آدم کرد ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ نرگس، که ز سیم بر سر افسر دارد با دیدهی کور باد در سر دارد در دست عصایی ز زمرد دارد کوری به نشاط شب مکرر دارد ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ حسنت به ازل نظر چو در کارم کرد بنمود جمال و عاشق زارم کرد من خفته بدم به ناز در کتم عدم حسن تو به دست خویش بیدارم کرد ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ دل در غم تو بسی پریشانی کرد حال دل من چنان که میدانی کرد دور از تو نماند در جگر آب مرا از بسکه دو چشمم گهرافشانی کرد |
.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::.
« فخرالدین عراقی » رباعیات
بازم غم عشق یار در کار آورد غم در دل من، بین، که چه گل بار آورد؟ هر سال بهار ما گل آوردی بار امسال بجای گل همه خار آورد ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ دل در طلبت هر دو جهان میبازد وز هر دو جهان سود و زیان میبازد مانندهی پروانه، که بر شمع زند بر عین تو جان خود چنان میبازد ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ آنجا که تویی عقل کجا در تو رسد؟ خود زشت بود که عقل ما در تو رسد گویند: ثنای هر کسی برتر ازوست تو برتر از آنی که ثنا در تو رسد ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ مسکین دل من! که بیسرانجام بماند در بزم طرب بی می و بیجام بماند در آرزوی یار بسی سودا پخت سوداش بپخت و آرزو خام بماند ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ از روز وجودم شفقی بیش نماند وز گلشن جانم ورقی بیش نماند از دفتر عمرم سبقی باقی نیست دریاب، که از من رمقی بیش نماند |
.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::.
« فخرالدین عراقی » رباعیات
یک عالم از آب و گل بپرداختهاند خود را به میان ما در انداختهاند خود گویند راز و خود میشنوند زین آب و گلی بهانه بر ساختهاند ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ در سابقه چون قرار عالم دادند مانا که نه بر مراد آدم دادند زان قاعده و قرار، کان دور افتاد نی بیش به کس دهند و نی کم دادند ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ زان پیش که این چرخ معلا کردند وز آب و گل این نقش معما کردند جامی ز می عشق تو بر ما کردند صبر و خرد ما همه یغما کردند ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ بی روی تو عاشقت رخ گل چه کند؟ بی بوی خوشت به بوی سنبل چه کند؟ آن کس که ز جام عشق تو سرمست است انصاف بده، به مستی مل چه کند؟ ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ هر کتب خرد، که هست، اگر برخوانند در پردهی اسرار شدن نتوانند صندوقچهی سر قدم بس عجب است در بند و گشادش همه سرگردانند |
.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::.
« فخرالدین عراقی » رباعیات
قومی هستند، کز کله موزه کنند قومی دیگر، که روزه هر روزه کنند قومی دگرند ازین عجبتر ما را هر شب به فلک روند و دریوزه کنند ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ در کوی تو عاشقان درآیند و روند خون جگر از دیده گشایند و روند ما بر در تو چو خاک ماندیم مقیم ورنه دگران چو باد آیند و روند ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ ملک دو جهان را به طلبکار دهند وین سود و زیان را به خریدار دهند بویی که صبا ز کوی جانان آورد وقت سحر آن را به من زار دهند ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ دل جز به دو زلف مشکبارش ندهند جان جز به دو لعل آبدارش ندهند در بارگه وصل، جلالش میگفت: این سر که نه عاشق است بارش ندهند ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ در بند گرهگشای میباید بود ره گم شده، رهنمای میباید بود یک سال و هزار سال میباید زیست یک جای و هزار جای میباید بود |
.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::.
« فخرالدین عراقی » رباعیات
مازار کسی، کز تو گزیرش نبود جز بندگی تو در ضمیرش نبود بخشای بر آن کسی، که هر شب تا روز جز آب دو دیده دستگیرش نبود ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ ای جان من، از دل خبرت نیست، چه سود؟ در عالم جان رهگذرت نیست، چه سود؟ جز حرص و هوی، که بر تو غالب شده است اندیشهی چیز دگرت نیست، چه سود؟ ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ حاشا! که دل از خاک درت دور شود یا جان ز سر کوی تو مهجور شود این دیدهی تاریک من آخر روزی از خاک قدمهای تو پر نور شود ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ دل دیدن رویت به دعا میخواهد وصلت به تضرع از خدا میخواهد هستند شکرلبان درین ملک بسی لیکن دل دیوانه تو را میخواهد ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ ای از کرمت مصلح و مفسد به امید وز رحمت تو به بندگان داده نوید شد موی سفید و من رها کرده نیم در نامهی خود بجای یک موی سفید |
.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::.
