![]() |
دوست تازه چون شراب تازه است
دوست دیرینه را وامگذار
نورسیده با او برابری نکند دوست تازه چون شراب تازه است بگذار کهنه شود تا به لذت ان را بنوشی |
بر کامیابی گنه کار غبطه مخور
چه دانی سرانجام او چه خواهد شد از توفیق بی دیناندلشاد مشو به یاد ار که در دنیا بی کیفر نخواهد ماند |
از انسانی که کشتن تواند دوری گزین
تا از مرگ ترسی در دلت نباشد چون بدو نزدیک شدی هوش دار که خطا نکنی تواند بود که جانت بستاند نیک بدان که دامها احاطه ات کرده اند و بر باروها ره می سپاری |
تا توانی با هم نوع خود هم نشینی کن
و از حکیمان پند گیر از برای مصاحبت در پی ادمیان خردمند باش و گفت و گوهایت به تمتمی در باب شریعت خدای تعالی باشد دادگران را همسفره خویش گردان و فخرت در ترس از خدا باشد |
ساخته دست کارگر قابل ستایش است
لیک سرکرده قوم را سخندانی باید سخنور در شهر رعب انگیز است و پرگوی نفرت انگیز |
هم نوع را هر تقصیری که باشد کین او به دل مگیر
و به اعمال تکبر امیز با او رفتار مکن گران سری در نظر خدا و ادمی ناپسند است و هر دو ستمگری را به دیده خطا می نگرند |
حاکم حکیم قوم خویش را تادیب می کند
و اقتدار انسان خردمند بس استوار است زیردستان حاکم چون خود اویند و ساکنان شهر چون حکمروای ان |
رونق شهر بسته به خردمندی سرکردگانش است
فرمانروایی دنیا در دستان خداوند است سرکرده شایسته را به وقت ان بر می انگیزد کامیابی انسان در دست خداوند است اوست که کاتب را مجد عطا می کند |
سلطنت از ملتی به ملت دگر می رسد
از راه ستمگری و کبر و مال بی دین تر از دلبسته مال کس نیست جان خویش نیز خواهد فروخت |
شراب ميخواهم .....شرابي كه مستم كند ....رهايم كند بيدردسر ...از دوعالم ......شرابي تلخ ..شرابي زهرآگين ...................................................::::::::: .................
|
پسرم خویشتن را فروتنانه بزرگ دار
و قدر خویش را چندان که می ارزی بدان |
ان که در تنگدستی گرامی است در توانگری چه خواهد بود
ان که در توانگری خوار است در تنگدستی چه خواهد بود |
سلام اریانا تو خود شرابی که مست می کند
کدام شراب شراب کهنه را مست می دارد |
نقل قول:
|
لیک شیرینی انچه پدید می اورد بسیار دلپذیر استدر زمره دگران خدا زنبور عسل جانداریست خرد شیرینی اریانا بسیار دلپذیر تر از عسل |
امير جون خيلي لطف داري عزيز........................نميدونم چرا؟؟؟؟؟به هر حال من چاكرتم ..كاشكي دستم بهت ميرسيد .....
از آسمان هفتم تا زمين.... از كعبه تا اينجا ...از هو تا من ..از شراب تا مستي ....از روح خويش تا روح الامين ....راهي نيست ..من اويم و او من ....حجابي است سنگين اين ميان كه جز با مستي كنار نرود...........................حرف حرف حرف .......اين هم حجاب شد برحجابم............سكوت ميكنم با نواي دل انگيزش............................::::::::....... |
اگر درسکوت خیری بود پیامبران سزاوار تر بودند
|
نقل قول:
موسي به دين خود... عيسي به دين خود....همه به دين خود.... آريانا به دين خود................آنكه شراب خورد جز كج و راستي و آشفته گويي هيچ نگويد.......عقل زائل و تن كاهل او نه شاعر است و نه ديوانه اما منم آن شاعر ديوانه |
ماندم به خماري كه شراب تو بجوشد
پس مست شود در خم و از خود بخروشد آنگه دو سه پيمانه از آن مي كه تو داري با من به بهايي كه تو داني بفروشد |
من مست و تو دیوانه ، ما را که برد خانه؟/صد بار تو را گفتم ، کم خور دو سه پیمانه درشهر، یکی کس را، هشـیار نمی بینم/هر یک بتر از دیـگر ، شوریـده و دیــوانه جـانـا به خـرابات آی ، تا لــذّت جــان بینی/جان را چه خوشی باشد؟ بی صحبت جانانه ای لـولی بربط زن، تو مست تری یا مـن؟/ای پیش چو تو مسـتی ، افسـون من افسانه از خانه بـرون رفتم ، مستیــم به پیش آمد/در هر نظرش مضمر ، صد گلشن و کاشانه گفـتم ز کجایـی تـو؟ تســخر زد و گفتا مـن/نیـمیم زتـرکســتان ، نیـمیم ز فـرغــانه نمیمیم ز آب و گِل ؛ نیمیم ز جــان و دل/نیـمی زلــب دریــا ، نیـمی هـمه دُر دانه گفتم که رفیقی کن با من ، که منت خویشم/گفتـا که بـنشناسم ، من خویــش ز بیگانه من بی سرو دستارم ، در خانه ی خمّارم/یک سینه،سخن دارم زان شرح دهم یا نه؟ |
ملالی نداری افشین پاک
دل شیر داریجانم چه باک |
مجتبی مست است و افشین پاتیل است
احمدی با که بگوید راز هست |
به تو عادت کرده بودم اي به من نزديک تر از من اي حضورم از تو تازه اي نگاهم از تو روشن به تو عادت کرده بودم مثل گلبرگي به شبنم مثل عاشقي به غربت مثل مجروحي به مرهم لحظه در لحظه عذابه لحظه هاي من بي تو تجربه کردن مرگه زندگي کردن بي تو من که در گريزم از من به تو عادت کرده بودم از سکوت و گريه شب به تو حجرت کرده بودم با گل و سنگ و ستاره از تو صحبت کرده بودم خلوت خاطره هامو با تو قسمت کرده بودم خونه لبريز سکوته خونه از خاطره خالي من پر از ميل زوالم عشق من تو در چه حالي |
تنگدستی و توانگری این همه از خداوند می رسد
حکمت و علم ومعرفت شریعت از خداوند می رسد عشق و عمل به کارهای نیک از او می رسد |
جنون وظلمات افریده گنه کاران است
بدی همدم پیری کسانی است که ان را خوش می دارند |
غمی غمناک شب سردی است,و من افسرده. راه دوری است,و پایی خسته. تیرگی هست و چراغی مرده. می کنم,تنها,از جاده عبور: دور ماندند ز من آدم ها. سایه ای از سر دیوار گذشت غمی افزود مرا بر غم ها |
عطیه خداوندی با ادمیان پرهیزگار وفادار می ماند
و احسان او ایشان را تا ابد راه خواهد نمود |
به خداوند اعتماد ورز و در کار خویش استوار باش
چه به دیده خداوند اسان است که به سرعت و به انی تنگدستی را توانگر سازد برکت خداوند پاداش انسان پرهیزگار است |
ببخشید که سرزده و بی ربط اومدم اما گفتن خاطره ای در اینجا میتونه یه زنگ تحریف باشه.