« فخرالدین عراقی » رباعیات
یاری که نکو بخشد و بد بخشاید گر ناز کند و گر نوازد شاید روی تو نکوست، من بدانم خوشدل کز روی نکو بجز نکویی ناید ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ عالم ز لباس شادیم عریان دید با دیدهی گریان و دل بریان دید هر شام، که بگذشت مرا غمگین یافت هر صبح، که خندید مرا گریان دید ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ این عمر، که بردهای تو بییار بسر ناکرده دمی بر در دلدار گذر جانا، بنشین و ماتم خود میدار کان رفت که آید ز تو کاری دیگر ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ افتاد مرا با سر زلفین تو کار دیوانه شدم، به حال خویشم بگذار دل در سر زلفین تو گم کردستم جویای دل خودم، مرا با تو چه کار؟ ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ اندیشهی عشقت دم سرد آرد بار تخم هجرت ز میوه درد آرد بار از اشک، رخم ز خاک نمناکتر است هر خار، که روید گل زرد آرد بار |
.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::.
« فخرالدین عراقی » رباعیات
در واقعهی مشکل ایام نگر جامی است تو را عقل، در آن جام نگر ترسم که به بوی دانه در دام شوی ای دوست، همه دانه مبین دام نگر ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ ای در طلب تو عالمی در شر و شور نزدیک تو درویش و توانگر همه عور ای با همه در حدیث و گوش همه کر وی با همه در حضور و چشم همه کور ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ اندر همه عمر خود شبی وقت نماز آمد بر من خیال معشوق فراز برداشت ز رخ نقاب و می گفت مرا: باری، بنگر، که از که میمانی باز؟ ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ دل ز آرزوی تو بیقرار است هنوز جان در طلبت بر سر کار است هنوز دیده به جمالت ارچه روشن شد، لیک هم بر سر آن گریهی زار است هنوز ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ بیزار شد از من شکسته همه کس من ماندهام اکنون و همان لطف تو بس فریاد رسی ندارم، ای جان و جهان در جمله جهان بجز تو، فریادم رس |
.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::.
« فخرالدین عراقی » رباعیات
ای دل، سر و کار با کریم است، مترس لطفش چو خداییش قدیم است، مترس از کرده و ناکرده و نیک و بد ما بی سود و زیان است، چه بیم است؟ مترس ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ ای دل، قلم نقش معما میباش فراش سراپردهی سودا میباش مانندهی پرگار به گرد سر خویش میگرد و به طبع پای بر جا میباش ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ امشب چو جمال دادهای خب میباش مه طلعت و گل رخ و شکرلب میباش ای شب، چو من از تو روز خود یافتهام تا صبح قیامت بدمد شب میباش ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ آمد به سر کوی تو مسکین درویش با چشم پرآب و با دل پارهی ریش بگذار که در پای تو اندازد سر کو بیرخ خوب تو ندارد سر خویش ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ در دل همه خار غم شکستیم دریغ! وز دست غم عشق نرستیم دریغ! عمری به امید یار بردیم بسر با یار دمی خوش ننشستیم دریغ! |
.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::.
« فخرالدین عراقی » رباعیات
حاشا! که کند دل به دگر جا منزل او را ز رخ که گردد از عشق خجل گردیده به کس در نگرد عیبی نیست کو شاهد دیده است و او شاهد دل ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ خاک سر کوی آن بت مشکین خال میبوسیدم شبی به امید وصال پنهان ز رقیب آمد و در گوشم گفت: میخور غم ما و خاک بر لب میمال ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ در کوی خرابات نه نو آمدهام یاری دارم ز بهر او آمدهام گر یار مرا کوزهکشی فرماید من هم به کشیدن سبو آمدهام ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ ای جان و جهان، تو را ز جان میطلبم سرگشته تو را گرد جهان میطلبم تو در دل من نشستهای فارغ و من از تو ز جهانیان نشان میطلبم ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ عمری است که در کوی خرابی رفتم در راه خطا و ناصوابی رفتم کار من سر بسر پریشان شده را دریاب، که گر تو درنیابی رفتم |
.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::.
« فخرالدین عراقی » رباعیات
ای یار رخ تو کرده هر دم شادم یک دم رخ تو نمیرود از یادم با یاد تو، ای دوست، همی بودم خوش زاندم که ز نزدیک تو دور افتادم ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ آن وصل تو باز، آرزو میکندم گفتن به تو راز، آرزو میکندم خفتن ببرت به ناز تا روز سپید شبهای دراز، آرزو میکندم ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ بی روی تو، ای دوست، به جان در خطرم در من نظری کن، که ز هر بد بترم جانا، تو بیک بارگی از من بمبر کز لطف تو من امید هرگز نبرم ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ دل نزد تو است، اگر چه دوری ز برم جویای توام، اگر نپرسی خبرم خالی نشود خیالت از چشم ترم در کوزه تو را بینم اگر آب خورم ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ دل پیشکش نرگس مستت آرم جان تحفهی آن زلف چو شستت آرم سرگردانم ز هجر، معلومم نیست در پای که افتم که به دستت آرم؟ |
.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::.
« فخرالدین عراقی » رباعیات
امشب نظری به روی ساقی دارم ای صبح، مدم، که عیش باقی دارم شاید که بر افلاک زنم خیمه، از آنک با همدم روح هم وثاقی دارم ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ امشب نظری بروی ساقی دارم وز نوش لبش حیات باقی دارم جانا، سخن وداع در باقی کن کین باقی عمر با تو باقی دارم ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ ای دوست، بیا، که با تو باقی دارم با هجر تو چند وثاقی دارم؟ در من نظری کن، که مگر باز رهم زین درد که از درد عراقی دارم ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ در سر هوس شراب و ساقی دارم تا جام جهان نمای باقی دارم گر بر در میخانه روم، شاید، از انک با دوست امید هم وثاقی دارم ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ جانا، ز دل ار کباب خواهی، دارم وز خون جگر شراب خواهی، دارم با آنکه ندارم از جهان بر جگر آب چندان که ز دیده آب خواهی دارم |
.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::.
« فخرالدین عراقی » رباعیات
اندر غم تو نگار، همچون نارم میسوزم و میسازم و دم برنارم تا دست به گردن تو اندر نارم آکنده به غم چو دانه اندر نارم ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ یارب، به تو در گریختم بپذیرم در سایهی لطف لایزالی گیرم کس را گذر از جادهی تقدیر تو نیست تقدیر تو کردهای، تو کن تدبیرم ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ چون قصهی هجران و فراق آغازم از آتش دل چو شمع خوش بگدازم هر شام که بگذشت مرا غمگین دید میسوزم و در فراقشان میسازم ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ بگذار، اگر چه رندم و اوباشم تا خاک سر کوی تو بر سر پاشم بگذار، که بگذرم به کویت نفسی در عمر مگر یک نفسی خوش باشم ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ پیوسته صبور و رنجکش میباشم وندر پی عاشقان ترش میباشم دل در دو جهان هیچ نخواهم بستن با آنکه مرا خوش است خوش میباشم |
.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::.
« فخرالدین عراقی » رباعیات
با نفس خسیس در نبردم، چه کنم؟ وز کردهی خویشتن به دردم، چه کنم؟ گیرم که به فضل در گزاری گنهم با آنکه تو دیدی که چه کردم، چه کنم؟ ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ آوازهی حسنت از جهان میشنوم شرح غمت از پیر و جوان میشنوم آن بخت ندارم که ببینم رویت باری، نامت ز این و آن میشنوم ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ آزاده دلی ز خویشتن میخواهم و آسوده کسی ز جان و تن میخواهم آن به که چنان شوم که او میخواهد کاین کار چنان نیست که من میخواهم ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ در عشق تو زارتر ز موی تو شدیم خاک قدم سگان کوی تو شدیم روی دل هر کسی به روی دگری است ماییم که بتپرست روی تو شدیم ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ وقت است که بر لاله خروشی بزنیم بر سبزه و گلخانه فروشی بزنیم دفتر به خرابات فرستیم به می بر مدرسه بگذریم و دوشی بزنیم |
.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::.