من یه دوست خیلی صمیمی دارم که شاعره! حس شعرش هم خیلی قویه بر خلاف من همینطور این رفیق ما بچه ی خیلی مثبتیه و تو یه خونواده ی معتقد بزرگ شده. خلاصه یه روز تو حس و حال این میوفته شمع روشن کنه و شراب بنوشه و شعر بگه تو خلوت خودش! شمع و خلوتی رو فراهم کرد مونده بود شراب! خوب یه راست اومد نزد رزیلترین فرد جمع دوستی یعنی بنده! من هم رسم رفاقت به جای آرودم و مقداری از شراب دست ساز دو ساله را از خزانه دزدیدم و در اختیار رفیق شاعرم نهادم. بله دزدی از خزانه آشکار شد و دزد رسوا و شماتت بزرگی بر من رفت در این عرصه ، رفیق شراب دوست ما هم شراب را به محفل خلوتش افزود مکمل شمع (شراب) را در پیاله ریخت و همان هنگام که اولین جرعه را چشید! چشمانش به سیاهی رفت! کمی آن را بویید! بویش قابل تحمل بود! اما مزه اش را نمی توانست تحمل کند! آن شراب اعلی را که آن همه بر سرش بر من جفا رفته بود را تا قطره ی آخر ریخت و .... شعری بر مذمت شراب تلخ نوشت، و در پی یافتن شراب شیرین سر به بیابان نهاد. |
ممنون که امدی خاطره خوبی تعریف کردی .
راستی ماهوند یعنی چی |
مگوی به چه نیاز دارم
زین پس ان چیست که ندارم کدام بد اقبالی دامنگیرم تواند شد به روز نیک بختی از مصائب یاد نمی کنیم به روز نگون بختی نیک بختی را به فراموشی می سپاریم |
ماهوند معانی زیادی داره! که اصلیترینش مربوط به بتی بوده که میپرستیدنش اما در کل میشه اونو نهاد شرارت دونست.
|
چه بر خداوند اسان است که به روز مرگ
هر کس را بر حسب اعمالش جزا دهد |
ساعتی ازمون سبب فراموشی اسودگی می شود
و اعمال ادمی در ساعت بازپسین از پرده برون می افتد |
بر نیک بختی کس پیش از مرگ او غبطه مخور
چه ادمی خویشتن را در مرگ خویشتن می شناسد |
هر کس را به خانه خویش میاور
چه مکرهای خدعه گر بسیار است دل انسان گران سر چون کبک اسیر قفس است چون خبر چین در کمین نابودی توست مترصد ان است که نیکی به بدی بدل سازد در بهترین خصال کاستیها می یابد اتشی عظیم به اخگری افروخته می شود گنهکار مترصد خون ریختن است از بدکار بر حذر باش چه دسیسه ای خواهد کرد از ان بترس که ننگی ابدی از برای تو به بار اورد بیگانه را چون به خانه خویش اوری خانه را اشفته خواهد کرد و اهل منزل را بر تو خواهد شوراند |
اگر نیکی می کنی بدان با که می کنی
تا احسانهایت ضایع نگردد با انسان پرهیزگار نیکی کن چه؛سزای ان را خواهد داد اگر خود ندهد خدای تعالی خواهد داد |
به خاطر بیاوریم که تنها راه تامین خوشبختی این نیست که انتظار حق شناسی از دیگران داشته باشیم
بلکه به دیگران نیکی کنیم فقط برای آنکه درونا خود را مسرور کنیم. |
سپاسگزاری می تواند از فکر یا از دل برآید، سپاسی که از دل بر می آید صمیمی تر است و تحسین می شود و به خاطر می ماند.
|
با ان کس که در بدی پایداری می ورزد
و از نیکوکاری سر باز می زند احسان مکن و به یاری گنه کار مرو و بی دین را عطا مکن چه از برای تمام احسانهایی که بدو کرده ای تاوانی دوچندان خواهی داد چه خدای تعالی خود از گنه کاران نفرت دارد و بی دینان را کیفر خواهد داد ایشان را تا روز مکافاتشان نگاه می دارد |
اکنون ساعت 02:55 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد. |
Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)