« فخرالدین عراقی » رباعیات
امروز به شهر دل پریشان ماییم ننگ همه دوستان و خویشان ماییم رندان و مقامران رسوا شده را گر میطلبی، بیا، که ایشان ماییم ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ چون درد نداری، ای دل سرگردان رفتن ببر طبیب بیفایده دان درمان طلبد کسی که دردی دارد چون نیست تو را درد چه جویی درمان؟ ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ هر دم شب هجران تو، ای جان و جهان تاریکتر است و مینگیرد نقصان یا دیدهی بخت من مگر کور شده است؟ یا نیست شب هجر تو را خود پایان؟ ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ هر شب به سر کوی تو آیم به فغان باشد که کنی درد دلم را درمان گر بر در تو بار نیابم، باری از پیش سگان کوی خویشم، بمران ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ تا چند مرا به دست هجران دادن؟ آخر همه عمر عشوه نتوان دادن رخ باز نمای، تا روان جان بدهم در پیش رخ تو میتوان جان دادن |
.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::.
« فخرالدین عراقی » رباعیات
هان! راز دل خستهی ما فاش مکن با یار عزیز خویش پرخاش مکن آن دل که به هر دو کون سر در ناورد اکنون که اسیر توست رسواش مکن ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ خورشید رخا، ز بنده تحویل مکن این وصل مرا به هجر تبدیل مکن خواهی که جدا شوی ز من بیسببی؟ خود دهر جدا کند، تو تعجیل مکن ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ ای نفس خسیس، رو تباهی میکن تا جان خسته است روسیاهی میکن اکنون چو امید من فگندی بر خاک خاکت به سر است، هر چه خواهی میکن ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ آخر بدمد صبح امید از شب من آخر نه به جایی برسد یارب من؟ یا در پایت فگند بینم سر خویش یا بر لب تو نهاده بینم لب من ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ ای یاد تو آفت سکون دل من هجر و غم تو ریخته خون دل من من دانم و دل که در فراقت چونم کس را چه خبر ز اندرون دل من؟ |
.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::.
« فخرالدین عراقی » رباعیات
ای دل، پس زنجیر تو دیوانه نشین در دامن درد خویش مردانه نشین ز آمد شد بیهوده تو خود را پی کن معشوق چو خانگی است در خانه نشین ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ گر زانکه بود دل مجاهد با تو همرنگ شود فاسق و زاهد با تو تو از سر شهوتی که داری، برخیز تا بنشیند هزار شاهد با تو ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ ای مایهی اصل شادمانی غم تو خوشتر ز حیات جاودانی غم تو از حسن تو رازها به گوش دل من گوید به زبان بیزبانی غم تو ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ ای زندگی تو و توانم همه تو جانی و دلی، ای دل و جانم همه تو تو هستی من شدی، از آنم همه من من نیست شدم در تو، از آنم همه تو ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ آن کیست که بیجرم و گنه زیست؟ بگو بیجرم و گناه در جهان کیست؟ بگو من بد کنم و تو بد مکافات کنی پس فرق میان من تو چیست؟ بگو |
.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::.
« فخرالدین عراقی » رباعیات
در عشق تو بیتو چون توان زیست؟ بگو و آرام دلم جز تو دگر کیست؟ بگو با مات خود این دشمنی از بهر چه خاست؟ جز دوستی تو جرم ما چیست؟ بگو ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ دارم دلکی به تیغ هجران خسته از یار جدا و با غمش پیوسته آیا بود آنکه بار دیگر بینم با یار نشسته و ز غم وارسته؟ ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ چندن که خم بادهپرست است بده چندان که در توبه نبسته است بده تا این قفس جسم مرا طوطی عمر در هم نشکسته است و نجسته است بده ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ دل در طلب دنیی دون هیچ منه بر دل غم او کم و فزون هیچ منه خواهی که به بارگاه شاهی برسی از کوی طلب پای برون هیچ منه ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ آنم که توام ز خاک برداشتهای نقشم به مراد خویش بنگاشتهای کارم به مراد خود چو نگذاشتهای میرویم از آنسان که توام کاشتهای |
.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::.
« فخرالدین عراقی » رباعیات
ای لطف تو دستگیر هر بیسر و پای احسان تو پایمرد هر شاه و گدای من لولیکم، گدای بیبرگ و نوای لولی گدای را عطایی فرمای ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ پیری بدر آمد ز خرابات فنای در گوش دلم گفت که: ای شیفته رای گر میطلبی بقای جاوید مباش بیبادهی روشن اندرین تیرهسرای ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ عشقی نبود چو عشق لولی و گدای افگنده کلاه از سر و نعلین از پای پا بر سر جان نهاده، دل کرده فدای بگذاشته از بهر یکی هر دو سرای ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ عیشی نبود چو عیش لولی و گدای او را نه خرد، نه ننگ و نه خانه، نه جای اندر ره عشق میدود بیسر و پای مشغول یکی و فارغ از هر دو سرای ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ نی بر سر کوی تو دلم یافته جای نی در حرم وصل نهاده جان پای سرگشته چنین چند دوم گرد جهان؟ ای راهنما، مرا به خود راهنمای |
.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::.
« فخرالدین عراقی » رباعیات
ای کاش! به سوی وصل راهی بودی یا در دلم از صبر سپاهی بودی ای کاش! چو در عشق تو من کشته شوم جز دوستی توام گناهی بودی ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ با یار به بوستان شدم رهگذری کردم نظری سوی گل از بیصبری آمد بر من نگار و در گوشم گفت: رخسار من اینجا و تو در گل نگری؟ ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ نی کرده شبی بر سر کویت گذری نی بوی خوشت به من رسیده سحری نی یافته از تو اثری، یا خبری عمرم بگذشت بیتو، آخر نظری ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ بردی دلم، ای ماهرخ بازاری زان در پی تو ناله کنم، یا زاری جان نیز به خدمت تو خواهم دادن تا بو که دل بردهی من باز آری ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ چون در دلت آن بود که گیری یاری برگردی ازین دلشده بیآزاری چون روز وداع بود بایستی گفت تا سیر ترت دیده بدیدی، باری |
.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::.
« فخرالدین عراقی » رباعیات
ای منزل دوست، خوش هوایی داری پیداست که بوی آشنایی داری خاک کف تو چو سرمه در دیده کشم زیرا که نشان از کف پایی داری ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ در عشق، اگر بسی ملامت ببری تا ظن نبری جان به قیامت ببری انصاف ده از خویشتن، ای خام طمع عاشق شوی و جان به سلامت ببری؟ ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ از آتش غم چند روانم سوزی؟ وز ناوک غمزه چند جانم دوزی؟ گویی که: مخور غم، چه کنم گر نخورم؟ چون نیست مر از تو بجز غم روزی ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ هر لحظه ز چهره آتشی افروزی تا جان من سوختهدل را سوزی چون دوست نداری تو بدآموزان را ای نیک، تو این بد ز که میآموزی؟ ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ هم دل به دلستانت رساند روزی هم جان بر جانانت رساند روزی از دست مده دامن دردی که تو راست کین درد به درمانت رساند روزی |
.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::.
« فخرالدین عراقی » رباعیات
آیا خبرت شود عیانم روزی؟ تا بر دل خود دمی نشانم روزی دانم که نگیری، ای دل و جان، دستم در پای تو جان و دل فشانم روزی ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ ای کرده به من غم تو بیداد بسی دریاب، که نیست جز تو فریاد رسی جانا، چه زیان بود اگر سود کند از خوان سگان سر کویت مگسی؟ ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ گر شهره شوی به شهر شرالناسی ور گوشه گرفتهای، تو در وسواسی به زان نبود، گر خضر و الیاسی کس نشناسد تو را، تو کس نشناسی؟ ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ چون خاک زمین اگر عناکش باشی وز باد هوای دهر ناخوش باشی زنهار! ز دست ناکسان آب حیات بر لب ننهی، گرچه در آتش باشی ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ ای کاش! بدانمی که من کیستمی؟ تا در نظرش بهتر ازین زیستمی یا جمله تنم دیده شده، تا شب و روز در حسرت عمر رفته بگریستمی |
.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::.
« فخرالدین عراقی » رباعیات
گر مونس و همدمی دمی یافتمی زو چاره و مرهمی همی یافتمی از آتش دل سوختمی سر تا پای از دیده اگر نمی نمییافتمی ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ گر من به صلاح خویش کوشان بدمی سالار همه کبودپوشان بدمی اکنون که اسیر و رند و میخوار شدم ای کاش! غلام میفروشان بدمی ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ حال من خستهی گدا میدانی وین درد دل مرا دوا میدانی با تو چه کنم قصهی درد دل ریش؟ ناگفته چو جمله حال ما میدانی ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ در عشق ببر از همه، گر بتوانی جانا طلب کسی مکن، تا دانی تا با دگرانت سر و کاری باشد با ما سر و کارت نبود، نادانی ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ گفتم که: اگر چه آفت جان منی جان پیش کشم تو را، که جانان منی گفتا که: اگر بندهی فرمان منی آن دگران مباش، چون زآن منی |
.:: « فخرالدین عراقی » رباعیات ::.
« فخرالدین عراقی » رباعیات
ای کرده غمت با دل من روی به روی زلف تو کند حال دلم موی به موی اندر طلبت چو لولیان میگردم دور از در تو، دربدر و کوی به کوی ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ تو واقف اسرار من آنگاه شوی کز دیده و دل بندهی آن ماه شوی روزیت اگر به روز من بنشاند از حالت شبهای من آگاه شوی ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ هر بوی که از مشک و قرنفل شنوی از دولت آن زلف چو سنبل شنوی چون نغمهی بلبل ز پی گل شنوی گل گفته بود هر چه ز بلبل شنوی ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ๑ᴥ ای لطف تو دستگیر هر رسوایی وی عفو تو پردهپوش هر خود رایی بخشای بدان بنده، که اندر همه عمر جز درگه تو دگر ندارد جایی |
ای مرا یک بارگی از خویشتن کرده جدا گر بدآن شادی که دور از تو بمیرم مرحبا دل ز غم رنجور و تو فارغ ازو وز حال ما بازپرس آخر که: چون شد حال آن بیمار ما؟ شب خیالت گفت با جانم که: چون شد حال دل؟ نعره زد جانم که: ای مسکین، بقا بادا تو را . . {پپوله} {پپوله} {پپوله} {پپوله} |
من مست می عشقم هشیار نخواهم شد وز خواب خوش مستی بیدار نخواهم شد امروز چنان مستم از بادهٔ دوشینه تا روز قیامت هم هشیار نخواهم شد تا هست ز نیک و بد در کیسهٔ من نقدی در کوی جوانمردان عیار نخواهم شد آن رفت که میرفتم در صومعه هر باری جز بر در میخانه این بار نخواهم شد از توبه و قرایی بیزار شدم، لیکن از رندی و قلاشی بیزار نخواهم شد از دوست به هر خشمی آزرده نخواهم گشت وز یار به هر زخمی افگار نخواهم شد چون یار من او باشد، بییار نخواهم ماند چون غم خورم او باشد غمخوار نخواهم شد تا دلبرم او باشد , دل بر دگری ننهم تا غم خورم او باشد غمخوار نخواهم شد چون ساختهٔ دردم در حلقه نیارامم چون سوختهٔ عشقم در نار نخواهم شد تا هست عراقی را در درگه او باری بر درگه این و آن بسیار نخواهم شد عراقي |
چو چشم مست تو آغاز کبر و ناز کند بسا که بر دلم از غمزه ترکتاز کند مرا مکش، که نیاز منت بکار آید چو من نمانم حسن تو با که ناز کند؟ مرا به دست سر زلف خویش باز مده اگر چه همچو خودم زود سرفراز کند منم چو مردم چشمت، به من نگاهی کن که اهل دیده به مردم نگاه باز کند چگونه دوست ندارد ایاز را محمود؟ که او نگاه به چشم خوش ایاز کند ز جور تو بگریزم، برم به عشق پناه که از غم تو مرا عشق بینیاز کند نیاز و ناز من و تو فرود برد به دمی نهنگ عشق حقیقت دهن چو باز کند ازین حدیث، اگرچه ز پرده بیرون است زمانه پردهٔ عشاق بس که ساز کند به آب دیده عراقی وضو همی سازد چو قامت تو بدید آنگهی نماز کند |
اکنون ساعت 01:24 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)